جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

جرقه‏های قیام

زمان مطالعه: 2 دقیقه

در این شرایط بود که «عبدالله بن زبیر»، کارگزارانش را در کوفه برکنار ساخت و «عبدالله بن مطیع» را به استانداری کوفه گسیل داشت.

«ابن‏مطیع» پس از ورود به کوفه بر منبر رفت و ضمن هشدار به مردم گفت: هان ای مردم… مرا امیرمؤمنان، ابن‏زبیر… به استانداری کوفه برگزیده و دستور داده است که ضمن اداره‏ی شهر و دریافت خراج… و تدبیر امور با همکاری و رضایت شما، بر اساس راه و رسم عمر و عثمان رفتار کنم و بر بداندیشان به حکومت سخت بگیرم.

«سائب اشعری» بپاخاست و گفت:… ما از تو می‏خواهیم که خراج این شهر را در

همین جا هزینه کنی و بجای دیگر نبری و در شهر و دیارما، بر اساس روش امیرمؤمنان رفتار کنی، نه عمر و عثمان.

پس از سخنان «سائب» برخی از مخالفان او نزد استاندار جدید رفتند و گفتند:

«سائب بن مالک» از سرداران مختار است و آنان در تدارک قیام برای قبضه‏ی قدرت می‏باشند. اگر شما براستی در اندیشه‏ی استقرار نظم و آرامش هستی و اگر براستی «ابن‏زبیر» عراق را می‏خواهد باید هم اکنون مختار را بخواهی و زندانش کنی و گرنه دیری نخواهد پایید که نه نشانی از تاک می‏ماند و نه تاک نشان.

او پس از هشدار آنان گروهی از جمله: «زائدة بن قدامه» را که از بستگان مختار بود بسوی او گسیل داشت تا او را به استانداری دعوت کنند و آنان نیز پیام استاندار را به او رساندند.

مختار بدون آگاهی از آنچه در مسجد گذشته است آماده‏ی دیدار شد، اما «زائدة» برای هشدار به او به تلاوت این آیه پرداخت:

«و اذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک او یقتلوک او یخرجوک…»(1)

و او با شنیدن این آیه، خود را به زمین افکند و ملافه‏ای بر سر کشید و ناله‏کنان گفت: دیگر توان حرکت ندارد و به بهانه‏ی شدت تب به بستر بیماری رفت و آنان جریان او را به استاندار گزارش کردند و او گفت: اینک تا زمانی دیگر رهایش کنید.


1) سوره‏ی 8، آیه 30.