زندگی پرماجرای سیاسی – اجتماعی مختار از سال 37 آغاز گردید.
در این سال بود که عمویش «سعد بن مسعود» که فرماندار مدائن بود، او را به جانشینی خویش برگزید و وی تا سال چهل از هجرت در آنجا بود.
در عصر گسترش سلطهی سیاه اموی بر عراق و کشتار و زندان دوستداران خاندان رسالت، وی در کوفه بود و «زیاد» جلاد خونآشام اموی از او خواست تا بر ضد «حجر بن عدی» و یاران فداکار و پرواپیشهاش گواهی دهد و در پرونده سازی دستگاه بر ضد آنان شرکت جوید، اما او نپذیرفت و به گونهای ظریف خود را از مخمصه کنار کشید و امضاء نکرد.
با مرگ دجال اموی و دعوت مردم کوفه از حسین علیهالسلام، او نیز از طرفداران پرشور خاندان رسالت بود؛ به گونهای که سفیر اندیشمند سالار شایستگان پس از ورود به کوفه، در خانهی او فرود آمد و تا روزی که بر اساس مصالح به خانه «هانی» رفت، سرای او اقامتگاه مسلم بود؛ و خود نیز ضمن دعوت مردم به بیعت با مسلم، و تشویق و تحریص آنان به پیوستن به دوستداران خاندان رسالت، با نمایندهی حسین علیهالسلام دست بیعت داد و بر آن بود تا در همه مراحل او را یاری کند.
مختار در قیام مسلم از پرچمداران یاران او بود و هنگامی که از دستگیری «هانی» بوسیلهی «عبید» آگاه شد پیش از آنکه «مسلم» فرمان قیام دهد و بیآنکه یاران خویش را
با خبر سازد، او از روستایی که در نزدیکی کوفه بود و در آنجا مزرعهای داشت، پرچم پیکار بر ضد جلاد خونآشام اموی «عبید» را به دوش گرفت و با همراهان و همفکران و غلامان خویش بسوی کوفه و برای یاری رسانی به مسلم حرکت کرد، اما پس از رسیدن به کوفه و برخورد با شرایط آشفتهی شهر و راهبندانها و حکومت نظامی از سوی «عبید»، دچار حیرت و سردرگمی شد، و سرانجام با وسوسهی برخی از نزدیکان و اشراف خیانتکار اموی مسلک، برایش امان گرفته شد و به امید روشن شدن اوضاع و دستیابی به یاران، به زیر پرچم امان «عمرو بن حریث» برده شد.