آنگاه رو به سیدالساجدین نمود و گفت: هان ای «علی»! پدرت حق خویشاوندی را گسست و حق ما را پایمال ساخت و بر سر حکومت و قدرت به پیکار با ما برخاست و خدا با او همان کرد که خود نظاره کردی.
آن حضرت در پاسخ «یزید» این آیه شریفه را تلاوت کرد:
«ما اصاب من مصیبة فی الارض و لا فی انفسکم الا فی کتاب من قبل أن
نبرأها.»(1)
هیچ مصیبتی، نه در زمین و نه در جانهای شما به شما نمیرسد مگر آن که پیش از آنکه، آن را پدید آوریم، در کتابی است. این کار برای خدا آسان است.
«و ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم و یعفو عن کثیر.»(2)
و هر گونه مصیبتی به شما برسد، به کیفر دستاورد خود شماست و خدا از بسیاری کارهای نادرست شما میگذرد.
از فاطمه(3) ، دخت گرانمایهی امیرمؤمنان آوردهاند که: هنگامی که در مجلس یزید، ما را رویاروی او نشاندند، مردکی سرخرو که از شامیان بود برخاست و گفت: ای امیرمؤمنان! این دخترک را به من ببخش! و منظورش، من بودم. با شنیدن سخن او بر خود لرزیدم و پنداشتم که چنین کاری برای آنان ممکن است.
جامهی خواهرم زینب را گرفته، به او پناه بردم چرا که او از من بزرگتر و خرد و دانش او بسیار بیشتر از من بود و میدانست که چنین چیزی ممکن نیست.
او، رو به آن مرد نمود و گفت: دروغ گفتی و فرومایگی نمودی؛ چرا که این نه حق تو میباشد و نه یزید.
یزید خشمگین گردید و گفت: تو دروغ گفتی؛ به خدای سوگند که این کار حق من
است و اگر بخوهم چنین خواهم کرد.
زینب گفت: هرگز، نه، به خدای سوگند! این حق را آفریدگار هستی به تو نداده است مگر این که از دین و آیین ما بیرون روی و مذهب و کتابی جز مذهب و کتاب آسمانی ما برگزینی!
یزید از شدت خشم به هیجان آمد و گفت: با من این گونه رویارویی میکنی؟ این پدر و برادرت بودند که از دین بیرون رفتند!
دخت فرزانهی فاطمه گفت: تو و پدرت به برکت دین و آیین پدر و برادر و نیای گرانمایهام – که خدای آن را به او فروفرستاد و آنان را پیشوای مردم ساخت – راه یافتید.
گفت: دروغ میگویی، ای دشمن خدا!
فرمود: با تو چه بگویم! تو زورمدار و حقناشناسی هستی که به ناروا ناسزا میگویی و با سوء استفاده از قدرت و امکانات جامعه که در دست توست، ستم مینمایی! و «یزید» از درماندگی خاموش شد.
مردک شامی دگرباره رو به او کرد که: ای امیرمؤمنان این دختر را به من ببخش! و او خشمگین شد و بر سر او نهیب زد که: از من دور شو که خدای به تو مرگ دهد!(4)
1) سورهی 57 آیه 22؛ «تذکره» در ص 262، ضمن بیان این روایت میافزاید: همه بانوان و سید الساجدین را در حالی که به بند کشیده بودند به مجلس شوم یزید وارد کردند و امام سجاد ندا داد که: هان ای یزید! اگر پیامبر ما را در بند اسارت تو و در برابر برق آفتاب و در این هوای گرم و سوزان بر محمل بنگرد، چه خواهی کرد؟ و همه مجلس یکپارچه گریه سر دادند. یا یزید ما ظنک برسول الله لورآنا موثقین فی الحبال عرایا علی اقتاب الجمال.
2) سوره 42، آیه 30؛ «ابوالفرج» آورده است: یزید تلاوت این آیه را آغاز کرد و امام سجاد علیهالسلام با آیه 22، سوره 57 پاسخ او را داد. که این بهتر بنظر میرسد.
3) در طبری این گونه آمده است، اما در ارشاد، ص 246 و «تذکره»، ص 264 از او به عنوان «فاطمه» دختر حسین علیهالسلام یاد شده است.
4) این روایت را «طبری» از «عمار دهنی» و او از حضرت باقر علیهالسلام روایت میکند. تاریخ طبری، ج 5، ص 390.