جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

مجلس یزید (3)

زمان مطالعه: 3 دقیقه

آنگاه رو به سیدالساجدین نمود و گفت: هان ای «علی»! پدرت حق خویشاوندی را گسست و حق ما را پایمال ساخت و بر سر حکومت و قدرت به پیکار با ما برخاست و خدا با او همان کرد که خود نظاره کردی.

آن حضرت در پاسخ «یزید» این آیه شریفه را تلاوت کرد:

«ما اصاب من مصیبة فی الارض و لا فی انفسکم الا فی کتاب من قبل أن

نبرأها.»(1)

هیچ مصیبتی، نه در زمین و نه در جانهای شما به شما نمی‏رسد مگر آن که پیش از آنکه، آن را پدید آوریم، در کتابی است. این کار برای خدا آسان است.

«و ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم و یعفو عن کثیر.»(2)

و هر گونه مصیبتی به شما برسد، به کیفر دستاورد خود شماست و خدا از بسیاری کارهای نادرست شما می‏گذرد.

از فاطمه(3) ، دخت گرانمایه‏ی امیرمؤمنان آورده‏اند که: هنگامی که در مجلس یزید، ما را رویاروی او نشاندند، مردکی سرخ‏رو که از شامیان بود برخاست و گفت: ای امیرمؤمنان! این دخترک را به من ببخش! و منظورش، من بودم. با شنیدن سخن او بر خود لرزیدم و پنداشتم که چنین کاری برای آنان ممکن است.

جامه‏ی خواهرم زینب را گرفته، به او پناه بردم چرا که او از من بزرگتر و خرد و دانش او بسیار بیشتر از من بود و می‏دانست که چنین چیزی ممکن نیست.

او، رو به آن مرد نمود و گفت: دروغ گفتی و فرومایگی نمودی؛ چرا که این نه حق تو می‏باشد و نه یزید.

یزید خشمگین گردید و گفت: تو دروغ گفتی؛ به خدای سوگند که این کار حق من

است و اگر بخوهم چنین خواهم کرد.

زینب گفت: هرگز، نه، به خدای سوگند! این حق را آفریدگار هستی به تو نداده است مگر این که از دین و آیین ما بیرون روی و مذهب و کتابی جز مذهب و کتاب آسمانی ما برگزینی!

یزید از شدت خشم به هیجان آمد و گفت: با من این گونه رویارویی می‏کنی؟ این پدر و برادرت بودند که از دین بیرون رفتند!

دخت فرزانه‏ی فاطمه گفت: تو و پدرت به برکت دین و آیین پدر و برادر و نیای گرانمایه‏ام – که خدای آن را به او فروفرستاد و آنان را پیشوای مردم ساخت – راه یافتید.

گفت: دروغ می‏گویی، ای دشمن خدا!

فرمود: با تو چه بگویم! تو زورمدار و حق‏ناشناسی هستی که به ناروا ناسزا می‏گویی و با سوء استفاده از قدرت و امکانات جامعه که در دست توست، ستم می‏نمایی! و «یزید» از درماندگی خاموش شد.

مردک شامی دگرباره رو به او کرد که: ای امیرمؤمنان این دختر را به من ببخش! و او خشمگین شد و بر سر او نهیب زد که: از من دور شو که خدای به تو مرگ دهد!(4)


1) سوره‏ی 57 آیه 22؛ «تذکره» در ص 262، ضمن بیان این روایت می‏افزاید: همه بانوان و سید الساجدین را در حالی که به بند کشیده بودند به مجلس شوم یزید وارد کردند و امام سجاد ندا داد که: هان ای یزید! اگر پیامبر ما را در بند اسارت تو و در برابر برق آفتاب و در این هوای گرم و سوزان بر محمل بنگرد، چه خواهی کرد؟ و همه مجلس یکپارچه گریه سر دادند. یا یزید ما ظنک برسول الله لورآنا موثقین فی الحبال عرایا علی اقتاب الجمال.

2) سوره 42، آیه 30؛ «ابوالفرج» آورده است: یزید تلاوت این آیه را آغاز کرد و امام سجاد علیه‏السلام با آیه 22، سوره 57 پاسخ او را داد. که این بهتر بنظر می‏رسد.

3) در طبری این گونه آمده است، اما در ارشاد، ص 246 و «تذکره»، ص 264 از او به عنوان «فاطمه» دختر حسین علیه‏السلام یاد شده است.

4) این روایت را «طبری» از «عمار دهنی» و او از حضرت باقر علیه‏السلام روایت می‏کند. تاریخ طبری، ج 5، ص 390.