جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

به سوی شام

زمان مطالعه: 4 دقیقه

پس از این رویدادها، پسر «زیاد» «زحر بن قیس(1) «و «ابوبرده» و «طارق ازدی» را فراخواند و سر مقدس حسین علیه‏السلام و سرهای یاران فداکارش را به همراه آنان بسوی «یزید» گسیل داشت.(2)

و نیز دستور داد تا زنان و کودکان آن حضرت را نیز آماده‏ی سفر سازند و بر گردن «علی» فرزند گرانمایه‏ی حسین، غل و زنجیر بیفکنند و اینان را نیز به همراه «محفر بن ثعلبه»(3) و «شمر» به دربار شوم «یزید» حرکت دهند.

و بدینسان آنان آن سرهای سرفراز را بر دیکتاتور پلید اموی وارد کردند.(4) هنگامی که سر مقدس حسین علیه‏السلام و یارانش را در برابر یزید قرار دادند، این شعر را خواند:

یفلقن هاما من رجال اعزة(5)

علینا و هم کانوا اعق و أظلما(6)

سرهایی از مردان شکست ناپذیر و توانایی را، که برای ما گرامی بودند، شکافتند در حالی که خود این عاملان جنایت ناسپاس‏تر و بیداد پیشه‏ترند.

و برادر «مروان»، «یحیی» فرزند «حکم» چنین سرود:(7)

لهام بجنب الطف أدنی قرابة

من ابن‏زیاد العبد ذی الحسب الوغل‏

سمیة أمسی نسلها عدد الحصی

و بنت رسول الله لیس لها نسل!

نزدیکی و خویشاوندی شهید سرفراز کربلا، از خویشاوندی پسر «زیاد» بی‏اصل و تبار نزدیکتر بود.

نسل «سمیه»، مادر «زیاد»، باید به شمار ریگهای بیابان باشد، اما برای دخت فرزانه پیامبر نباید نسل و فرزندی در روی زمین بماند.

«یزید» برآشفت و بر سینه‏ی «یحیی» کوبید و گفت: ساکت باش!(8)


1) او از کسانی است که بر ضد «حجر بن عدی» گواهی داد. تاریخ طبری، ج 5، ص 270.و به همراه «عبدالله بن مطیع» که از سوی «ابن‏زبیر» فرمانداری کوفه را داشت، در سال 66 هجری با «مختار» پیکار نمود. و از سوی او به فرماندهی سپاه، به دشت «کنده» گسیل شد… تاریخ طبری، ج 6، ص 18 تاریخ طبری، ج 6، ص 51.از کسانی است که در سال 71 «عبدالملک» به آنان نامه نوشت و وعده‏ها داد و آنان دست از یاری «مصعب بن زبیر» کشیدند. تاریخ طبری، ج 6، ص 156.و پس از آن هم به خدمت «حجاج» خون آشام رفت و او را در شقاوت و پلیدیهایش یاری کرد…تاریخ طبری، ج 6، ص 197 و ص 242.

2) «هشام» می‏گوید: «عبدالله بن یزید جذامی» به نقل از پدرش، و او از «عاز بن ربیعه جرشی»، و او از «حمیر» آورده است: به خدای سوگند من نزد «یزید» بودم که «زحر بن قیس»، به کاخ دمشق وارد شد… یزید از او پرسید: چه خبر؟ گفت: ای امیرمؤمنان مژده پیروزی خدا! آنگاه افزود: «حسین بن علی»، به همراه 18 نفر از مردان خاندان و 60 تن از یارانش به سوی ما آمدند و ما به پیکار آنان برخاستیم. از آنان خواستیم که یا به فرمان امیر گردن گذارند و یا برای پیکار آماده شوند… با طلوع آفتاب بر آنان تاختیم و از هر سو آنان را در میان گرفتم. هنگامی که شمشیرها بر سر آنان فرود آمد، همه را از پا درآوردیم، و اینک با پیکرهای برهنه و جامه‏های به خون آغشته و چهره‏های خاک آلود، در آن پهن داشت افتاده‏اند که هم خورشید بر آنان می‏تابد و هم باد بر آنان می‏وزد. زیارت کنندگان آنان اکنون عقابها و بازها هستند که در آن بیابان خشک و سوزانند.تاریخ طبری، ج 5، ص 460؛ ارشاد، ص 254؛ تذکره، ص 260.

3) نامبرده در پیکار «قادسیه» و پیش از آن از سال 13 هجری حضور داشته و گزارش های آن از او روایت شده است. تاریخ طبری، ج 3، ص 465.

4) این خبر را «ابومخنف» آورده است. تاریخ طبری، ج 5، ص 459.

5) این شعر یک قصیده طولانی از «حصین بن همام» است که در: دیوان الحماسه» آمده است.تاریخ طبری، ج 1، ص 193.

6) این خبر را «ابومخنف» به نقل از صقعب بن زهیر، و او از «قاسم بن عبدالرحمن» آورده است. تاریخ طبری، ج 5، ص 460؛ ارشاد، ص 246، چاپ نجف؛ مسعودی، ج 3، ص 70؛ تذکره، ص 262.«سبط ابن جوزی» به نقل از «زهری» آورده است که: وقتی سرهای بریده‏ی حسین علیه‏السلام و یارانش را در برابر دیدگان «یزید» گذاردند، به خواندن این اشعار پرداخت:لما بدت تلک الحمول و اشرقت…هنگامی که آن کاروانها پدیدار شدند، و آنگاه که خورشیدها بر پیشانی و بلندیها و کنگره‏های «جیرون» تابیدند، کلاغ فریادی سر داد؛ اما من گفتم که فریاد سر دهی یا سر ندهی مساوی است؛ چرا که من وام خود را از بدهکارم بازستاندم!!و نیز می‏افزاید: آنچه در همه روایات در این مورد مشهور است، این است که؛ «یزید» با رسیدن سرهای شهیدان «طف»، مردم شام را گردآورد و در حالی که با چوب بر سر مقدس حسین علیه‏السلام می‏زد این اشعار را می‏خواند:لیث اشیاخی ببدر شهدواجزع الخزرج من وقع الاسل‏ای کاش پدران و نیاکانم که در «بدر» کشته شدند، و شیون و زاری قبیله‏ی خزرج را، از فرود نیزه‏ها می‏دیدند؛ و آنگاه شادی کنان فریاد برمی‏آوردند که: هان ای یزید دستت مریزاد!و نیز به نقل از «شعبی» آورده است که چنین می‏خواند:لعبت هاشم بالملک فلاخبر جاء و لا وحی نزل‏لست من خندف ان لم انتقممن بنی أحمد ما کان فعل‏دودمان هاشم با فرمانروایی و قدرت بازی کردند. به باور من نه پیامی از آسمان رسید؛ و نه وحی و فرشته‏ای فرود آمد. من از دودمان خندف نیستم اگر انتقام خویش را، از نسل پیامبر نگیرم.و سرانجام به نقل از «قاضی بن یعلی»، از «احمد بن حنبل» آورده است که می‏گوید: اگر این گزارش درست باشد یزید فاسق شده است. و «مجاهد» می‏گوید: به آفت شرک و نفاق دچار گشته است. تذکرة، ص 261.

7) او به همراه برادرش «مروان» در جنگ جمل شرکت داشت که زخمی‏شد و شکست خورده، گریخت و در سال 37 در شام به «معاویه» پیوست. تاریخ طبری، ج 4، ص 535در سال 75 از جانب برادرزاده‏اش «عبدالملک بن مروان» به فرمانداری مدینه گماشته شد. تاریخ طبری، ج 6، ص 202 و تا سال 78 در آنجا بود و دخترش را به «هشام به عبدالملک» داد. تاریخ طبری، ج 7، ص 67.

8) این گزارش را از «ابوجعفر عبسی»، و او از «ابوعمار عبسی» آورده است. تاریخ طبری، ج 5، ص 460؛ ابوالفرج، ج 12، ص 74؛ ارشاد، ص 246.