پس از این رویدادها، پسر «زیاد» «زحر بن قیس(1) «و «ابوبرده» و «طارق ازدی» را فراخواند و سر مقدس حسین علیهالسلام و سرهای یاران فداکارش را به همراه آنان بسوی «یزید» گسیل داشت.(2)
و نیز دستور داد تا زنان و کودکان آن حضرت را نیز آمادهی سفر سازند و بر گردن «علی» فرزند گرانمایهی حسین، غل و زنجیر بیفکنند و اینان را نیز به همراه «محفر بن ثعلبه»(3) و «شمر» به دربار شوم «یزید» حرکت دهند.
و بدینسان آنان آن سرهای سرفراز را بر دیکتاتور پلید اموی وارد کردند.(4) هنگامی که سر مقدس حسین علیهالسلام و یارانش را در برابر یزید قرار دادند، این شعر را خواند:
یفلقن هاما من رجال اعزة(5)
علینا و هم کانوا اعق و أظلما(6)
سرهایی از مردان شکست ناپذیر و توانایی را، که برای ما گرامی بودند، شکافتند در حالی که خود این عاملان جنایت ناسپاستر و بیداد پیشهترند.
و برادر «مروان»، «یحیی» فرزند «حکم» چنین سرود:(7)
لهام بجنب الطف أدنی قرابة
من ابنزیاد العبد ذی الحسب الوغل
سمیة أمسی نسلها عدد الحصی
و بنت رسول الله لیس لها نسل!
نزدیکی و خویشاوندی شهید سرفراز کربلا، از خویشاوندی پسر «زیاد» بیاصل و تبار نزدیکتر بود.
نسل «سمیه»، مادر «زیاد»، باید به شمار ریگهای بیابان باشد، اما برای دخت فرزانه پیامبر نباید نسل و فرزندی در روی زمین بماند.
«یزید» برآشفت و بر سینهی «یحیی» کوبید و گفت: ساکت باش!(8)
1) او از کسانی است که بر ضد «حجر بن عدی» گواهی داد. تاریخ طبری، ج 5، ص 270.و به همراه «عبدالله بن مطیع» که از سوی «ابنزبیر» فرمانداری کوفه را داشت، در سال 66 هجری با «مختار» پیکار نمود. و از سوی او به فرماندهی سپاه، به دشت «کنده» گسیل شد… تاریخ طبری، ج 6، ص 18 تاریخ طبری، ج 6، ص 51.از کسانی است که در سال 71 «عبدالملک» به آنان نامه نوشت و وعدهها داد و آنان دست از یاری «مصعب بن زبیر» کشیدند. تاریخ طبری، ج 6، ص 156.و پس از آن هم به خدمت «حجاج» خون آشام رفت و او را در شقاوت و پلیدیهایش یاری کرد…تاریخ طبری، ج 6، ص 197 و ص 242.
2) «هشام» میگوید: «عبدالله بن یزید جذامی» به نقل از پدرش، و او از «عاز بن ربیعه جرشی»، و او از «حمیر» آورده است: به خدای سوگند من نزد «یزید» بودم که «زحر بن قیس»، به کاخ دمشق وارد شد… یزید از او پرسید: چه خبر؟ گفت: ای امیرمؤمنان مژده پیروزی خدا! آنگاه افزود: «حسین بن علی»، به همراه 18 نفر از مردان خاندان و 60 تن از یارانش به سوی ما آمدند و ما به پیکار آنان برخاستیم. از آنان خواستیم که یا به فرمان امیر گردن گذارند و یا برای پیکار آماده شوند… با طلوع آفتاب بر آنان تاختیم و از هر سو آنان را در میان گرفتم. هنگامی که شمشیرها بر سر آنان فرود آمد، همه را از پا درآوردیم، و اینک با پیکرهای برهنه و جامههای به خون آغشته و چهرههای خاک آلود، در آن پهن داشت افتادهاند که هم خورشید بر آنان میتابد و هم باد بر آنان میوزد. زیارت کنندگان آنان اکنون عقابها و بازها هستند که در آن بیابان خشک و سوزانند.تاریخ طبری، ج 5، ص 460؛ ارشاد، ص 254؛ تذکره، ص 260.
3) نامبرده در پیکار «قادسیه» و پیش از آن از سال 13 هجری حضور داشته و گزارش های آن از او روایت شده است. تاریخ طبری، ج 3، ص 465.
4) این خبر را «ابومخنف» آورده است. تاریخ طبری، ج 5، ص 459.
5) این شعر یک قصیده طولانی از «حصین بن همام» است که در: دیوان الحماسه» آمده است.تاریخ طبری، ج 1، ص 193.
6) این خبر را «ابومخنف» به نقل از صقعب بن زهیر، و او از «قاسم بن عبدالرحمن» آورده است. تاریخ طبری، ج 5، ص 460؛ ارشاد، ص 246، چاپ نجف؛ مسعودی، ج 3، ص 70؛ تذکره، ص 262.«سبط ابن جوزی» به نقل از «زهری» آورده است که: وقتی سرهای بریدهی حسین علیهالسلام و یارانش را در برابر دیدگان «یزید» گذاردند، به خواندن این اشعار پرداخت:لما بدت تلک الحمول و اشرقت…هنگامی که آن کاروانها پدیدار شدند، و آنگاه که خورشیدها بر پیشانی و بلندیها و کنگرههای «جیرون» تابیدند، کلاغ فریادی سر داد؛ اما من گفتم که فریاد سر دهی یا سر ندهی مساوی است؛ چرا که من وام خود را از بدهکارم بازستاندم!!و نیز میافزاید: آنچه در همه روایات در این مورد مشهور است، این است که؛ «یزید» با رسیدن سرهای شهیدان «طف»، مردم شام را گردآورد و در حالی که با چوب بر سر مقدس حسین علیهالسلام میزد این اشعار را میخواند:لیث اشیاخی ببدر شهدواجزع الخزرج من وقع الاسلای کاش پدران و نیاکانم که در «بدر» کشته شدند، و شیون و زاری قبیلهی خزرج را، از فرود نیزهها میدیدند؛ و آنگاه شادی کنان فریاد برمیآوردند که: هان ای یزید دستت مریزاد!و نیز به نقل از «شعبی» آورده است که چنین میخواند:لعبت هاشم بالملک فلاخبر جاء و لا وحی نزللست من خندف ان لم انتقممن بنی أحمد ما کان فعلدودمان هاشم با فرمانروایی و قدرت بازی کردند. به باور من نه پیامی از آسمان رسید؛ و نه وحی و فرشتهای فرود آمد. من از دودمان خندف نیستم اگر انتقام خویش را، از نسل پیامبر نگیرم.و سرانجام به نقل از «قاضی بن یعلی»، از «احمد بن حنبل» آورده است که میگوید: اگر این گزارش درست باشد یزید فاسق شده است. و «مجاهد» میگوید: به آفت شرک و نفاق دچار گشته است. تذکرة، ص 261.
7) او به همراه برادرش «مروان» در جنگ جمل شرکت داشت که زخمیشد و شکست خورده، گریخت و در سال 37 در شام به «معاویه» پیوست. تاریخ طبری، ج 4، ص 535در سال 75 از جانب برادرزادهاش «عبدالملک بن مروان» به فرمانداری مدینه گماشته شد. تاریخ طبری، ج 6، ص 202 و تا سال 78 در آنجا بود و دخترش را به «هشام به عبدالملک» داد. تاریخ طبری، ج 7، ص 67.
8) این گزارش را از «ابوجعفر عبسی»، و او از «ابوعمار عبسی» آورده است. تاریخ طبری، ج 5، ص 460؛ ابوالفرج، ج 12، ص 74؛ ارشاد، ص 246.