ندای نماز جمعه را به فرمان پسر «زیاد» سردادند و مردم در مسجد بزرگ کوفه گرد آمدند.
او بر فراز منبر رفت و چنین گفت:
الحمد لله الذی اظهر الحق و اهله، و نصر أمیرالمؤمنین یزید بن معاویة و حزبه و قتل الکذاب ابن الکذاب: الحسین بن علی و شیعته!
ستایش از آن خدایی است که حق را آشکار و حق گرایان را پیروزی بخشید و امیرمؤمنان «یزید»، فرزند «معاویه» را یاری کرد و دروغ پرداز و فرزند دروغ پرداز،
«حسین بن علی» را نابود ساخت!!!
سخنان زشت و دروغین پسر «زیاد» به پایان نرسیده بود که بزرگمردی بپاخاست. او «عبدالله بن عفیف» بود و از رهروان راستین علی علیهالسلام به شمار میرفت. او هماره در مسجد بود و تا شب هنگام خدای را ستایش میکرد و نماز میگزارد!(1)
وی هنگامی که گفتار زهرآگین پسر «زیاد» را شنید خروشید که:
ان الکذاب و ابن الکذاب انت و ابوک، و الذی ولاک و ابوه، یابن مرجانة! أتقتلون أبناء النبیین و تتکلمون بکلام الصدیقین!
هان ای پسر «مرجانه»! دروغ پرداز روزگار و فرزند دروغ پرداز تاریخ، تو هستی و پدرت! و آن که تو را، به ولایت این مردم نگونسار برگزید و پدرش!!!
هان ای بیدادگر! آیا فرزندان پیام آوران خدا را میکشید آنگاه بیشرمانه و به دروغ گفتار راستگویان و صدیقان را بر زبان میرانید؟
پسر «زیاد» نعره برآورد که: او را نزد من بیاورید و اوباش و مأمورانش جستند و آن آزادمرد را گرفتند.
«عبدالله» فریاد برآورد و شعار قبیله «ازد» را سرداد. از پی دادخواهی دلیرانهی او بود که گروهی از جوانان «ازد» از جای جنبیدند و او را از چنگ دژخیمان نجات دادند و به خانه و خاندانش رساندند.
پس از آرام شدن اوضاع، پسر «زیاد» دگرباره دستور بازداشت او را داد و هنگامی که گرفتند دستور داد تا او را بکشند و در نقطهای از شهر کوفه بیاویزند.
1) او چشم راست خود را در پیکار «جمل» به همراه امیرمؤمنان، و چشم چپ خویش را در «صفین» بر اثر ضربهای که بر سر و ابرویش فرود آمد، نثار راه خدا نمود. تاریخ طبری، ج 5، ص 458«سبط ابن جوزی» در ص 259 نیز داستان او را بطور فشرده آورده است.