جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

بیانات (27)

زمان مطالعه: 7 دقیقه

ایمان و اعتقاد به شفاعت رسول خدا و ائمه هدی از ضرویات مذهب شیعه است، و اغلب فرق مسلمین نیز موافق هستند در ثبوت شفاعت برای گناهکاران و اهل معاصی کبیره. شارح صحیح مسلم نقل کرده که اهل سنت قائل به جواز شفاعت هستند عقلا، معتقد به وجوب شفاعت هستند از طریق سمع، به صریح آیات و اخبار متواتره. و مسلمین اجماع بر

این معنی دارند، جز معدودی از خوارج و معتزله که تأویل کرده‏اند ظواهر آیات شفاعت را به این که مراد، زیادتی درجات است نه رفع عذاب. و به صریح آیات و اخبار، تأویل ایشان باطل است.

و شیخ صدوق در رساله‏ی اعتقادات گوید که اعتقاد شیعه در شفاعت آن است که شفاعت ثابت است برای صاحبان معاصی کبیره و صغیره، و اهل توبه محتاج به شفاعت نباشد. و هر که منکر شفاعت پیغمبر باشد، از شفاعت بی‏بهره باشد. و شفاعت اختصاص دارد به رسول خدا و اوصیای او و سایر انبیا و رسل و اوصیا و مؤمنین و ملائکه، و نیز اختصاص دارد شفاعت به اهل ایمان که اهل توحید باشند، و اهل شک و شرک و انکار و کفر را بهره از شفاعت نیست.(1) تمام شد کلام صدوق.

و لنحقق(2) معنی الشفاعة و المغفرة علی وجه یکون من خواص هذا الکتاب و هو مبنی علی رسم مقدمات:

الأولی: من خواص الانسان تأثیر اعماله و افعاله الارادیة فی جوهر ذاته و صحیفة اعماله ان خیرا فخیر و ان شرا فشر، فکلما یفعله بجوارحه یتأثر منه روحه و یجتمع فی صحیفة ذاته و خزانة مدرکاته، لا سیما ما توسخت من الهیئات و تأکدت من الملکات، و النفوس هی الصحف المنشورة فی القیامة، و هو الکتاب الذی لا یغادر صغیرة و لا کبیرة حتی النفخ فی الرماد، و الملائکة الموکلون بهذه الارتسامات هم کتبة الأعمال، و هذا مما تطابق فیه البرهان و

العیان و نطق به القرآن، و الأعمال الحسنة تزید النفس صفاء و بهاء، و کذا الصفات الحمیدة و الأخلاق الحسنة و الأعمال السئة و الملکات الرذیلة تکدرها و تحدث فیها احوالا مباینة لجوهر ذاتها، فالنفوس العاصیة المتبعة للشهوات بمنزلة مرآة یعلوها الخبث و الصدی، و تراکمت علیها الکدورات و الکثافات بحسب طول زمان العصیان و الشهوات و عظم المخالفة و صغرها، و الیه أشیر فی الحدیث: رب شهوة ساعة اورثت حزنا طویلا.

الثانیه: النفوس العاصیة الشقیة بحسب الوجود و التحقق و فعلیة الکمالات مخالفة للنفوس المطیعة السعیدة. لا أقول بحسب الحقیقة و الذات، بل بسب اللواحق و العوارض الخارجة الطاریة لها، فان المعاصی و متابعة الشهوات بمنزلة اعراض قریبة للنفس و تؤثر فیها أثرا واقعیا و توجب لها کمالا فعلیا، و لا ریب أن للنفس استعدادات، فکلما فعلت فعلا حصل لها أثر خارجی و تبدلت القوة بالفعلیة تساوق الوجود، و الفعل الصادر من النفس ربما یؤثر أثرا و یفنی ذاک الأثر، و ربما یتکرر و یرسخ أثره و یبقی، و قد عبر الشرع الأقدس عن القسم الأول باللمم: «الذین یجتنبون کبائر الاثم و الفواحش الا اللمم» و قلما یخلو منه انسان، و هو من الذنوب المغفورة، یعنی یمحی أثره بسرعة، و القسم الثانی یبقی أثره دهرا طویلا، و ربما لا یزول الا بقاسر و مزیل من التوبة و تکفیر الحسنان و الشفاعة.

و الی هذا المعنی أشیر فی الأخبار احوال الواردة فی أن فی القلب نکتة بیضاء و تسود بکثرة المعاصی، و ما ورد فی باب تنقل احوال القلب حتی یصیر أسفله أعلاه، و قد أشیر الی هذا التحقیق الرقیق، فی قوله تعالی: «أم حسب الذین اجترحوا السیئات أن نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم ساء ما یحکمون» کأنه أحال الفرق بینهما الی فطرة العقول.

الثالثة: قد ثبت فی شرع الستحالة الترجیح بلا مرجح، و کذا امتناع کون الارادة الجزاقیة و العزیمة الاقتراحیة مرجحا لشیی‏ء، فاذا فرض و ثبت أن للأفعال تأثیرا فی الواح النفوس فلا یمکن أن یقال: عفی الله عنه، بلا مرجح موجب لذالک، او أنه فعل ذلک اقتراحا بالارادة الجزافیة، اذا لابد فی منع المقتضی عن اقتضائه من مرجح موجب و الا کان سفها و عبثا ممتنع الصدور عن الحکیم، و لو فتح هذا الباب لانسد ابواب جهنم علی الکفار و العصاة، هو مما لا یلتزم به ذو مریة، و لا یعتقد به ذو ملة.

الرابعة: المؤثر اما جسمانی و اما روحانی، و کل منهما اما دفعی الأثر، و اما تدریجی التأثیر، و الثانی ظاهر. و الاول کتأثیر الاکسیر فی الأجساد القمریة و الشمسیة بمجرد علامة بینهما، و

کتأثیر الاسلام فی نفس الکافر و التوبة فی نفس العاصی، فانها بعد استحکام آثار الکفر و العصیان و رذائلهما فی نفوسهما و طول عمرهما اذا تابا و رجعا نقضا تلک الآثار و الرذائل عنهما دفعة و آنا، حتی کان الفراغ وقع لا فی زمان، و قد أجمع المسلمون کافة علی أن من تاب فی آخر ساعة من عمره أو أسلم کافر کذلک کان من أهل النجاة و الفلاح، و لا یری اثر تلک الأعمال شیئا، و وردت بذلک اخبار عدیده. و لعلک بعد اتفاق هذه المقدمات دریت و أیقنت أن عذاب الآخرة و عقابها لیس من باب التشفی و الانتقام، و لا من باب الجزاف و الاقتراح، بل النفوس الکافرة علی مراتبها و کذلک العاصیة المتمردة علی اختلافاتها اکتسبت اعمالا مستعدة للصور الناریة فی عوالم الآخرة التی هی محل بقاء النفس بعد المفارقة عن الأبدان، فلو خلی بینها و بین صفاتها و ملکاتها الی صلة من أعمالها لتعذبت بها بحسب استعداد تلک الصفات للبقاء، الا أن یمنعها مانع قوی، و قد ورد فی الخبر: انما هی اعمالکم ترد الیکم، یعنی النار الأخرویة و الصور البرزخیة، و قد أشیر الیه فی القرآن بقوله: «سیجزیهم وصفهم». و المانع الخارجی قد یکون من فعل النفس کالتوبة التی هی باب مفتوح من الله الی العباد، فاذا حصلت حقیقة تأثرت النفس منها دفعة و نقضت مکتسباتها آنا، کالنار القویة اذا غلبت علی الفلزات المکدرة خلصتها من الکدورات العارضة بسرعة، و ربما کان احتراق النفس بنار الندم أشد من احتراقها بالنار، و نعم ما قاله العارف:

در آتشم بیفکن و نام گنه مبر

کاتش به گرمی عرق انفعال نیست‏

و قد ظهر ضمنا معنی طلب العفو و المغفرة من الله تعالی، و هو أن لا یترکه بحاله و یهمله و موکولا الی نفسه حتی یؤثر المقتضی أثره، و قد یکون من فعل الغیر کدعاء مؤمن و استغفاره له او شفاعة شفیع، و هو لا محالة یکون بسبب موجب لذلک، و لابد أن ینتهی ذلک السبب الی ذاته، و معنی الشفاعة توجه النفوس القویة الکاملة الی استخلاص النفوس المکدرة العاصیة عن مقتضیات اعمالها المکتسبة، و لابد من سبب مرجح لذلک حتی تجعلها شفعا لها، و ترقیها عن النقصان الی الکمال، و یشرق علیها نورها و ینور ظلماتها، و ذلک بعد فی القابلیة الذاتیة و عدم بطلان استعداداتها للنجاة «ما للظالمین من حمیم و لا شفیع یطاع» و لذلک اختصت الشفاعة بأهل الایمان و لیست بعامة، و أیضا یختلف الشفاعة باختلاف الشفیع و المشفوع له و بحسب اختلاف مراتب النفوس بأعمالها و اخلاقها، فقد ورد عن امیرالمؤمنین (ع): ان أخوف ما أخاف علیکم البرزخ، فان منکم من لا تبلغة شفاعتنا الا بعد ثلثمائة الف سنة». و قد تبین مما ذکرنا عدم امکان الشفاعة للکفار، اما لأنه ترجیح للمرجوح او لبطلان استعدادهم، و لا یبعد

ذلک فی حق بعض العصاة و ان کانوا ظاهرا فی عدد اهل الایمان لعظم الجنایة و تناهی الطغیان.

و قال بعض العلماء – قدس سره -: معنی الشفاعة أن یجعل بعض مقربی الحضرة الالهیة وسیلة فی مغفرة ذنوبه، و هذا انما یتصور اذا کان العبد استحکم نسبة الی ذلک الشفیع فی الدنیا بشدة المحبة او کثرة المواظبة علی الاقتداء به او کثرة الذکر له بالصلوة و التسلیم علیه و أو تأله بفقدانه و حزنه علی ذلک، و نحو ذلک، فان ذلک کله یصیر سببا لتنویر القلب و القرب من الله، و هما بعینهما مغفرة للذنوب و زیادة فی الدرجات و انما حصلا بواسطة ذلک الشفیع، و هذا معنی الاذن من الله بما لو لم بتکن هذه المناسبة لم یتحقق الاذن. یدل علی ذلک أن جمیع ما ورد فی الأخبار من استحقاق شفاعة النبی – صلی الله علیه و آله – معلق بما یتعلق بهم من صلوة علیهم أو زیارة لقبورهم و البکاء علیهم أو الاحسان الی ذراریهم و غیر ذلک مما یحکم علاقة المحبة و المناسبة معهم. انتهی.

و هو یؤکد ما ذکرناه، و یؤکده أیضا عدة اخبار، مثل ما رواه فی الکامل عن الباقر (ع): «اما انه لیس من عبد یذکر عنده اهل البیت فرق لذکرنا الا مسحت الملائکة ظهره و غفر ذنوبه کلها، الا ان یجئی بذنب یخرجه من الایمان، و ان الشفاعة لمقبولة و ما تقبل من ناصب… الخبر». و فی کتاب الحسین بن سعید الأهوازی بسند صحیح عال اعلائی عن الباقر (ع) قال: ان الکفار و المشرکین یعیرون اهل التوحید فی النار، فیقولون: ما نری توحیدکم أغنی عنکم شیئا و ما نحن و أنتهم الا سواء. قال: فیأنف لهم الرب عزوجل فیقول للملائکة: اشفعوا فیشفعون لمن شاء الله، و یقول للمؤمنین مثل ذلک، حتی اذا لم یبق أحد تبلغه الشفاعة قال الله تبارک و تعالی: أنا أرحم الراحمین، أخرجوا برحمتی، فیخرجون کما یخرج الفراش، ثم قال ابوجعفر (ع): ثم مدت العمد و أخمد علیهم و کان و الله الخلود.

و فی الکتاب المذکور عنه (ع): ان قوما یحرقون بالنار حتی اذا صاروا حمما ادرکتهم الشفاعة، فینطلق بهم الی نهر یخرج من رشح أهل الجنة فیغتسلون به فینبت لحومهم و دماؤهم و یذهب عنهم قشف النار، و یدخلون الجنة و یسمون الجهنمیون فینادون بأجمعهم: الهم اذهب عنا هذا الاسم، قال: فیذهب، ثم قال: یا أبابصیر، اعداء علی (ع) هم الخالدون فی النار لا تدرکهم الشفاعة.

و روی فی المحاسن عن الصادق (ع): ان الجار یشفع لجاره و الحمیم، یشفع لحمیمه، و لو أن الملائکة المقربین و الأنبیاء المرسلین شفعوا فی ناصب ما شفعوا.

و فی تفسیر الامام العسکری عن امیرالمؤمنین علیه السلام: الله رحیم بعباده، و من رحمته أنه خلق مأة رحمة جعل منها رحمة واحدة فی الخلق کلهم فبها یتراحم الناس و ترحم الوالدة ولدها و تحنن الأمهات من الحیوانات علی أولادها، فاذا کان یوم القیامة أضاف هذه الرحمة الی تسع و تسعین رحمة فیرحم بها امة محمد (ص) ثم یشفعهم فیمن یحبون له الشفاعة من اهل الملة حتی ان الواحد لیجیی الی المؤمن الشیعة فیقول: اشفع لی، فیقول: و ما حقک علی؟ فیقول: سقیتک یوما ماءا، فیذکر ذلک فیشفع فیه، و یجیئه آخر و یقول: ان لی علیک حقا فاشفع لی، فیقول: و ما حقک علی؟ قیقول: استظللت بظل جداری ساعة من یوم حار فیشفع له، الی غیر ذلک من الأحادیث التی تشید بنیان ما أسسناه من المقدمات.


1) رساله‏ی اعتقادات شیخ صدوق، باب شفاعت.

2) باید معنای «شفاعت» و «مغفرت» را به گونه‏ای تحقیق کنیم که تنها ویژه‏ی این کتاب باشد. این بیان به چند مقدمه نیاز دارد:1- یکی از ویژگیهای انسان آن است که کردار او در منش او و نامه‏ی عملش اثر می‏گذارد، خواه نیک باشد و یا بد. روان او از کردارش اثر می‏پذیرد و این آثار در صفحه‏ی ضمیر و انبار دریافتهای او گرد می‏آید؛ به ویژه آن کارهایی که به صورت خلق و خوی درآمده باشد و سخت در روانش جایگیر شده باشد. روانها همان صفحه‏های گستردای هستند که در قیامت باز می‏شوند و هیچ خرد و کلانی از آن پوشیده نمی‏ماند، حتی اگر دمیدن در خاکستر باشد. فرشتگان کاردار این نقش و نگارها همان نویسندگان اعمال هستند. این سخن را برهان و مشاهده و قرآن تأیید می‏کنند. کارهای نیک بر صفا و روشنی دل می‏افزاید و خویهای نیک و صفات پسندیده و کارهای ناپسند و منشهای بد، هر یک در روشنی و تاریکی دل اثر دارد و تاریکیها با جوهر ذات او سازش ندارد. روانهای نافرمان و پیروان هوس، چون آینه‏هایی هستند که چرک و آلودگی و زنگار، روی آن را پوشانیده و این آلودگیها بر اثر گذشت روزگار روی هم انباشته شده و درازی زمان گناه و هوسرانی و بزرگی معصیت بر آن پرده‏ای کشیده. و به همین نکته در حدیثی اشاره شده که می‏فرماید: «چه بسا یک دم هوس، اندوه دنباله‏داری در پی داشته باشد».2- روانهای گنهکار و بدبخت بر پایه‏ی وجود و حقیقت و فعلیت با جانهای فرمانبردار و خوشبخت فرق دارند. نمی‏گویم به حسب حقیقت و ذات، بلکه به سبب پیشامدها و مسائل گذرا، زیرا گناهان و پیروی از هوسها، چون عرضهای قریب برای نفس هستند و در آن اثر واقعی می‏گذارند و برای آن کمالی فعلی پدید می‏آورند. بی‏گمان روان، آمادگی برای همه چیز دارد. هر کاری که انجام دهد، یک اثر واقعی بر آن می‏نهد و «قوه» به «فعل» بدل می‏شود، و فعلیت برابر وجود است، و کار انجام شده به وسیله‏ی نفس گاه اثری می‏نهد و پایان می‏پذیرد و گاه بر اثر تکرار، این اثر پایدار می‏ماند، و دین مقدس اسلام، نوع اول را به «لمم» نامیده و می‏فرماید: «الذین یجتنبون کبائر الاثم و الفواحش الا اللمم» (نجم، 32) و کمتر انسانی از این وضع خالی است. این گونه گناهان بخشوده‏اند، و نوع دوم آن است که اثر آن در دراز مدت باقی ماند.