جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

یاد مداوم شهادت حضرت یحیای پیامبر

زمان مطالعه: 2 دقیقه

یکی از مسائلی که یاران امام حسین‏ علیه السلام در تمام سفر از مدینه به مکّه و از مکّه به کربلا، پیاپی از آنحضرت مشاهده کردند، یاد شهادت حضرت یحیای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود. امام سجّاد نقل می‏کند: هرجا که سوار می‏شدیم و در هر منزلگاهی که فرود می‏آمدیم حضرت اباعبدالله‏ علیه السلام به یاد شهادت حضرت یحیای پیامبر بود و می‏فرمود:

حدیث 321

قال الامام الحسین‏ علیه السلام: وَمِنْ هَوانِ الدُّنْیا عَلَی اللهِ اَنَّ رَأْسَ یَحْیَی بْنِ زَکَریَّا اُهْدِیَ اِلی بَغِیٍّ مِنْ بَغایا بَنی إِسْرائیلَ. و فی حدیث مقاتل: عن زین العابدین عن [ابیه]علیهما السلام قال: «إنَّ امْرَأَةَ مَلِکِ بَنِی إسْرائِیلَ کَبَرَتْ وَأَرادَتْ أَنْ تُزَوِّجَ بِنْتَهَا مِنْهُ لِلْمَلِکِ، فَاسْتَشارَ الْمَلِکُ یَحْیَی بْنَ زَکَریَّا فَنَهَاهُ عَنْ ذَلِکَ، فَعَرَفَتِ الْمَرْأَةُ ذَلِکَ وَزَیَّنَتْ بِنْتَهَا وَبَعَثَتْهَا إِلَی الْمَلِکِ فَذَهَبَتْ وَلَعِبَتْ بَیْنَ یَدَیْهِ، فَقَالَ لَهَا الْمَلِکُ: ما حاجتک؟.

قَالَتْ: رأس یحیی بن زکریّا. فَقَالَ الْمَلِکُ: یا بنیّة حاجة غیر هذه، قَالَتْ: ما أرید غیره، وَکَانَ الْمَلِکُ إِذا کَذَبَ فِیهِمْ عُزِلَ مِنْ مُلْکِهِ، فَخُیِّرَ بَیْنَ مُلْکِهِ وَ بَیْنَ قَتْلِ یَحْیَی فَقَتَلَهُ، ثُمَّ بَعَثَ بِرَأْسِهِ إِلَیْهَا فِی طَشْتٍ مِنْ ذَهَبٍ، فَأُمِرَتِ الأرْضُ فَأَخَذَتْهَا، وَسَلَّطَ اللهُ عَلَیْهِمْ بُخْتَ نُصَّرَ فَجَعَلَ یَرْمِی عَلَیْهِمْ بِالْمَنَاجِیقِ وَلا تَعْمَلُ شَیْئاً، فَخَرَجَتْ عَلَیْهِ عَجُوزٌ مِنَ الْمَدِینَةِ فَقَالَتْ: أیها الملک إن هذه مدینة الأنبیاء لا تنفتح إلا بما أدلک علیه. قَالَ: لک ما سألت.

قَالَتْ: ارمها بالخبث والعذرة، فَفَعَلَ فَتَقَطَّعَتْ فَدَخَلَهَا فقالَ: علی بالعجوز، فَقَالَ لَها: ما حاجتک؟. قَالَتْ: فی المدینة دم یغلی فاقتل علیه حتی یسکن، فَقَتَلَ عَلَیْهِ سَبعِینَ أَلْفاً حَتَّی سَکَنَ. یَا وَلَدِی یَا عَلِیُّ وَاللهِ لاَ یَسْکُنُ دَمِی حَتَّی یَبْعَثَ اللهُ الْمَهْدِیَّ فَیَقْتُلَ عَلَی دَمِی مِنَ الْمُنَافِقِینَ الْکَفَرَةِ الْفَسَقَةِ سَبْعِینَ أَلْفاً».(1)

امام حسین‏ علیه السلام فرمود: (از پستی‏های دنیا نزد خدا همین بس که سر بریده یحیای پیامبر را برای پادشاه ستمگری از ستمکاران بنی اسرائیل هدیه بردند.

زیرا همسر پادشاه پیر شده و قصد داشت دختر خود را به عقد شاه در آورد، پادشاه با یحیای پیامبر علیه السلام مشورت کرد، آنحضرت او را باز داشت و فرمود که حرام است، پیره زن پادشاه فهمید، آنگاه دختر خود را با انواع زینت‏ها آرایش کرد و به اطاق پادشاه فرستاد که با هم در آمیختند. پادشاه از آن دختر پرسید: چه می‏خواهی؟. گفت: سَرِ بریده یحیی بن زکریّا!. پادشاه گفت: غیر از این چه می‏خواهی؟. دختر گفت: غیر از این چیز دیگری نمی‏خواهم. پادشاه بر سر دوراهی بود یا وقایع را تکذیب کند و یا حضرت یحیی را بکشد، چون در قانون آن کشور اگر شاه دروغ می‏گفت، از سلطنت خلع می‏گردید.

پس پیامبر خدا را کشت و سر او را در طشتی از طلا تقدیم دختر داشت که زمین او را گرفت و نابود کرد و خداوند «بُخت نصّر» را بر بنی اسرائیل مسلّط فرمود که آنها را به وسیله منجنیق سنگ باران کرد و این کار را ادامه داد تا آنکه

پیره‏زنی آمد و او را به خانه‏ای هدایت کرد که در آن خون تازه می‏جوشید. بُخت نصّر هفتاد هزار نفر از بنی اسرائیل را در کنار آن جوشش خون گردن زد تا از جوشش افتاد.

ای پسرم، ای علی! سوگند بخدا! که خون من از جوشش بازنمی‏ایستد تا آنکه خدا حضرت مهدی‏ علیه السلام را برانگیزاند، تا از منافقین و کفّار و فاسقان هفتاد هزار نفر بکشد).(2)


1) مناقب ابن شهر آشوب ج4 ص85، بحارالانوار ج45 ص299 حدیث 10، عوالم بحرانی ج17 ص608 حدیث3، معجم احادیث المهدی ج3 ص182 حدیث 705.

2) ارشاد شیخ مفید ص251، مناقب ابن شهر آشوب مازندرانی ج 4 ص 85، بحار الانوارج45 ص 89 حدیث 28 و ص 298 حدیث 10، عوالی اللثابی ج4 ص 81، کنزالدقائق ج6 ص162، عوالم بحرانی ج17 ص608 حدیث 3.