3 / 1
الأکل مع المساکین
3946. تفسیر العیّاشی عن مسعدة بن صدقة: مَرَّ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیهما السلام بِمَساکینَ قَد بَسَطوا کِساءً لَهُم، فَأَلقَوا عَلَیهِ کِسَرا فَقالوا: هَلُمَّ یَابنَ رَسولِ اللّهِ!
فَثَنى وَرِکَهُ فَأَکَلَ مَعَهُم، ثُمَّ تَلا: «إنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ المُستَکبِرینَ»(1)، ثُمَّ قالَ: قَد أجَبتُکُم فَأَجیبونی.
قالوا: نَعَم یَابنَ رَسولِ اللّهِ ونُعمى عَینٍ(2) فَقاموا مَعَهُ حَتّى أتَوا مَنزِلَهُ. فَقالَ [علیه السلام] لِلرَّبابِ: أخرِجی ما کُنتِ تَدَّخِرینَ.(3)
3947. المناقب لابن شهر آشوب: مَرَّ [الحُسَینُ علیه السلام] بِمَساکینَ وهُم یَأکُلونَ کِسَرا لَهُم عَلى کِساءٍ، فَسَلَّمَ عَلَیهِم فَدَعَوهُ إلى طَعامِهِم، فَجَلَسَ مَعَهُم، وقالَ: لَولا أنَّهُ صَدَقَةٌ
3 / 1
غذا خوردن با بینوایان
3946. تفسیر العیّاشى به نقل از مَسعدة بن صدقه: امام حسین علیهالسلام بر بینوایانى گذشت که عباى خود را گسترده بودند و تکّه نانى بر آن گذاشته بودند. گفتند: بفرما، اى فرزند پیامبر خدا!
امام حسین علیهالسلام هم بر زمین نشست و با آنان، غذا خورد و سپس، تلاوت کرد: «خداوند، مستکبران را دوست ندارد».
سپس فرمود: «من دعوت شما را اجابت کردم، شما هم دعوت مرا اجابت کنید».
گفتند: چشم. حتما، اى فرزند پیامبر خدا!
با او برخاستند و به خانهاش آمدند. امام علیهالسلام هم به [همسرش] رَباب فرمود: «آنچه دارى، بیاور».
3947. المناقب، ابن شهرآشوب: امام حسین علیهالسلام بر بینوایانى گذشت که داشتند از تکّه نانى نهاده بر عبایشان مىخوردند. امام علیهالسلام به آنان سلام داد. ایشان هم او را به غذا دعوت کردند. امام علیهالسلام با آنان نشست و فرمود: «اگر صدقه [بر ما اهل بیت، حرام] نبود، با شما مىخوردم».
لَأَکَلتُ مَعَکُم.
ثُمَّ قالَ: قوموا إلى مَنزِلی. فَأَطعَمَهُم وکَساهُم و أمَرَ لَهُم بِدَراهِمَ.(4)
3 / 2
عتق جاریة بقراءتها القرآن
3948. تاریخ دمشق عن الأصمعی: عُرِضَت عَلى مُعاوِیَةَ جارِیَةٌ فَأَعجَبَتهُ، فَسَأَلَ عَن ثَمَنِها، فَإِذا ثَمَنُها مِئَةُ ألفِ دِرهَمٍ، فَابتاعَها، ونَظَرَ إلى عَمرِو بنِ العاصِ، فَقالَ: لِمَن تَصلُحُ هذِهِ الجارِیَةُ؟ فَقالَ: لِأَمیرِ المُؤمِنینَ. قالَ: ثُمَّ نَظَرَ إلى غَیرِهِ، فَقالَ لَهُ کَذلِکَ. فَقالَ: لا. فَقیلَ: لِمَن؟ قالَ: لِلحُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ، فَإِنَّهُ أحَقُّ بِها لِما لَهُ مِنَ الشَّرَفِ، ولِما کانَ بَینَنا وبَینَ أبیهِ.
فَأَهداها لَهُ، فَأَمَرَ مَن یَقومُ عَلَیها.
فَلَمّا مَضَت أربَعونَ یَوما، حَمَلَها، وحَمَلَ مَعَها أموالًا عَظیمَةً وکِسوَةً وغَیرَ ذلِکَ، وکَتَبَ: إنَّ أمیرَ المُؤمِنینَ اشتَرى جارِیَةً فَأَعجَبَتهُ، فَآثَرَکَ بِها.
فَلَمّا قَدِمَت عَلَى الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیهالسلام ادخِلَت عَلَیهِ، فاعجِبَ بِجَمالِها، فَقالَ لَها: مَا اسمُکِ؟
فَقالَت: هَوىً.
قالَ: أنتَ هَوىً کَما سُمِّیتِ. هَل تُحسِنینَ شَیئا؟
قالَت: نَعَم، أقرَأُ القُرآنَ، وانشِدُ الأَشعارَ.
قالَ: اقرَئی.
فَقَرَأَت: «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ»(5)
سپس فرمود: «با من به خانهام بیایید».
به آنان غذا و لباس داد و فرمان داد تا چند دِرهمى به آنها بدهند.
3 / 2
آزاد کردن کنیز در برابر قرائت قرآن
3948. تاریخ دمشق به نقل از اصمَعى: کنیزى بر معاویه عرضه شد. خوشش آمد و از قیمتش پرسید. او را به صد هزار درهم خرید. سپس، رو به عمرو عاص کرد و پرسید: این کنیز، شایسته کیست؟
گفت: فرمانرواىِ مؤمنان (معاویه).
معاویه به کس دیگرى نگریست و او نیز چنین گفت؛ امّا معاویه گفت: نه.
گفتند: پس براى چه کسى [شایسته است]؟
گفت: براى حسین بن على بن ابى طالب، که او بدان، سزاوارتر است؛ زیرا هم شرافت خانوادگى دارد، و هم میان ما و پدرش چیزهایى (کدورتهایى) بود.
پس به او هدیهاش کرد و کسى را سرپرست کنیز نمود. چون چهل روز گذشت، او را سوار کرد و اموال فراوان و لباس و غیر آن، همراهش کرد و [به امام حسین علیه السلام] نوشت: فرمانرواى مؤمنان، کنیزى خرید و از او خوشش آمد؛ امّا تو را بر خود، مقدّم داشت.
چون کنیز به حسین بن على علیهالسلام رسید، بر ایشان وارد شد. حسین علیهالسلام از زیبایىاش به شگفت آمد و به او گفت: «نامت چیست؟».
گفت: هَوا (خواستنى).
فرمود: «تو واقعا خواستنى هستى، همان گونه که نام نهاده شدهاى. آیا چیزى بلدى؟».
کنیز گفت: آرى. قرآن مىخوانم و شعر مىسرایم.
فرمود: «بخوان».
کنیز خواند: «و کلیدهاى غیب، تنها نزد اوست و کسى جز او، آنها را نمىداند».
قالَ: أنشِدینی.
قالَت: ولِیَ الأَمانُ؟
قالَ: نَعَم. فَأَنشَأَت تَقولُ:
أنتَ نِعمَ المَتاعُ لَو کُنتَ تَبقى
غَیرَ أن لا بَقاءَ لِلإِنسانِ
فَبَکَى الحُسَینُ علیه السلام، ثُمَّ قالَ: أنتِ حُرَّةٌ، وما بَعَثَ بِهِ مُعاوِیَةُ مَعَکِ فَهُوَ لَکِ. ثُمَّ قالَ لَها: هَل قُلتِ فی مُعاوِیَةَ شَیئا؟ فَقالَت:
رَأَیتُ الفَتى یَمضی ویَجمَعُ جُهدَهُ
رَجاءَ الغِنى وَالوارِثونَ قُعودُ
وما لِلفَتى إلّا نَصیبٌ مِنَ التُّقى
إذا فارَقَ الدُّنیا عَلَیهِ یَعودُ
فَأَمَرَ لَها بِأَلفِ دینارٍ و أخرَجَها. ثُمَّ قالَ: رَأَیتُ أبی کَثیرا ما یُنشِدُ:
ومَن یَطلُبُ الدُّنیا لِحالٍ تَسُرُّهُ
فَسَوفَ لَعَمری عَن قَلیلٍ یَلومُها
إذا أدبَرَت کانَ عَلَى المَرءِ فِتنَةً
وإن أقبَلَت کانَت قَلیلٌ دَوامُها
ثُمَّ بَکى وقامَ إلى صَلاتِهِ.(6)
3 / 3
عتق جاریة بطاقة ریحان
3949. نثر الدرّ عن أنس: کُنتُ عِندَ الحُسَینِ علیه السلام، فَدَخَلَت عَلَیهِ جارِیَةٌ بِیَدِها طاقَةُ رَیحانٍ فَحَیَّتهُ بِها، فَقالَ لَها: أنتِ حُرَّةٌ لِوَجهِ اللّهِ تَعالى.
فَقُلتُ: تُحَیّیکَ بِطاقَةِ رَیحانٍ لا خَطَرَ لَها فَتُعتِقُها؟!
قالَ: کَذا أدَّبَنَا اللّهُ جَلَّ جَلالُهُ، قالَ: «وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ
حسین علیهالسلام فرمود: «برایم بسُراى».
گفت: در امانم؟
فرمود: «آرى».
کنیز سرود:
تو بهترین متاعى، اگر ماندگار بودى
امّا انسان را ماندگارى نیست.
پس حسین علیهالسلام گریست و سپس فرمود: «تو آزادى و آنچه معاویه با تو فرستاده، هم براى تو باشد».
سپس به او فرمود: «آیا براى معاویه هم چیزى گفتهاى؟».
کنیز گفت: آرى. گفتهام:
جوان را دیدم که مىرود و همه توانش را به کار مىگیرد
تا توانگر شود، امّا وارثان، آسوده نشستهاند.
امّا جوان، چیزى برایش نمىماند، جز پرهیزگارى
که به گاهِ جدایى از دنیا، به او باز مىگردد.
حسین علیهالسلام فرمان داد تا هزار دینار به او ببخشند و روانهاش کرد. سپس فرمود: «فراوان دیدم که پدرم مىخوانَد:
«هر کس دنیا را براى خوشى بجوید به جانم سوگند که به زودى به نکوهش آن مىپردازد.
دنیا، چون به انسان پشت کند، آزمون است و چون روى بیاورد، دیرى نمىپاید»».
سپس گریست و به نماز ایستاد.
3 / 3
آزاد کردن کنیز در برابر یک دسته گل
3949. نثرالدرّ به نقل از انَس: نزد حسین علیهالسلام بودم که کنیزى با دسته گلى در دست، وارد شد و به ایشان با آن، تحیّت (سلام و درود) گفت. حسین علیهالسلام هم فرمود: «به خاطر خداى متعال، آزادى».
من گفتم: با یک دسته گلْ تحیّت دادن، این قدر نمىارزد که بِدان، آزادش کنى!
فرمود: «خداى بزرگ بِشْکوه، ما را چنین پرورده است. فرمودهاست: «و چون به شما
رُدُّوها»(7)، فَکانَ أحسَنَ مِنها عِتقُها.(8)
3 / 4
عتق الراعی وإهداء الغنم
3950. المُحلّى عن عبد اللّه بن شدّاد: مَرَّ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیهالسلام بِراعٍ، فَأَهدَى الرّاعی إلَیهِ شاةً، فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: حُرٌّ أنتَ أم مَملوکٌ؟ فَقالَ: مَملوکٌ، فَرَدَّهَا الحُسَینُ عَلَیهِ، فَقالَ لَهُ المَملوکُ: إنَّها لی، فَقَبِلَها مِنهُ، ثُمَّ اشتَراهُ وَاشتَرَى الغَنَمَ، فَأَعتَقَهُ وجَعَلَ الغَنَمَ لَهُ.(9)
3 / 5
عتق الغلام وإهداء البستان
3951. مقتل الحسین علیهالسلام للخوارزمی عن الحسن البصریّ: کانَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیهالسلام سَیِّدا زاهِدا وَرِعا صالِحا ناصِحا حَسَنَ الخُلُقِ، فَذَهَبَ ذاتَ یَومٍ مَعَ أصحابِهِ إلى بُستانِهِ، وکانَ فی ذلِکَ البُستانِ غُلامٌ لَهُ اسمُهُ صافی، فَلَمّا قَرُبَ مِنَ البُستانِ رَأَى الغُلامَ قاعِدا یَأکُلُ خُبزا، فَنَظَرَ الحُسَینُ علیهالسلام إلَیهِ، وجَلَسَ عِندَ نَخلَةٍ مُستَتِرا لا یَراهُ، فَکانَ یَرفَعُ الرَّغیفَ فَیَرمی بِنِصفِهِ إلَى الکَلبِ ویَأکُلُ نِصفَهُ الآخَرَ، فَتَعَجَّبَ الحُسَینُ علیهالسلام مِن فِعلِ الغُلامِ، فَلَمّا فَرَغَ مِن أکلِهِ قالَ: الحَمدُ للّهِ رَبِّ العالَمینَ، اللّهُمَّ اغفِر لی، وَاغفِر لِسَیِّدی وبارِک لَهُ کَما بارَکتَ عَلى أبَوَیهِ، بِرَحمَتِکَ یا أرحَمَ الرّاحِمینَ.
فَقامَ الحُسَینُ علیهالسلام وقالَ: یا صافی!
تحیت (شادباش) گفته شد، با بهتر از آن، یا با مانند آن، پاسخ دهید»، و بهتر از آن [تحیّت او]، آزادىاش بود».
3 / 4
آزاد کردن چوپان و هدیه کردن گله
3950. المحلّى به نقل از عبد اللّه بن شدّاد: حسین بن على علیهالسلام بر چوپانى گذشت. او گوسفندى را براى ایشان، هدیه آورد. حسین علیهالسلام به او فرمود: «تو آزادى یا بَرده؟».
گفت: بردهام.
حسین علیهالسلام گوسفند را به او باز گردانْد.
چوپان گفت: این، براى خودم است.
حسین علیهالسلام آن گوسفند را پذیرفت. سپس، او (چوپان) و گلّه را خرید. وى را آزاد کرد و گلّه را به او بخشید.
3 / 5
آزاد کردن غلام و هدیه دادن بوستان
3951. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمى به نقل از حسن بصرى: حسین بن على علیهالسلام سَرورى زاهد، پارسا، شایسته، خیرخواه و خوشخو بود. روزى با یاران خود به بوستانش رفت که غلامى به نام «صافى» در آن بود. حسین علیهالسلام چون به نزدیکى بوستان رسید، دید که غلام نشسته و نان مىخورَد. به او نگریست و پشتِ درخت خرمایى پنهان شد تا او را نبیند. غلام، هر گرده نانى که بر مىداشت، نیمى از آن را براى سگى مىانداخت و نیم دیگر را مىخورد.
حسین علیهالسلام از کار غلام، شگفتزده شد. [غلامْ] چون غذایش را خورد، گفت: ستایش، خداى را، پروردگار جهانیان. خداوندا! مرا بیامرز و سَرورم را بیامرز و برایش برکت بیاور، همان گونه که براى پدر و مادرش مبارک کردى، به رحمتت، اى مهربانترینِ مهربانان!
حسین علیهالسلام برخاست و فرمود: «اى صافى!».
فَقامَ الغُلامُ فَزِعا، وقالَ: یا سَیِّدی وسَیِّدَ المُؤمِنینَ! إنّی ما رَأَیتُکَ فَاعفُ عَنّی.
فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: اجعَلنی فِی حِلٍّ یا صافی لِأَنّی دَخَلتُ بُستانَکَ بِغَیرِ إذنِکَ!
فَقالَ صافی: بِفَضلِکَ یا سَیِّدی وکَرَمِکَ وسُؤدَدِکَ تَقولُ هذا.
فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: رَأَیتُکَ تَرمی بِنِصفِ الرَّغیفِ لِلکَلبِ وتَأکُلُ النِّصفَ الآخَرَ، فَما مَعنى ذلِکَ؟
فَقالَ الغُلامُ: إنَّ هذَا الکَلبَ یَنظُرُ إلَیَّ حینَ آکُلُ، فَأَستَحی مِنهُ یا سَیِّدی لِنَظَرِهِ إلَیَّ، وهذا کَلبُکَ یَحرُسُ بُستانَکَ مِنَ الأَعداءِ، فَأَنَا عَبدُکَ وهذا کَلبُکَ، فَأَکَلنا رِزقَکَ مَعا.
فَبَکَى الحُسَینُ علیهالسلام وقالَ: أنتَ عَتیقٌ للّهِ، وقَد وَهَبتُ لَکَ ألفَی دینارٍ بِطیبَةٍ مِن قَلبی.
فَقالَ الغُلامُ: إن أعتَقتَنی فَأَنَا اریدُ القِیامَ بِبُستانِکَ.
فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: إنَّ الرَّجُلَ إذا تَکَلَّمَ بِکَلامٍ فَیَنبَغی أن یُصَدِّقَهُ بِالفِعلِ، فَأَنَا قَد قُلتُ: دَخَلتُ بُستانَکَ بِغَیرِ إذنِکَ، فَصَدَّقتُ قَولی، ووَهَبتُ البُستانَ وما فیهِ لَکَ، غَیرَ أنَّ أصحابی هؤُلاءِ جاؤوا لِأَکلِ الثِّمارِ وَالرُّطَبِ، فَاجعَلهُم أضیافا لَکَ و أکرِمهُم مِن أجلی، أکرَمَکَ اللّهُ یَومَ القِیامَةِ، وبارَکَ لَکَ فی حُسنِ خُلُقِکَ و أدَبِکَ.
فَقالَ الغُلامُ: إن وَهَبتَ لی بُستانَکَ فَأَنَا قَد سَبَّلتُهُ(10) لِأَصحابِکَ وشیعَتِکَ.(11)
غلام، ترسان برخاست و گفت: اى سَرور من و سرور مؤمنان! شما را ندیدم. مرا ببخش.
حسین علیهالسلام فرمود: «اى صافى! تو مرا حلال کن که بدون اجازهات وارد بوستانت شدهام».
صافى گفت: به لطف و بزرگوارى و سَرورىات چنین مىگویى، اى سَرور من!
حسین علیهالسلام فرمود: «تو را دیدم که نیمى از گِرده نان را براى سگ مىاندازى و نیم دیگر را مىخورى. معناى آن چه بود؟».
غلام گفت: اى سَرور من! هنگامى که نان مىخوردم، این سگ به من نگاه مىکرد و من، از نگاهش به خودم خجالت مىکشیدم. این، سگِ توست که بوستانت را از دشمنان، حراست مىکند. من، بنده تو ام و این، سگِ تو. پس روزىات را با هم خوردیم.
حسین علیهالسلام گریست و فرمود: «تو را در راه خدا آزاد کردم و با طیبِ خاطر، دو هزار دینار به تو مىبخشم».
غلام گفت: اگر چه آزادم کردى؛ امّا کارهاى بوستانت را انجام مىدهم.
حسین علیهالسلام فرمود: «مرد، اگر سخنى مىگوید، سزاست که با کارش آن را تصدیق کند. من گفتم: بدون اجازهات به بوستانت وارد شدهام و گفتهام را تصدیق مىکنم، بوستان و هر چه را در آن است، به تو بخشیدم، جز آن که این یارانم براى میوه و خرما خوردن آمدهاند. آنان را میهمان کن و به خاطر من، بزرگشان دار. خداوند، تو را در روز قیامت، بزرگ بدارد و بر خوى خوش و ادبت بیفزاید!».
غلام گفت: اگر بوستانت را به من بخشیدى، من هم آن را براى یاران و پیروانت وقف کردم.
3 / 6
التصدق بأرض قبل قبضها
3952. دعائم الإسلام: عَنِ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیهالسلام أنَّهُ وَرِثَ أرضا و أشیاءَ، فَتَصَدَّقَ بِها قَبلَ أن یَقبِضَها.(12)
3 / 7
قضاء دین اسامةَ قبل موته
3953. المناقب لابن شهر آشوب عن عمرو بن دینار: دَخَلَ الحُسَینُ علیهالسلام عَلى اسامَةَ بنِ زَیدٍ وهُوَ مَریضٌ وهُوَ یَقولُ: واغَمّاه.
فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: وما غَمُّکَ یا أخی؟
قالَ: دَینی، وهُوَ سِتّونَ ألفَ دِرهَمٍ!
فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: هُوَ عَلَیَّ.
قالَ: إنّی أخشى أن أموتَ.
فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: لَن تَموتَ حَتّى أقضِیَها عَنکَ.
قالَ: فَقضاها قَبلَ مَوتِهِ.(13)
3 / 8
الشجاعة والکرامة
3954. تاریخ دمشق عن عوانة: تَنازَعَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیهالسلام وَالوَلیدُ بنُ عُتبَةَ بنِ أبی سُفیانَ فی
3 / 6
صدقه دادن زمین، پیش از تصرف آن
3952. دعائم الإسلام: حسین بن على علیهالسلام زمین و چیزهایى دیگر را به ارث بُرد؛ امّا پیش از گرفتن آنها، همه را بخشید.
3 / 7
پرداخت بدهى اسامه، پیش از مرگش
3953. المناقب، ابن شهرآشوب به نقل از عمرو بن دینار: امام حسین علیهالسلام بر اسامة بن زید که بیمار بود، وارد شد. اسامه، از اندوه مىنالید. امام حسین علیهالسلام فرمود: «برادر من! چه اندوهى دارى؟».
اسامه گفت: بدهىام که شصت هزار درهم است.
امام حسین علیهالسلام فرمود: «آن با من».
اسامه گفت: مىترسم که بمیرم [و هنوز ادا نکرده باشى].
امام حسین علیهالسلام فرمود: «نخواهى مُرد تا از جانب تو بپردازم».
امام علیهالسلام آن را پیش از مرگ اسامه پرداخت.
3 / 8
شجاعت و کرامت
3954. تاریخ دمشق به نقل از عوانه: حسین بن على علیهالسلام و ولید بن عُتْبة بن ابى سفیان، بر سرِ مالکیت زمینى با هم درگیر شدند و ولید، در آن روزگار، حاکم مدینه بود. در
أرضٍ، وَالوَلیدُ یَومَئِذٍ أمیرٌ عَلَى المَدینَةِ، فَبَینا حُسَینٌ یُنازِعُهُ إذ تَناوَلَ عِمامَةَ الوَلیدِ عَن رَأسِهِ فَجَذَبَها، فَقالَ مَروانُ بنُ الحَکَمِ وکانَ حاضِرا: إنّا للّهِ، ما رَأَیتُ کَالیَومِ جُرأَةَ رَجُلٍ عَلى أمیرِهِ!
قالَ الوَلیدُ: لَیسَ ذاکَ بِکَ، ولکِنَّکَ حَسَدتَنی عَلى حِلمی عَنهُ.
فَقالَ حُسَینٌ علیه السلام: الأَرضُ لَکَ، اشهَدوا أنَّها لَهُ.(14)
3 / 9
مکافأة الإخوان على الإحسان
3955. مقتل الحسین علیهالسلام للخوارزمی: قیلَ: خَرَجَ الحَسَنُ علیهالسلام إلى سَفَرٍ فَأَضَلَّ طَریقَهُ لَیلًا، فَمَرَّ بِراعی غَنَمٍ فَنَزَلَ عِندَهُ، فَأَلطَفَهُ وباتَ عِندَهُ، فَلَمّا أصبَحَ دَلَّهُ عَلَى الطَّریقِ.
فَقالَ لَهُ الحَسَنُ علیه السلام: إنّی ماضٍ إلى ضَیعَتی(15) ثُمَّ أعودُ إلَى المَدینَةِ، ووَقَّتَ لَهُ وَقتا وقالَ لَهُ: تَأتینی بِهِ.
فَلَمّا جاءَ الوَقتُ شَغَلَ الحَسَنُ علیهالسلام بِشَیءٍ مِن امورِهِ عَن قُدومِ المَدینَةِ. فَجاءَ الرّاعی وکانَ عَبدا لِرَجُلٍ مِن أهلِ المَدینَةِ فَصارَ إلَى الحُسَینِ علیهالسلام وهُوَ یَظُنُّهُ الحَسَنَ علیه السلام، فَقالَ: أنَا العَبدُ الَّذی بِتَّ عِندی لَیلَةَ کَذا، ووَعَدتَنی أن أصیرَ إلَیکَ فی هذَا الوَقتِ، و أراهُ عَلاماتٍ عَرَفَ الحُسَینُ علیهالسلام أنَّهُ الحَسَنُ علیه السلام.
فَقالَ الحُسَینُ علیهالسلام لَهُ: لِمَن أنتَ یا غُلامُ؟
فَقالَ: لِفُلانٍ.
میان درگیرى، حسین علیهالسلام عمامه ولید را با دست کشید. مروان بن حَکَم که حاضر بود، «إنّا للّه…» گفت و افزود: تا امروز، چنین جرئتى را از کسى در برابر فرمانروایش ندیدهام!
ولید گفت: این به تو ربطى ندارد؛ بلکه تو بر بردبارى من در برابر او حسادت مىورزى.
حسین علیهالسلام فرمود: «زمین براى تو باشد. گواه باشید که آن، براى او شد».
3 / 9
جبران احسان برادران
3955. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمى: گفته شده که، حسن علیهالسلام به سفرى رفت و شب، راه را گم کرد. به چوپان گلّهاى بر خورد. نزدش فرود آمد و با او ملاطفت کرد. شب را پیش او خوابید و صبحدم، چوپان، ایشان را راهنمایى کرد.
حسن علیهالسلام به او فرمود: «من به مزرعهام مىروم و سپس به مدینه، باز مىگردم». سپس، وقتى را براى چوپانْ معیّن کرد تا به دیدارش بیاید.
حسن علیهالسلام به سبب اشتغالِ کارى نتوانست در زمان موعود به مدینه بیاید و آن چوپان که برده مردى از اهل مدینه بود، به گمان این که حسین علیه السلام، حسن علیهالسلام است، نزد او رفت و گفت: من، همان کسىام که فلان شب نزدم خوابیدى و به من وعده دادى که در این وقت، به دیدارت بیایم.
از نشانههایى که او داد، حسین علیهالسلام دانست که منظورش حسن علیهالسلام است. به او فرمود: «برده چه کسى هستى؟».
گفت: فلانى.
فَقالَ علیه السلام: کَم غَنَمُکَ؟
قالَ: ثَلاثُمِئَةٍ.
فَأَرسَلَ إلَى الرَّجُلِ فَرَغَّبَهُ حَتّى باعَهُ الغَنَمَ وَالعَبدَ فَأَعتَقَهُ، ووَهَبَ لَهُ الغَنَمَ مُکافَأَةً لِما صَنَعَ مَعَ أخیهِ.
وقالَ علیه السلام: إنَّ الَّذی باتَ عِندَکَ أخی، وقَد کافَأتُکَ بِفِعلِکَ مَعَهُ.(16)
3 / 10
مواجهة من سبه بالرأفة
3956. تاریخ دمشق عن عصام بن المصطلق: دَخَلتُ الکوفَةَ، فَأَتَیتُ المَسجِدَ فَرَأَیتُ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیهالسلام جالِسا فیهِ، فَأَعجَبَنی سَمتُهُ(17) ورُواهُ(18)، فَقُلتُ: أنتَ ابنُ أبی طالِبٍ؟ قالَ: أجَل. فَأَثارَ مِنِّی الحَسَدُ ما کُنتُ اجِنُّهُ(19) لَهُ ولِأَبیهِ، فَقُلتُ: فیکَ وبِأَبیکَ وبالَغتُ فی سَبِّهِما، ولَم اکَنِّ.
فَنَظَرَ إلَیَّ نَظَرَ عاطِفٍ رَؤوفٍ وقالَ: أمِن أهلِ الشّامِ أنتَ؟ فَقُلتُ: أجَل، شِنشِنَةٌ(20) أعرِفُها منِ أخزَمَ!
فَتَبَیَّنَ فِیَّ النَّدَمَ عَلَى ما فَرَطَ مِنّی إلَیهِ، فَقالَ: «لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ»(21)؛
حسین علیهالسلام فرمود: «گلّهات چند رأس است؟».
گفت: سیصد رأس.
حسین علیهالسلام به سوى آن مرد (صاحب گلّه) فرستاد و ترغیبش کرد تا گلّه و بَرده را به او فروخت. سپس، آن مرد را آزاد کرد و گلّه را هم به جبران احسانى که به برادرش کرده بود، به او بخشید و فرمود: «کسى که آن شب، نزد تو خوابید، برادرم بود و من، خدمت تو را به او، جبران کردم».
3 / 10
مهربانى در برابر ناسزاگویى
3956. تاریخ دمشق به نقل از عصام بن مُصطَلَق: به کوفه وارد شدم و به مسجد رفتم. دیدم که حسین علیهالسلام در آن جا نشسته است. از شکل و شمایلِ او خوشم آمد. گفتم: تو پسر ابو طالبى؟
فرمود: «آرى».
حسدى که در درون به او و پدرش داشتم، مرا بر انگیخت و به او و پدرش، به تندى ناسزا گفتم.
با عطوفت و مهربانى به من نگریست و فرمود: «آیا تو اهل شامى؟».
گفتم: آرى. این، خوىِ بد ماست.
چون پشیمانىام از این افراطکارى آشکار شد، به من فرمود: ««امروز، سرزنشى بر شما نیست. خدا، شما را مىآمرزد».(22) براى برآوردن نیازهایت، نزد ما بیا، که ما را آن گونه خواهىیافت که دوست دارى».
انبَسِط إلَینا فی حَوائِجِکَ لَدَینا تَجِدنا عِندَ حُسنِ ظَنِّکَ بِنا.
فَلَم أبرَح وعَلى وَجهِ الأَرضِ أحَبُّ إلَیَّ مِنهُ ومِن أبیهِ، وقُلتُ: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ»(23)(24)
3 / 11
المعروف بقدر المعرفة
3957. مقتل الحسین علیهالسلام للخوارزمی: إنَّ أعرابِیّا جاءَ إلَى الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیهالسلام فَقالَ لَهُ: یَابنَ رَسولِ اللّهِ، إنّی قَد ضَمِنتُ دِیَةً کامِلَةً وعَجَزتُ عَن أدائِها، فَقُلتُ فی نَفسی: أسأَلُ أکرَمَ النّاسِ، وما رَأَیتُ أکرَمَ مِن أهلِ بَیتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله.
فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: یا أخَا العَرَبِ! أسأَلُکَ عَن ثَلاثِ مَسائِلَ: فَإِن أجَبتَ عَن واحِدَةٍ أعطَیتُکَ ثُلثَ المالِ، وإن أجَبتَ عَنِ اثنَتَینِ أعطَیتُکَ ثُلُثَیِ المالِ، وإن أجَبتَ عَن کُلٍّ أعطَیتُکَ المالَ کُلَّهُ.
فَقالَ الأَعرابِیُّ: یَابنَ رَسولِ اللّهِ! أمِثلُکَ یَسأَلُ مِن مِثلی و أنتَ مِن أهلِ العِلمِ وَالشَّرَفِ؟!
فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: بَلى، سَمِعتُ جَدّی رَسولَ اللّهِ صلى الله علیه و آله یَقولُ: المَعروفُ بِقَدرِ المَعرِفَةِ.
فَقالَ الأَعرابِیُّ: سَل عَمّا بَدا لَکَ، فَإِن أجَبتُ وإلّا تَعَلَّمتُ الجَوابَ مِنکَ، ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ.
چیزى نگذشت که کسى روى زمین، محبوبتراز او و پدرش نزد من نبود و گفتم: «خدا، داناتر است که رسالتش راى در کجا قرار دهد».
3 / 11
نیکى به اندازه معرفت
3957. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمى: مردى بادیهنشین نزد حسین بن على علیهالسلام آمد و به ایشان گفت: اى فرزند پیامبر خدا! من، دیهاى کامل را ضامنم و از اداى آن، عاجز. با خود گفتم: از کریمترینِ مردمان، درخواست مىکنم و کریمتر از خاندان پیامبر خدا ندیدم.
حسین علیهالسلام فرمود: «اى برادر عرب! از تو سه مسئله مىپرسم. اگر یکى را پاسخ دادى، یکْ سومِ مال (بدهىات) را به تو مىدهم و اگر دو تا را پاسخ دادى، دو سومِ آن را و اگر هر سه را پاسخ دادى، همه مال [مورد درخواستت] را به تو مىدهم».
بادیهنشین گفت: اى فرزند پیامبر خدا! آیا مانند تو از مانند من مىپرسد، در حالى که تو از اهل علم و شرفى؟!
حسین علیهالسلام فرمود: «آرى. من از جدّم پیامبر خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که مىفرماید: «نیکى به اندازه معرفت است».
بادیهنشین گفت: هر چه مىخواهى بپرس. اگر پاسخ دادم که خوب؛ وگر نه، پاسخ را از تو یاد مىگیرم؛ و نیرویى جز از جانب خدا نیست.
فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: أیُّ الأَعمالِ أفضَلُ؟
فَقالَ: الإِیمانُ بِاللّهِ.
قالَ علیه السلام: فَمَا النَّجاةُ مِنَ الهَلَکَةِ؟
قالَ: الثِّقَةُ بِاللّهِ.
قالَ علیه السلام: فَما یُزَیِّنُ الرَّجُلَ؟
قالَ: عِلمٌ مَعَهُ حِلمٌ.
قالَ علیه السلام: فَإِن أخطَأَهُ ذلِکَ؟
قالَ: فَمالٌ مَعَهُ مُروءَةٌ.
قالَ علیه السلام: فَإِن أخطَأَهُ ذلِکَ؟
قالَ: فَقرٌ مَعَهُ صَبرٌ.
قالَ علیه السلام: فَإِن أخطَأَهُ ذلِکَ؟
قالَ: فَصاعِقَةٌ تَنزِلُ مِنَ السَّماءِ فَتُحرِقُهُ!
فَضَحِکَ الحُسَینُ علیهالسلام ورَمى بِصُرَّةٍ إلَیهِ فیها ألفُ دینارٍ، و أعطاهُ خاتَمَهُ وفیهِ فَصٌّ قیمَتُهُ مِئَتا دِرهَمٍ، وقالَ لَهُ: یا أعرابِیُّ، أعطِ الذَّهَبَ لِغُرَمائِکَ، وَاصرِفِ الخاتَمَ فی نَفَقَتِکَ.
فَأَخَذَ الأَعرابِیُّ ذلِکَ مِنهُ ومَضى وهُوَ یَقولُ: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ»(23)(25)
3958. مکارم الأخلاق لابن أبی الدنیا عن محمّد بن علیّ عن شیخ من قریش: بَینا أبانُ بنُ عُثمانَ
حسین علیهالسلام فرمود: «برترین عمل چیست؟».
گفت: ایمان به خدا.
فرمود: «راه نجات از هلاکت چیست؟».
گفت: اعتماد به خدا.
فرمود: «زیورِ مرد چیست؟».
گفت: علم همراه با بردبارى.
فرمود: «اگر نتوانست؟».
گفت: دارایىِ همراه با جوانْمردى.
فرمود: «اگر آن را هم نتوانست؟».
گفت: فقر همراه با شکیبایى.
فرمود: «اگر آن را نیز نداشت؟».
گفت: صاعقهاى از آسمان، فرود آید و او را بسوزانَد.
حسین علیهالسلام خندید و کیسهاى حاوى هزار دینار برایش انداخت و انگشترش را هم به او بخشید که نگینش دویست درهم مىارزید. سپس به بادیهنشین فرمود: «دینارهاى طلا را به طلبکارانت بده و انگشتر را به مصرف خود برسان».
بادیهنشین، آن را از ایشان گرفت و رفت و چنین گفت: «خدا، داناتر است که رسالتش راى در کجا قرار دهد».
3958. مکارم الأخلاق، ابن ابى الدنیا به نقل از محمّد بن على، از پیرمردى قُرَشى:
وعَبدُ اللّهِ بنُ الزُّبَیرِ جالِسانِ، إذ وَقَفَ عَلَیهِما أعرابِیٌّ فَسَأَلَهُما فَلَم یُعطِیاهُ شَیئا، وقالا: اذهَب إلى ذَینِکَ الفَتَیَینِ، و أشارا إلَى الحَسَنِ وَالحُسَینِ علیهما السلام وهُما جالِسانِ.
فَجاءَ الأَعرابِیُّ حَتّى وَقَفَ عَلَیهِما فَسَأَلَهُما، فَقالا: إن کُنتَ تَسأَلُ فی دَمٍ موجِعٍ، أو فَقرٍ مُدقِعٍ(26)، أو أمرٍ مُفظِعٍ؛ فَقَد وَجَبَ حَقُّکَ.
فَقالَ: أسأَلُ و أخَذَنِیَ الثَّلاثُ.
فَأَعطاهُ کُلُّ واحِدٍ مِنهُما خَمسَمِئَةٍ خَمسَمِئَةٍ.
فَانصَرَفَ الأَعرابِیُّ، فَمَرَّ عَلَى ابنِ الزُّبَیرِ و أبانٍ وهُما جالِسانِ، فَقالا: ما أعطاکَ الفَتَیانِ؟ فَأَنشَأَ الأَعرابِیُّ یَقولُ:
أعطَیانی و أقنَیانی(27) جَمیعا
إذ تَواکَلتُما فَلَم تُعطِیانی
جَعَلَ اللّهُ مِن وُجوهِکُما نَع
لَینِ سِبتا(28) یَطاهُمَا الفَتَیانِ
حَسَنٌ وَالحُسَینُ خَیرُ بَنی حَوّ
اءَ صیغا مِنَ الأَغَرِّ(29) الهِجانِ(30)
فَدَعا سُنَّةَ المَکارِمِ وَالمَجـ
ـدِ فَما مِنکُما لَها مِن مُدانِ.(31)
3959. الکافی عن عبد الرحمن العزرمی عن أبی عبد اللّه [الصادق] علیه السلام: جاءَ رَجُلٌ إلَى الحَسَنِ وَالحُسَینِ علیهما السلام وهُما جالِسانِ عَلَى الصَّفا، فَسَأَلَهُما فَقالا: إنَّ الصَّدَقَةَ لا تَحِلُّ إلّا فی
ابان بن عثمان و عبد اللّه بن زبیر، نشسته بودند که مردى بادیهنشین در کنار آنها ایستاد و از آنها درخواستى کرد؛ امّا آن دو، چیزى به او ندادند و گفتند: نزد این دو جوان برو؛ و به حسن علیهالسلام و حسین علیهالسلام که نشسته بودند، اشاره کردند.
بادیهنشین، نزد آنان آمد و در کنارشان ایستاد و از آن دو نیز درخواست کرد. گفتند: «اگر براى دیهاى سنگین یا فقرى توانسوز و یا امرى دهشتزا مىخواهى، حقّت واجب است».
بادیهنشین گفت: براى هر سه مىخواهم.
هر یک، پانصد درهم به او بخشیدند.
بادیهنشین، باز گشت و بر ابن زبیر و ابان که هنوز نشسته بودند، گذر کرد. آن دو پرسیدند: آن دو جوان، چه به تو بخشیدند؟
بادیهنشین، چنین سرود:
به من بخشیدند و هر دو، بىنیازم کردند
هنگامى که شما مرا عطایى ندادید و به یکدیگر وا نهادید.
خدا، صورت شما را چرم کفش گردانَد
تا آن دو جوان به پا کنند و [بر آن] گام بگذارند.
حسن و حسین، بهترین پسران حوّایند
پدید آمده از مردى شریف و بانویى کریم.
رسم والایى و بزرگى را وا نهید
که شما به آن، نزدیک هم نمىتوانید شد!
3959. الکافى به نقل از عبد الرحمن عَزرَمى، از امام صادق علیه السلام: مردى نزد حسن علیهالسلام و حسین علیهالسلام که در صفا (کنار مسجد الحرام) نشسته بودند، آمد و از آنان،
دَینٍ موجِعٍ، أو غُرمٍ(32) مُفظِعٍ، أو فَقرٍ مُدقِعٍ، فَفیکَ شَیءٌ مِن هذا؟ قالَ: نَعَم. فَأَعطَیاهُ.
وقَد کانَ الرَّجُلُ سَأَلَ عَبدَ اللّهِ بنَ عُمَرَ، وعَبدَ الرَّحمنِ بنَ أبی بَکرٍ، فَأَعطَیاهُ ولَم یَسأَلاهُ عَن شَیءٍ. فَرَجَعَ إلَیهِما فَقالَ لَهُما: ما لَکُما لَم تَسأَلانی عَمّا سَأَلَنی عَنهُ الحَسَنُ وَالحُسَینُ علیهما السلام؟ و أخبَرَهُما بِما قالا، فَقالا: إنَّهُما غُذِّیا بِالعِلمِ غِذاءً.(33)
3960. الخصال عن یونس بن عبد الرحمن عمّن حدّثه من أصحابنا عن أبی عبد اللّه [الصادق] علیه السلام: إنَّ رَجُلًا مَرَّ بِعُثمانَ بنِ عَفّانَوهُوَ قاعِدٌ عَلى بابِ المَسجِدِ، فَسَأَلَهُ، فَأَمَرَ لَهُ بِخَمسَةِ دَراهِمَ. فَقالَ لَهُ الرَّجُلُ: أرشِدنی، فَقالَ لَهُ عُثمانُ: دونَکَ الفِتیَةَ الَّتی تَرى، و أومَأَ بِیَدِهِ إلى ناحِیَةٍ مِنَ المَسجِدِ فیهَا الحَسَنُ وَالحُسَینُ علیهما السلام وعَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ.
فَمَضَى الرَّجُلُ نَحوَهُم حَتّى سَلَّمَ عَلَیهِم وسَأَلَهُم. فَقالَ لَهُ الحَسَنُ وَالحُسَینُ علیهما السلام: یا هذا، إنَّ المَسأَلَةَ لا تَحِلُّ إلّا فی إحدى ثَلاثٍ: دَمٍ مُفجِعٍ، أو دَینٍ مُقرِحٍ، أو فَقرٍ مُدقِعٍ، فَفی أیِّها تَسأَلُ؟
فَقالَ: فی واحِدَةٍ مِن هذِهِ الثَّلاثِ.
فَأَمَرَ لَهُ الحَسَنُ علیهالسلام بِخَمسینَ دینارا، و أمَرَ لَهُ الحُسَینُ علیهالسلام بِتِسعَةٍ و أربَعینَ دینارا، و أمَرَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ بِثَمانِیَةٍ و أربَعینَ دینارا.
فَانصَرَفَ الرَّجُلُ فَمَرَّ بِعُثمانَ، فَقالَ لَهُ: ما صَنَعتَ؟
فَقالَ: مَرَرتُ بِکَ فَسَأَلتُکَ فَأَمَرتَ لی بِما أمَرتَ ولَم تَسأَلنی فیما أسأَلُ، وإنَّ صاحِبَ الوَفرَةِ(34) لَمّا سَأَلتُهُ قالَ لی: یا هذا فیما تَسأَلُ؟ فَإِنَّ المَسأَلَةَ لا تَحِلُّ إلّا فی
درخواستى کرد. آن دو فرمودند: «صدقه، جز در بدهىِ سنگین یا خسارتى دهشتناک و یا فقرى توانسوز، روا نیست. آیا چیزى از اینها در تو هست؟».
گفت: آرى.
پس به او دادند. آن مرد از عبد اللّه بن عمرو و عبد الرحمن بن ابى بکر هم درخواست کرده بود و آن دو به وى چیزى داده بودند؛ ولى چیزى از او نپرسیده بودند. نزد آن دو باز گشت و به آنان گفت: چرا از من سؤالى را که حسن و حسین پرسیدند، نپرسیدید؟ و ماجرا را باز گفت.
آن دو گفتند: آنان با دانشى فراوان، پرورش یافتهاند.
3960. الخصال به نقل از یونس بن عبد الرحمن، از یکى از راویان شیعه، از امام صادق علیه السلام: مردى بر عثمان بن عفّان، که بر درگاه مسجد نشسته بود، گذشت و از او چیزى خواست. عثمان، فرمان داد تا پنج درهم به او بدهند. آن مرد گفت: مرا راهنمایى کن.
عثمان به او گفت: این جوانانى که مىبینى؛ و با دستش به گوشهاى از مسجد که حسن و حسین و عبد اللّه بن جعفر نشسته بودند، اشاره نمود.
مرد، نزد آنان رفت و سلام داد و از آنان، درخواست کمک کرد. حسن علیهالسلام و حسین علیهالسلام به او گفتند: «اى مرد! درخواست، جز در یکى از این سه، روا نیست: دیهاى سنگین، بدهىِ آشکار، یا فقرى توانسوز. تو کدام یک از اینها را دارى؟».
گفت: یکى از اینها را دارم.
حسن علیهالسلام فرمان داد تا پنجاه دینار به او بدهند و حسین علیهالسلام فرمان داد چهل و نه دینار به او بدهند و عبد اللّه بن جعفر، فرمان داد تا چهل و هشت دینار به او بدهند.
آن مرد باز گشت و بر عثمان گذشت. به او گفت: چه کردى؟
گفت: بر تو گذشتم و از تو درخواست کردم و نپرسیدى که درخواستم براى چیست؛ ولى چون از آن مو بلند(35) درخواست کردم، به من گفت: «اى مرد! به چه خاطر، درخواست
إحدى ثَلاثٍ، فَأَخبَرتُهُ بِالوَجهِ الَّذی أسأَلُهُ مِنَ الثَّلاثَةِ، فَأَعطانی خَمسینَ دینارا، و أعطانِی الثّانی تِسعَةً و أربَعینَ دینارا، و أعطانِی الثّالِثُ ثَمانِیَةً و أربَعینَ دینارا.
فَقالَ عُثمانُ: ومَن لَکَ بِمِثلِ هؤُلاءِ الفِتیَةِ؟! اولئِکَ فُطِمُوا العِلمَ فَطما(36)، وحازُوا الخَیرَ وَالحِکمَةَ.(37)
3961. المعجم الأوسط عن مجاهد: جاءَ رَجُلٌ إلَى الحَسَنِ وَالحُسَینِ علیهما السلام فَسَأَلَهُما، فَقالا: إنَّ المَسأَلَةَ لا تَصلُحُ إلّا لِثَلاثَةٍ: لِحاجَةٍ مُجحِفَةٍ، أو حَمالَةٍ(38) مُثقِلَةٍ، أو دَینٍ فادِحٍ؛ و أعطَیاهُ.
ثُمَّ أتَى ابنَ عُمَرَ فَأَعطاهُ ولَم یَسأَلهُ، فَقالَ لَهُ الرَّجُلُ: أتَیتُ ابنَی عَمِّکَ فَسَأَلانی و أنتَ لَم تَسأَلنی؟!
فَقالَ ابنُ عُمَرَ: ابنا رَسولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله، إنَّما کانا یُغَرّانِ(39) العِلمَ غَرّا.(40)
3 / 12
بذل الجهد لهدایة العدو
3962. الفتوح فی ذِکرِ ما جَرى بَینَ الحُسَینِ علیهالسلام قَبلَ شَهادَتِهِ وبَینَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ: فَقالَ لَهُ
مىکنى؟ درخواست، جز در یکى از این سه روا نیست» و موردى را که از آن سه بود، به او گفتم. پس او، پنجاه دینار به من داد و دومى، چهل و نه دینار و سومى، چهل و هشت دینار.
عثمان گفت: چه کس دیگرى براى تو مانند این جوانمردان مىشوند؟ آنان، از کودکى دانش را با شیر مادر مکیدهاند و تمام خیر و حکمت را گِرد آوردهاند.
3961. المعجم الأوسط به نقل از مجاهد: مردى نزد حسن علیهالسلام و حسین علیهالسلام آمد و از آنان درخواست کمک کرد. آن دو گفتند: درخواست، جز براى سه چیز، شایسته نیست: نیاز بیش از حد، غرامتى سنگین و یا بدهىِ فراوان».
سپس به او چیزى دادند. آن گاه نزد ابن عمر آمد. به او بخشید و چیزى نپرسید. مرد به او گفت: نزد پسرعموهایت آمدم و از من پرسیدند [و سپس بخشیدند]؛ ولى تو نپرسیدى؟!
ابن عمر گفت: پسران پیامبر خدا صلى الله علیه و آله، علم را همانند لقمهاى از دهان او برگرفتهاند.
3 / 12
کوشش براى هدایت دشمن
3962. الفتوح در بیان آنچه پیش از شهادت امام حسین علیهالسلام میان ایشان و عمر بن سعد گذشت: حسین علیهالسلام به او فرمود: «واى بر تو، اى پسر سعد! آیا از خدایى که
الحُسَینُ علیه السلام: وَیحَکَ یَابنَ سَعدٍ، أما تَتَّقِی اللّهَ الَّذی إلَیهِ مَعادُکَ أن تُقاتِلَنی، و أنَا ابنُ مَن عَلِمتَ یا هذا مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله؟! فَاترُک هؤُلاءِ وکُن مَعی؛ فَإِنّی اقَرِّبُکَ إلَى اللّهِ عز و جل.
فَقالَ لَهُ عُمَرُ بنُ سَعدٍ: أبا عَبدِ اللّهِ! أخافُ أن تُهدَمَ داری.
فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: أنَا أبنیها لَکَ.
فَقالَ: أخافُ أن تُؤخَذَ ضَیعَتی(41)
فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: أنَا اخلِفُ عَلَیکَ خَیرا مِنها مِن مالی بِالحِجازِ.
قالَ: فَلَم یُجِب عُمَرُ إلى شَیءٍ مِن ذلِکَ.(42)
بازگشتت به سوى اوست، پروا نمىکنى که با من مىجنگى و مىدانى که من، پسر چه کسى از نسل پیامبر خدا هستم؟! پس اینها (یزیدیان) را رها کن و با من باش که من، تو را به خداى عز و جل نزدیک مىکنم».
عمر بن سعد به او گفت: ابا عبد اللّه! مىترسم که خانهام را ویران کنند.
حسین علیهالسلام به او فرمود: «من، آن را برایت مىسازم».
عمر گفت: مىترسم که مزرعهام را بگیرند.
حسین علیهالسلام فرمود: «من، از دارایىام در حجاز، بهتر از آن را به تو مىدهم».
عمر، دیگر پاسخى نداد.
1) الآیة فی سورة النحل: 23، ولفظها «إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ».
2) فی المصدر: «وتعمى عین»، والصواب ما أثبتناه. قال ابن منظور: نُعمَة العین: قُرّتُها، والعرب تقول: نَعْمَ ونُعْمَ عینٍ ونُعمَةُ عینٍ ونَعمَةَ عینٍ ونِعمَةَ عینٍ ونُعمى عینٍ… (لسان العرب: ج 12 ص 581 «نعم»).
3) تفسیر العیّاشی: ج 2 ص 257 ح 15، بحار الأنوار: ج 44 ص 189 ح 1؛ تاریخ دمشق: ج 14 ص 181 عن محمّد بن عمرو بن حزم نحوه.
4) المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 66، بحار الأنوار: ج 44 ص 191 ح 3.
5) الأنعام: 59.
6) تاریخ دمشق: ج 70 ص 196.
7) النساء: 86.
8) نثر الدرّ: ج 1 ص 335، نزهة الناظر: ص 83 ح 8، کشف الغمّة: ج 2 ص 243، بحار الأنوار: ج 44 ص 195 ح 8؛ الفصول المهمّة: ص 175.
9) المحلّى: ج 8 ص 515 عن ابن أبی شیبة، وفی المصنّف لابن أبی شیبة: ج 5 ص 389 «الحسن بن علیّ علیهما السلام» بدل «الحسین بن علیّ علیهما السلام».
10) سَبَّلَ ضَیعَتَهُ: جعلها فی سبیل اللّه (الصحاح: ج 5 ص 1724 «سبل»).
11) مقتل الحسین علیهالسلام للخوارزمی: ج 1 ص 153؛ مستدرک الوسائل: ج 7 ص 192 ح 6 نقلًا عن مجمع البحرین فی مناقب السبطین وراجع: المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 75.
12) دعائم الإسلام: ج 2 ص 339 ح 1271، مستدرک الوسائل: ج 14 ص 50 ح 16084.
13) المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 65، بحار الأنوار: ج 44 ص 189 ح 2.
14) تاریخ دمشق: ج 63 ص 210؛ المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 68 نحوه، بحار الأنوار: ج 44 ص 191 ح 4.
15) الضَّیْعَةُ: الأرضُ المُغَلَّةُ، وقیل: العِقَارُ (تاج العروس: ج 11 ص 315 «ضیع»).
16) مقتل الحسین علیهالسلام للخوارزمی: ج 1 ص 153.
17) السَّمْتُ: الهَیئَةُ الحسنة (النهایة: ج 2 ص 397 «سمت»).
18) الرُّواء: المنظر الحسن (النهایة: ج 2 ص 280 «روى»).
19) أجَنَّهُ: سَترَهُ (لسان العرب: ج 13 ص 92 «جنن»).
20) الشِّنشِنَةُ: الطبیعة والخلیقة والسجیّة، وفی المَثَل: «شِنشِنَةٌ أعرفُها من أخزَم». قال ابن بری: کانَ أخزَمُ عاقّا لأبیه، فمات وترک بنین عقّوا جدّهم وضربوه و أدموه، فقال ذلک (لسان العرب: ج 13 ص 243 «شنن»).
21) یوسف: 92. إشارة لکلام یوسف علیهالسلام مع اخوته المذنبین.
22) اشاره به سخن یوسف علیهالسلام به برادران خطاکار خویش است.
23) الأنعام: 124.
24) تاریخ دمشق: ج 43 ص 224 ح 5078، تفسیر القرطبی: ج 7 ص 350 نحوه وفیه «الحسن بن علیّ» بدل «الحسین بن علیّ».
25) مقتل الحسین علیهالسلام للخوارزمی: ج 1 ص 157؛ جامع الأخبار: ص 381 ح 1069، بحار الأنوار: ج 44 ص 196 ح 11.
26) مُدقِع: أی شدید یفضی بصاحبه إلى الدَّقعاء [وهو التراب]. وقیل: هو سوء احتمال الفقر (النهایة: ج 2 ص 127 «دقع»).
27) قَنی الرجل یَقنى: مثل غنی یغنى (لسان العرب: ج 15 ص 201 «قنا»).
28) السِّبتُ بالکسر: جلود البقر المدبوغة بالقرظ یُتّخذ منها النعال (النهایة: ج 2 ص 330 «سبت»).
29) رجلٌ أغرّ: أی شریف (الصحاح: ج 2 ص 767 «غرر»).
30) امرأة هجان: کریمة (الصحاح: ج 6 ص 2216 «هجن»).
31) مکارم الأخلاق لابن أبی الدنیا: ص 286 ح 454.
32) غُرم: أی حاجة لازمة من غرامة مثقلة (النهایة: ج 3 ص 363 «غرم»).
33) الکافی: ج 4 ص 47 ح 7، بحار الأنوار: ج 43 ص 320 ح 4 وراجع: شرح الأخبار: ج 3 ص 77 ح 1004 وتحف العقول: ص 246.
34) الوَفْرَةُ: الشعر إلى شحمة الاذُن (مجمع البحرین: ج 3 ص 1954 «وفر»).
35) تعبیر «صاحبالوفرة» که در متن عربى حدیث آمده، یعنى کسى که موهایش تا نرمه گوشش مىرسد.
36) قال الصدوق رحمهالله: معنى قوله: «فَطَمُوا العِلمَ فَطما» أی قطعوه عن غیرهم قطعا، وجمعوه لأنفسهم جمعا. انتهى. ویحتمل أن یُقرأ: «فُطِموا» على بناء المجهول؛ أی فُطِموا بالعِلم، على الحذف والإیصال (بحار الأنوار: ج 43 ص 333). وهذا الاحتمال هو الأقرب.
37) الخصال: ص 135 ح 149، بحار الأنوار: ج 43 ص 332 ح 4.
38) الحَمالة بالفتح: ما یتحمّله الإنسان عن غیره من دیة أو غرامة، مثل أن یقع حرب بین فریقین تسفک فیها الدماء، فیدخل بینهم رجل یتحمّل دیات القتلى لیصلح ذات البین (النهایة: ج 1 ص 425 «حمل»).
39) کان النبیُّ یَغُرُّ علیّا بالعلم، أی: یُلقمه إیّاه، یقال: غرَّ الطائرُ فرخَهُ إذا زقّهُ (النهایة: ج 3 ص 357 «غرر»).
40) المعجم الأوسط: ج 4 ص 91 ح 3690، المعجم الصغیر: ج 1 ص 184، تاریخ بغداد: ج 9 ص 366 ح 4936 وفیه «أنبأنا» بدل «ابنا»، مکارم الأخلاق لابن أبی الدنیا: ص 286 ح 453، تاریخ دمشق: ج 14 ص 174.
41) الضَّیعَةُ: العَقارُ والأرضُ المغلّة (مجمع البحرین: ج 2 ص 1090 «ضیع»).
42) الفتوح: ج 5 ص 92، مقتل الحسین علیهالسلام للخوارزمی: ج 1 ص 245 نحوه؛ بحار الأنوار: ج 44 ص 388.