7 / 1
الامتناع من نقض بیعة معاویة
3667. الإرشاد: لَمّا ماتَ الحَسَنُ بنُ عَلِیٍّ علیهما السلام، تَحَرَّکَتِ الشّیعَةُ بِالعِراقِ وکَتَبوا إلَى الحُسَینِ علیهالسلام فی خَلعِ مُعاوِیَةَ وَالبَیعَةِ لَهُ، فَامتَنَعَ عَلَیهِم وذَکَرَ أنَّ بَینَهُ وبَینَ مُعاوِیَةَ عَهدا وعَقدا لا یَجوزُ لَهُ نَقضُهُ حَتّى تَمضِیَ المُدَّةُ، فَإِن ماتَ مُعاوِیَةُ نَظَرَ فی ذلِکَ.(1)
3668. أنساب الأشراف عن الإمام الحسین علیهالسلام فی جَوابِ مَن دَعاهُ إلى نَقضِ بَیعَةِ مُعاوِیَةَ: إنّا قَد بایَعنا، ولَیسَ إلى ما ذَکَرتَ سَبیلٌ.(2)
3669. أنساب الأشراف عن الإمام الحسین علیهالسلام لِمُحَمَّدِ بنِ بِشرٍ وسُفیانَ بنِ لَیلَى الهَمدانِیَّینِ: لِیَکُن کُلُّ امرِئٍ مِنکُم حِلسا(3) مِن أحلاسِ بَیتِهِ ما دامَ هذَا الرَّجُلُ [أی مُعاوِیَةُ] حَیّا، فَإِن یَهلِک و أنتُم أحیاءٌ، رَجَونا أن یَخیرَ اللّهُ لَنا ویُؤتِیَنا رُشدَنا، ولا یَکِلَنا إلى أنفُسِنا
7 / 1
خوددارى امام علیه السلام از شکستن بیعت با معاویه
3667. الإرشاد: چون حسن بن على علیهالسلام در گذشت، شیعیان در عراق به جنبش در آمدند و براى خلع معاویه و بیعت با حسین علیهالسلام به او نامه نوشتند. ایشان، خوددارى ورزید و یادآور شد که میان او و معاویه، پیمانى است که شکستن آن، روا نیست تا آن که مدّتش سپرى شود، و چون معاویه مُرد، در آن بازنگرى مىکند.
3668. أنساب الأشراف از امام حسین علیه السلام، در پاسخ به کسى که او را به بیعتشکنى با معاویه فرا خواند: ما با او بیعت کردهایم و راهى به آنچه تو مىگویى، نیست.
3669. أنساب الأشراف از امام حسین علیه السلام، خطاب به محمّد بن بِشر هَمْدانى و سفیان بن لیلى هَمْدانى: تا هنگامى که این مرد (معاویه) زنده است، همه شما باید در خانه خود بنشینید. اگر هلاک شد و شما زنده بودید، امیدواریم که خدا براى ما خیر را بگُزیند و به راهمان در آورد و به خودمان، وا ننهد که «بىگمان، خداوند، با
فَ «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ»(4)(5)
3670. أنساب الأشراف عن الإمام الحسین علیهالسلام فی جَوابِ کِتابٍ کَتَبَهُ إلَیهِ جَماعَةٌ مِن شیعَتِهِ بَعدَ وَفاةِ الحَسَنِ علیهالسلام یَذکُرونَ فیهِ انتِظارَهُم أمرَهُ: إنّی لَأَرجو أن یَکونَ رَأیُ أخی رَحِمَهُ اللّهُ فِی المُوادَعَةِ، ورَأیی فی جِهادِ الظَّلَمَةِ رُشدا وسَدادا، فَالصَقوا بِالأَرضِ، و أخفُوا الشَّخصَ، وَاکتُمُوا الهَوى، وَاحتَرِسوا مِنَ الأَظِنّاءِ(6) مادامَ ابنُ هِندٍ حَیّا، فَإِن یَحدُث بِهِ حَدَثٌ و أنَا حَیٌّ یَأتِکُم رَأیی إن شاءَ اللّهُ.(2)
3671. الطبقات الکبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): قالوا: لَمّا بایَعَ مُعاوِیَةُ بنُ أبی سُفیانَ النّاسَ لِیَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ، کانَ حُسَینُ بنُ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیهالسلام مِمَّن لَم یُبایِع لَهُ، وکانَ أهلُ الکوفَةِ یَکتُبونَ إلى حُسَینٍ علیهالسلام یَدعونَهُ إلَى الخُروجِ إلَیهِم فی خِلافَةِ مُعاوِیَةَ، کُلُّ ذلِکَ یَأبى. فَقَدِمَ مِنهُم قَومٌ إلى مُحَمَّدِ بنِ الحَنَفِیَّةِ، فَطَلَبوا إلَیهِ أن یَخرُجَ مَعَهُم، فَأَبى وجاءَ إلَى الحُسَینِ علیهالسلام فَأَخبَرَهُ بِما عَرَضوا عَلَیهِ، وقالَ(7): إنَّ القَومَ إنَّما یُریدونَ أن یَأکُلوا بِنا ویُشیطوا(8) دِماءَنا.(9)
تقواپیشگان و کسانى است که نیکوکارند».
3670. أنساب الأشراف از امام حسین علیه السلام، در پاسخ نامهاى که گروهى از شیعیان، پس از وفات امام حسن علیهالسلام به او نوشته و گفته بودند که منتظر فرمان او هستند: امیدوارم که نظر برادرم که خدایش رحمت کند در متارکه جنگ و نظر من در جهاد با ستمکاران، درست و استوار باشد. در سرزمین خود بمانید و بیرون نیایید و خواستهتان را پوشیده بدارید و تا آن گاه که پسر هند زنده است، خود را از جاسوسان بپایید. اگر حادثهاى رُخ داد و من زنده بودم، نظرم به شما مىرسد. إنشاء اللّه!
3671. الطبقات الکبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): گفتهاند که چون معاویة بن ابىسفیان، از مردم براى یزید بیعت گرفت، حسین بن على بن ابى طالب علیهالسلام از کسانى بود که با او بیعت نکرد. کوفیان به او نامه مىنوشتند و در روزگار خلافت معاویه، او را به بیرون آمدن به سوى خود، فرا مىخواندند؛ ولى ایشان به همه آنها جواب رد مىداد.
گروهى از کوفیان به نزد محمّد بن حنفیّه آمدند و از او خواستند که وى با آنان، قیام کند؛ امّا او هم خوددارى کرد و نزد حسین علیهالسلام آمد و او را از پیشنهاد آنان، آگاه کرد. حسین علیهالسلام فرمود: «این مردم مىخواهند با [پیش انداختن] ما [نان] بخورند و خون ما را در معرضِ ریخته شدن بگذارند».
7 / 2
ما روی عنه فی مسألة الصلح
3672. دلائل الإمامة عن محمّد بن یعلى: لَقیتُ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیهالسلام عَلى ظَهرِ الکوفَةِ(10) وهُوَ راحِلٌ مَعَ الحَسَنِ یُریدُ مُعاوِیَةَ، فَقُلتُ: یا أبا عَبدِ اللّهِ، أرَضیتَ؟
فَقالَ: شِقشِقَةٌ(11) هَدَرَت(12)، وفَورَةٌ ثارَت، وعَرَبِیُّ مَنحّى(13)، وسَمٌّ ذُعافٌ(14)، وقیعانٌ بِالکوفَةِ وکَربَلاءَ، إنّی وَاللّهِ لَصاحِبُها، وصاحِبُ ضَحِیَّتِها، وَالعُصفورُ فی سَنابِلِها(15)، إذا تَضَعضَعَ نَواحِی الجَبَلِ بِالعِراقِ، وهَجهَجَ(16) کوفانُ الوَهَلِ(17)، ومُنِعَ البِرُّ جانِبَهُ، وعُطِّلَ بَیتُ اللّهِ الحرَامُ، وازحِفَ الوَقیذُ(18)، وقُدِحَ الهَبیذُ(19)، فَیالَها مِن زُمَرٍ أنَا صاحِبُها، إیهِ إیهِ أنّى وکَیفَ! ولَو شِئتُ لَقُلتُ: أینَ أنزِلُ، و أینَ اقیمُ.
فَقُلنا: یَابنَ رَسولِ اللّهِ، ما تَقولُ؟
قالَ: مَقامی بَینَ أرضٍ وسَماءٍ، ونُزولی حَیثُ حَلَّتِ الشّیعَةُ الأَصلابَ، وَالأَکبادَ الصَّلابَ، لا یَتَضَعضَعونَ لِلضَّیمِ، ولا یَأنَفونَ مِنَ الآخِرَةِ مُعضِلًا یَحتافُهُم، أهلُ میراثِ عَلِیٍّ ووَرَثَةُ بَیتِهِ.(20)
7 / 2
آنچه درباره صلح، از ایشان روایت شده است
3672. دلائل الإمامة به نقل از محمّد بن یعلى: حسین بن على علیهالسلام را در پشت کوفه دیدم که با [برادرش] حسن علیهالسلام به سوى معاویه مىرفتند. گفتم: اى ابا عبد اللّه! آیا [به صلح،] راضى شدى؟
فرمود: «بانگى بر آمد و هیجانى بر انگیخته شد. عربى رانده شده و زَهرى کُشنده و پیکانهایى تیز و بُرنده در کوفه و کربلا پیدا شدند.
به خدا سوگند، عامل این کارها و صاحب قربانى و پرنده برچیننده دانهها(21) منم، آن گاه که کوههاى کرانه عراق، فرو بریزند و ناله کوفه، بلند شود و زمین، از برکتْ باز ایستد، خانه خدا را به تعطیلى بکشند و [فرد] کُند و بىتحرّک، به مشقّت پیش رانده شود و [فرد] تندرو، سرکوب گردد. اى کاش دستههایى [جنگجو] بودند که من، صاحب آنها بودم! بس است؛ بس است! کجا و چگونه؟ اگر مىخواستم، مىگفتم که کجا فرود مىآیم و کجا مىایستم».
گفتم: اى فرزند پیامبر خدا! چه مىگویى؟
فرمود: «جایگاهم میان زمین و آسمان است و جایگاه فرودم، آن جاست که شیعیانِ سِتَبر و رنجدیدگان استوار هستند که در برابر ستم، سر فرود نمىآورند و براى آخرت، از هیچ مشکل و سختىاى روى نمىگردانند؛ آن میراثبَران على علیهالسلام و وارثان خانه او».
7 / 3
صفة معاویة
3673. کنز الفوائد عن الإمام الحسین علیهالسلام حینَ بَلَغَهُ کَلامُ نافِعِ بنِ جُبَیرٍ فی مُعاوِیَةَ وقَولُهُ: إنَّهُ کانَ یُسکِتُهُ الحِلمُ، ویُنطِقُهُ العِلمُ: بَل کانَ یُنطِقُهُ البَطَرُ(22)، ویُسکِتُهُ الحَصَرُ(23)(24)
3674. شرح الأخبار عن بشر بن غالب: إنّی لَجالِسٌ عِندَ الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیهالسلام إذ أتاهُ رَجُلٌ، فَقالَ: یا أبا عَبدِ اللّهِ، سَمِعتُ رَجُلًا یَبکی لِمَوتِ مُعاوِیَةَ بنِ أبی سُفیانَ.
فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: لا أرقَأَ(25) اللّهُ دَمعَتَهُ، ولا فَرَّجَ هَمَّهُ، ولا کَشَفَ غَمَّهُ، ولا سَلّى حُزنَهُ، أتَرى أنَّهُ یَکونُ بَعدَهُ مَن هُوَ شَرٌّ مِنهُ؟! تَرِبَت(26) یَداهُ وفَمُهُ، أما وَاللّهِ لَقَد أصبَحَ مِنَ النّادِمینَ.(27)
3675. عیون الأخبار لابن قتیبة: قالَ مُعاوِیَةُ: لا یَنبَغی أن یَکونَ الهاشِمِیُّ غَیرَ جَوادٍ، ولَا الامَوِیُّ غَیرَ حَلیمٍ، ولَا الزُّبَیرِیُّ غَیرَ شُجاعٍ، ولَا المَخزومِیُّ غَیرَ تَیّاهٍ.
فَبَلَغَ ذلِکَ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیهالسلام فَقالَ: قَاتَلَهُ اللّهُ، أرادَ أن یَجودَ بَنو هاشِمٍ فَینفَدَ(28) ما بِأَیدیهِم، ویَحلُمَ بَنو امَیَّةَ فَیَتَحَبَّبوا إلَى النّاسِ، ویَتَشَجَّعَ آلُ الزُّبَیرِ فَیَفنَوا، ویَتیهَ(29)
7 / 3
ویژگى معاویه
3673. کنز الفوائد از امام حسین علیه السلام، هنگامى که سخن نافع بن جُبَیر به او (امام حسین علیه السلام) رسید که در باره معاویه و سخن گفتنش گفته بود: بردبارى، او را به سکوت، و علم، او را به سخن گفتن وا مىدارد: بلکه سرمستى، او را به سخن مىآورد و درماندگى، او را به سکوت مىکشانَد.
3674. شرح الأخبار به نقل از بشر بن غالب: من نزد حسین بن على علیهالسلام نشسته بودم که مردى آمد و گفت: اى ابا عبد اللّه! شنیدم که مردى به خاطر مرگ معاویة بن ابىسفیان مىگِرید.
حسین علیهالسلام فرمود: «خداوند، به اشکش پایان ندهد و در غمش، گشایش حاصل نگردد و اندوهش، برطرف نشود و حزنش، آرام نگیرد! آیا پس از او کسى را بدتر از وى مىبینى؟! [گریه کننده] خیر نبیند! به خدا سوگند، از پشیمانان خواهد شد».
3675. عیون الأخبار، ابن قُتَیبه: معاویه گفت: سزا نیست که هاشمى، بخشنده نباشد و امَوى، بردبار نباشد و زبیرى، شجاع نباشد و مخزومى، متکبّر نباشد.
این سخن به حسین بن على علیهالسلام رسید. فرمود: «خدا او را بکُشد! مىخواهد که بنىهاشم، آن قدر ببخشند که هر چه دارند، از دست بدهند و بنى امیّه، بردبارى کنند و محبوبِ مردم شوند و خاندان زبیر، شجاعت ورزند و از میان بروند و
بَنو مَخزومٍ فَیُبغِضَهُمُ النّاسُ.(30)
7 / 4
احتجاجات الإمام علیهالسلام على معاویة
3676. تاریخ الیعقوبی: قالَ مُعاوِیَةُ لِلحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام: یا أبا عَبدِ اللّهِ! عَلِمتَ أنّا قَتَلنا شیعَةَ أبیکَ، فَحَنَّطناهُم وکَفَّنّاهُم وصَلَّینا عَلَیهِم ودَفَنّاهُم؟
فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: حَجَجتُکَ(31) ورَبِّ الکَعبَةِ! لکِنّا وَاللّهِ إن قَتَلنا شیعَتَکَ ما کَفَنّاهُم ولا حَنَّطناهُم ولا صَلَّینا عَلَیهِم ولا دَفَنّاهُم.(32)
3677. نثر الدرّ: لَمّا قَتَلَ مُعاوِیَةُ حُجرَ بنَ عَدِیٍّ و أصحابَهُ، لَقِیَ فی ذلِکَ العامِ الحُسَینَ علیهالسلام فَقالَ: أبا عَبدِ اللّهِ! هَل بَلَغَکَ ما صَنَعتُ بِحُجرٍ و أصحابِهِ مِن شیعَةِ أبیکَ؟
فَقالَ: لا.
قالَ: إنّا قَتَلناهُم وکَفَّنّاهُم وصَلَّینا عَلَیهِم.
فَضَحِکَ الحُسَینُ علیه السلام، ثُمَّ قالَ: خَصَمَکَ القَومُ یَومَ القِیامَةِ یا مُعاوِیَةُ، أما وَاللّهِ لَو وَلینا مِثلَها مِن شیعَتِکَ ما کَفَنّاهُم ولا صَلَّینا عَلَیهِم. وقَد بَلَغَنی وُقوعُکَ بِأَبی حَسَنٍ، وقِیامُکَ وَاعتِراضُکَ بَنی هاشِمٍ بِالعُیوبِ، وَایمُ اللّهِ لَقَد أوتَرتَ غَیرَ قَوسِکَ(33)، ورَمَیتَ غَیرَ غَرَضِکَ(34)، وتَناوَلتَها بِالعَداوَةِ مِن مَکانٍ قَریبٍ، ولَقَد أطَعتَ امرَءا ما قَدُمَ إیمانُهُ،
مخزومیان، تکبّر کنند و منفورِ مردم شوند».
7 / 4
احتجاجهاى امام بر ضد معاویه
3676. تاریخ الیعقوبى: معاویه به حسین بن على علیهالسلام گفت: اى ابا عبد اللّه! دانستى که ما پیروان پدرت (حُجر بن عَدى و پیروانش) را کشتیم و آنها را غُسل و کفن نمودیم و بر آنان، نماز خواندیم و به خاک سپردیم؟
حسین علیهالسلام فرمود: «به پروردگار کعبه سوگند، مغلوبت مىکنم! امّا به خدا سوگند، اگر ما پیروان تو را بکشیم، نه آنان را کفن و حُنوط مىکنیم، نه بر آنان نماز مىخوانیم و نه به خاکشان مىسپاریم (آنان را مسلمان نمىشِمُریم)».
3677. نثر الدرّ: چون معاویه، حُجْر بن عَدى و یارانش را کُشت، در همان سال، حسین علیهالسلام را دید و گفت: اى ابا عبد اللّه! آیا آنچه را با حجر و یارانش که پیروان پدرت بودند کردهام، به تو خبر دادهاند؟
فرمود: «نه».
گفت: ما آنان را کشتیم و کفن کردیم و بر آنان، نماز خواندیم.
حسین علیهالسلام خندید و سپس فرمود: «اى معاویه! روز قیامت، این گروه، دشمن تو خواهند بود. هان! به خدا سوگند، اگر ما چنین کارى را با پیروان تو بکنیم، آنان را نه کفن مىکنیم و نه بر ایشان نماز مىخوانیم. به من خبر رسیده که به ابوالحسن على علیهالسلام ناسزا مىگویى و بر بنىهاشم، عیب مىگیرى و به ستیز با آنان برخاستهاى.
به خدا سوگند، زِهِ کمان دیگرى را مىکِشى و جایى جز هدفت را نشانه رفتهاى(35) و دشمنى را از جایى نزدیک براى خود خریدهاى. تو از کسى پیروى مىکنى که در ایمان، سابقهاى ندارد و نفاقش هم تازه نیست و به سود تو نظر نداده است.(36) تو خود
ولا حَدُثَ نِفاقُهُ، وما نَظَرَ لَکَ، فَانظُر لِنَفسِکَ أو دَع یُریدُ: عَمرَو بنَ العاصِ.(37)
3678. الإمامة والسیاسة فی ذِکرِ قُدومِ مُعاوِیَةَ إلَى المَدینَةِ حاجّا و أخذِهِ البَیعَةَ لِیَزیدَ، وخُطبَتِهِ الَّتی یَمدَحُ فیها یَزیدَ الطّاغِیَةَ ووَصفِهِ بِالعِلمِ بِالسُّنَّةِ وقِراءَةِ القُرآنِ وَالحِلمِ: فَقامَ الحُسَینُ علیهالسلام فَحَمِدَ اللّهَ وصَلّى عَلَى الرَّسولِ صلى الله علیه و آله، ثُمَّ قالَ:
أمّا بَعدُ یا مُعاوِیَةُ! فَلَن یُؤَدِّیَ القائِلُ وإن أطنَبَ(38) فی صِفَةِ الرَّسولِ صلى الله علیه و آله مِن جَمیعٍ جُزءا، وقَد فَهِمتُ ما لَبَستَ بِهِ الخَلَفَ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله مِن إیجازِ الصِّفَةِ، وَالتَّنَکُّبِ عَنِ استِبلاغِ النَّعتِ، وهَیهاتَ هَیهاتَ یا مُعاوِیَةُ! فَضَحَ الصُّبحُ فَحمَةَ الدُّجى، وبَهَرَتِ الشَّمسُ أنوارَ السُّرُجِ، ولَقَد فَضَّلتَ حَتّى أفرَطتَ، وَاستَأثَرتَ حَتّى أجحَفتَ، ومَنَعتَ حَتّى مَحَلتَ، وجُزتَ حَتّى جاوَزتَ، ما بَذَلتَ لِذی حَقٍّ مِنِ اسمِ حَقِّهِ بِنَصیبٍ، حَتّى أخَذَ الشَّیطانُ حَظَّهُ الأَوفَرَ، ونَصیبَهُ الأَکمَلَ.
وفَهِمتُ ما ذَکَرتَهُ عَن یَزیدَ مِنِ اکتِمالِهِ، وسِیاسَتِهِ لِامَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله، تُریدُ أن توهِمَ النّاسَ فی یَزیدَ، کَأَنَّکَ تَصِفُ مَحجوبا، أو تَنعَتُ غائِبا، أو تُخبِرُ عَمّا کانَ مِمَّا احتَوَیتَهُ بِعِلمٍ خاصٍّ، وقَد دَلَّ یَزیدُ مِن نَفسِهِ عَلى مَوقِعِ رَأیِهِ، فَخُذ لِیَزیدَ فیما أخَذَ فیهِ مِنِ استِقرائِهِ الکِلابَ المُهارِشَةَ(39) عِندَ التَّهارُشِ، وَالحَمامَ السِّبقَ لِأَترابِهِنَّ، وَالقِیانَ ذَواتِ المَعازِفِ، وضَربِ المَلاهی تَجِده باصِرا، ودَع عَنکَ ما تُحاوِلُ، فَما أغناکَ أن تَلقَى اللّهَ مِن وِزرِ هذَا الخَلقِ بِأَکثَرَ مِمّا أنتَ لاقیهِ، فَوَاللّهِ ما بَرِحتَ تَقدَحُ باطِلًا فی جَورٍ، وحَنَقا فی ظُلمٍ، حَتّى مَلَأتَ الأَسقِیَةَ، وما بَینَکَ وبَینَ المَوتِ إلّا غَمضَةٌ، فَتَقدَمُ عَلى عَمَلٍ مَحفوظٍ فی یَومٍ مَشهودٍ، ولاتَ حینَ مَناصٍ.
براى خود بیندیش یا رها کن».
3678. الإمامة و السیاسة در یادکردِ آمدن معاویه به مدینه به قصد حج و گرفتن بیعت براى یزید و سخنرانىاش که در آن، یزید طغیانگر را ستود و او را به سنّتدانى و قرآنخوانى و بردبارى توصیف کرد: حسین علیهالسلام برخاست و خدا را ستود و بر پیامبر صلى الله علیه و آله درود فرستاد و سپس فرمود: «امّا بعد، اى معاویه! سخنران، هر چند که توصیف پیامبر صلى الله علیه و آله را طول دهد، جز اندکى از آن را نمىتواند بگوید. من، آنچه را که تو با توصیف کوتاهت بر خلیفگان پوشاندى و از تکمیل توصیف، شانه خالى کردى، در یافتم. هیهات، هیهات، اى معاویه! صبح، تاریکىِ شب را رسوا کرده و خورشید، همه چراغها را در پرتو خود گرفته است. [برخى از آنان را] چنان برترى دادى که به افراط کشیدى و آن قدر ویژهخوارى کردى که اجحاف نمودى و [از توصیف برخى دیگر] خوددارى کردى و چیزى نگذاشتى و چندان گذشتى که از حد گذراندى. کمترین بهره از والاترین حقِّ حقدار را به او ندادى تا آن که شیطان، بیشترین و کاملترین بهرهاش را بُرد.
آنچه از کامل شدن [یزید] و سیاستدانى او با امّت محمّد صلى الله علیه و آله گفتى، فهمیدم. تو مىخواهى مردم را در باره یزید به اشتباه بیندازى. گویى که شخصى در پرده یا نادیده را توصیف مىکنى و یا از چیزى که تنها تو مىدانى، خبر مىدهى، در حالى که یزید، خود و اندیشهاش را شناسانده است. در باره یزید، آن چیزهایى را که او برگرفته، تو هم همانها را بگیر [و بگو]: از گردآورى سگها براى به جان هم انداختن آنها (سگبازى) و کبوترهایى براى مسابقه (کبوتربازى) و کنیزکان رامشگرِ موسیقىنواز. در این صورت، او را داراى بینش در این امور مىیابى. آنچه در صدد انجام دادن آنى، وا گذار؛ زیرا این که خدا را با وِزر و وبال این مردم دیدار کنى، تو را از آنچه خودت دارى، بىنیاز نمىکند. به خدا سوگند، تو همواره و بیهوده در ستمکارى فرو رفتهاى و به ستم، خشم گرفتهاى. همه پیمانهها را پُر کردى و میان تو و مرگ، جز چشم بر هم نهادنى، نمانده است و بر عمل نگه داشته شده، در روزى که همه حاضر مىشوند، در مىآیى و دیگر، فرصت گریزى نیست.
ورَأَیتُکَ عَرَضتَ بِنا بَعدَ هذَا الأَمرِ، ومَنَعتَنا عَن آبائِنا تُراثا، ولَقَد لَعَمرُ اللّهِ أورَثَنَا الرَّسولُ عَلَیهِ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ وِلادَةً، وجِئتَ لَنا بِها، أما حَجَجتُم بِهِ القائِمَ عِندَ مَوتِ الرَّسولِ، فَأَذعَنَ لِلحُجَّةِ بِذلِکَ، ورَدَّهُ الإِیمانُ إلَى النَّصَفِ، فَرَکِبتُمُ الأَعالیلَ، وفَعَلتُمُ الأَفاعیلَ، وقُلتُم: کانَ ویَکونُ، حَتّى أتاکَ الأَمرُ یا مُعاوِیَةُ! مِن طَریقٍ کانَ قَصدُها لِغَیرِکَ، فَهُناکَ فَاعتَبِروا یا اولِی الأَبصارِ ….(40)
3679. الفتوح فی ذِکرِ قُدومِ مُعاوِیَةَ إلى مَکَّةَ و أخذِهِ البَیعَةَ لِیَزیدَ: أقامَ مُعاوِیَةُ بِمَکَّةَ لا یَذکُرُ شَیئا مِن أمرِ یَزیدَ، ثُمَّ أرسَلَ إلَى الحُسَینِ علیهالسلام فَدَعاهُ، فَلَمّا جاءَهُ ودَخَلَ إلَیهِ قَرَّبَ مَجلِسَهُ ثُمَّ قالَ: أبا عَبدِ اللّهِ! اعلَم أنّی ما تَرَکتُ بَلَدا إلّا وقَد بَعَثتُ إلى أهلِهِ فَأَخَذتُ عَلَیهِمُ البَیعَةَ لِیَزیدَ، وإنَّما أخَّرتُ المَدینَةَ لِأَنّی قُلتُ: هُم أصلُهُ وقَومُهُ وعَشیرَتُهُ ومَن لا أخافُهُم عَلَیهِ، ثُمَّ إنّی بَعَثتُ إلَى المَدینَةِ بَعدَ ذلِکَ فَأَبى بَیعَتَهُ مَن لا أعلَمُ أحَدا هُوَ أشَدُّ بِها مِنهُم، ولَو عَلِمتُ أنَّ لِامَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله خَیرا مِن وَلَدی یَزیدَ لَما بَعَثتُ لَهُ.
فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: مَهلًا یا مُعاوِیَةُ! لا تَقُل هکَذا، فَإِنَّکَ قَد تَرَکتَ مَن هُوَ خَیرٌ مِنهُ امّا و أبا ونَفسا.
فَقالَ مُعاوِیَةُ: کَأَنَّکَ تُریدُ بِذلِکَ نَفسَکَ أبا عَبدِ اللّهِ!
فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: فَإِن أرَدتُ نَفسی فَکانَ ماذا؟!
فَقالَ مُعاوِیَةُ: إذا اخبِرُکَ أبا عَبدِ اللّهِ! أمّا امُّکَ فَخَیرٌ مِن امِّ یَزیدَ، و أمّا أبوکَ فَلَهُ سابِقَةٌ وفَضلٌ، وقَرابَتُهُ مِن رسولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله لَیسَت لِغَیرِهِ مِنَ النّاسِ، غَیرَ أنَّهُ قَد حاکَمَ أبوهُ أباکَ، فَقَضَى اللّهُ لِأَبیهِ عَلى أبیکَ، و أمّا أنتَ وهُوَ فَهُوَ وَاللّهِ خَیرٌ لِامَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله مِنکَ.
تو را دیدم که پس از این کار، متعرّض ما شدى و ما را از میراث پدرانمان، محروم کردى. به خدا سوگند، پیامبر که بر او درود و سلام باد از طریق [پیوند خویشاوندى و] ولادت، براى ما ارث نهاد و تو آن را براى ما [حجّت خلافت] آوردى. مگر شما با آن، براى کسى که هنگام وفات پیامبر صلى الله علیه و آله فرمانروا شد، احتجاج نکردید و او هم به خاطر همین پذیرفت؟ و ایمانش او را به رعایت انصاف وا داشت، پس، بهانهها آوردید و کارها کردید و گفتید: چنین و چنان مىشود، تا آن که اى معاویه، کار [خلافت] به تو رسید، از راهى که از آنِ دیگرى است. پس اى اندیشمندان! از این، عبرت گیرید …».
3679. الفتوح در یادکرد آمدن معاویه به مکّه و بیعت گرفتنش براى یزید: معاویه در مکّه اقامت کرد و هیچ چیزى در باره یزید نگفت. سپس به سوى حسین علیهالسلام فرستاد و او را فرا خواند. چون آمد و بر او وارد شد، او را نزدیک خود نشاند و گفت: اى ابا عبد اللّه! بدان که من، هیچ شهرى را ننهادهام، جز آن که به سوى اهلش فرستادهام و از آنان، براى یزید، بیعت گرفتهام و مدینه را به تأخیر انداختهام؛ زیرا گفتم: آنان، ایل و تبار و خویشان یزید و کسانىاند که بیمى از آنها ندارم. سپس به مدینه [پیک] فرستادم؛ امّا آنان از بیعت با یزید، خوددارى کردند و از همه در این کار، سختگیرتر هستند. اگر براى امّت محمّد صلى الله علیه و آله بهتر از پسرم یزید سراغ داشتم، براى [بیعت کردن با] یزید، کسى را روانه نمىکردم.
حسین علیهالسلام فرمود: «آرام، اى معاویه! این گونه نگو. تو بهتر از او را وا نهادهاى؛ کسى که هم خودش بهتر است، هم پدر و مادرش از پدر و مادر او بهترند».
معاویه گفت: گویى خود را مىگویى، اى ابا عبد اللّه؟!
حسین فرمود: «اگر خودم را قصد کنم، چه مىشود؟!».
معاویه گفت: اى ابا عبد اللّه! در این صورت، به تو مىگویم. امّا مادرت، بهتر از مادر یزید است. امّا پدرت، سابقه و فضیلت دارد و خویشاوندىاش را با پیامبر خدا، کسِ دیگرى ندارد، جز آن که پدرت با پدر یزید (معاویه) به حَکَمیت، تن در دادند و خداوند، پدرش را بر پدرت مقدّم داشت. و امّا تو و او، به خدا سوگند، او براى امّت محمّد، بهتر از توست.
فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: مَن خَیرٌ لِامَّةِ مُحَمَّدٍ؟! یَزیدُ الخَمورُ الفَجورُ؟
فَقالَ مُعاوِیَةُ: مَهلًا أبا عَبدِ اللّهِ! فَإِنَّکَ لَو ذُکِرتَ عِندَهُ لَما ذَکَرَ مِنکَ إلّا حَسَنا.
فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: إن عَلِمَ مِنّی ما أعلَمُهُ مِنهُ أنَا فَلیَقُل فِیَّ ما أقولُ فیهِ.
فَقالَ لَهُ مُعاوِیَةُ: أبا عَبدِ اللّهِ! انصَرِف إلى أهلِکَ راشِدا، وَاتَّقِ اللّهَ فی نَفسِکَ، وَاحذَر أهلَ الشّامِ أن یَسمَعوا مِنکَ ما قَد سَمِعتُهُ؛ فَإِنَّهُم أعداؤُکَ و أعداءُ أبیکَ.
قالَ: فَانصَرَفَ الحُسَینُ علیهالسلام إلى مَنزِلِهِ.(41)
7 / 5
مکاتبات الإمام علیهالسلام ومعاویة
3680. أنساب الأشراف: کَتَبَ مُعاوِیَةُ إلَى الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام: أمّا بَعدُ: فَقَدِ انتَهَت الَیَّ عَنکَ امورٌ أرغَبُ بِکَ عَنها، فَإِن کانَت حَقّا لَم اقارَّکَ(42) عَلَیها، ولَعَمری إنَّ مَن أعطى صَفقَةَ یَمینِهِ وعَهدَ اللّهِ ومیثاقَهُ لَحَرِیٌّ بِالوَفاءِ، وإن کانَت باطِلًا فَأَنتَ أسعَدُ النّاسِ بِذلِکَ، وبِحَظِّ نَفسِکَ تَبدَأُ، وبِعَهدِ اللّهِ توفی، فَلا تَحمِلنی عَلى قَطیعَتِکَ وَالإِساءَةِ بِکَ، فَإِنّی مَتى انکِرکَ تُنکِرنی، ومَتى تَکِدنی أکِدکَ، فَاتَّقِ شَقَّ عَصا هذِهِ الامَّةِ و أن یَرجِعوا عَلى یَدِکَ إلَى الفِتنَةِ، فَقَد جَرَّبتَ النّاسَ وبَلَوتَهُم، و أبوکَ کانَ أفضَلَ مِنکَ، وقَد کانَ اجتَمَعَ عَلَیهِ رَأیُ الَّذینَ یَلوذونَ بِکَ، ولا أظُنُّهُ یَصلُحُ لَکَ مِنهُم ما کانَ فَسَدَ عَلَیهِ، فَانظُر لِنَفسِکَ ودینِکَ «وَ لا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لا یُوقِنُونَ»(43)
حسین علیهالسلام فرمود: «چه کسى براى امّت محمّد، بهتر است؟ یزید بادهخوار فاسد؟!».
معاویه گفت: آرام، اى ابا عبد اللّه! اگر از تو نزد او یاد شود، جز نیکى از تو نمىگوید.
حسین علیهالسلام فرمود: «اگر آنچه من از او مىدانم، او در من سراغ دارد، بگوید».
معاویه به او گفت: ابا عبد اللّه! بههوش باش و هشیار به سوى خانوادهات باز گرد و از خدا بر خودت بترس و مراقب باش که شامیان، آنچه من از تو شنیدم، نشنوند که آنان، دشمنان تو و دشمنان پدرت هستند.
حسین علیهالسلام به خانهاش باز گشت.
7 / 5
نامههاى امام علیهالسلام و معاویه به یکدیگر
3680. أنساب الأشراف: معاویه به حسین بن على علیهالسلام نوشت: «امّا بعد، خبر کارهایى از تو به من رسیده که آنها را از تو بعید مىدانم. اگر آن خبرها درست باشد، با تو بر آنها موافقت نمىکنم. به جانم سوگند، کسى که به پیمان خود و عهد و میثاق الهى وفا کند، سزاوار وفاست؛ و اگر آنها درست نباشند، تو در میان مردم، بیشترین سهم را از این دارى و به بهره خود مىآغازى و به عهد خدا، وفا مىکنى. مرا به قطع پیوند و بدى با خود، وادار مکن. اگر مرا انکار کنى، انکارت مىکنم و اگر به من نیرنگ بزنى، به تو نیرنگ مىزنم. از شکستن اجتماع این امّت و باز گرداندن آنها به فتنه، بپرهیز. تو مردم را تجربه کرده و آزمودهاى و پدرت از تو برتر بود، و نظر کسانى که به تو پناه مىآورند، بر او گِرد آمده بود و گمان نمىبرم آنچه براى پدرت نکردند، براى تو بکنند. پس به فکر خود و دینت باش و «کسانى که یقین ندارند، تو را سبک نشمارند».
فَکَتَبَ إلَیهِ الحُسَینُ علیه السلام:
أمّا بَعدُ، فَقَد بَلَغَنی کِتابُکَ تَذکُرُ أنَّهُ بَلَغَتکَ عَنّی امورٌ تَرغَبُ عَنها، فَإِن کانَت حَقّا لَم تُقارَّنی عَلَیها، ولَن یَهدِیَ إلَى الحَسَناتِ ویُسَدِّدَ لَها إلَا اللّهُ، فَأَمّا ما نُمِّیَ(44) إلَیکَ فَإِنَّما رَقَّاهُ(45) المَلّاقونَ(46) المَشّاؤونَ بِالنَّمائِمِ(47)، المُفَرِّقونَ بَینَ الجَمیعِ(48)، وما اریدُ حَربا لَکَ ولا خِلافا عَلَیکَ، وَایمُ اللّهِ لَقَد تَرَکتُ ذلِکَ و أنَا أخافُ اللّهَ فی تَرکِهِ، وما أظُنُّ اللّهَ راضِیا عَنّی بِتَرکِ مُحاکَمَتِکَ إلَیهِ، ولا عاذِری دونَ الإِعذارِ إلَیهِ فیکَ وفی أولِیائِکَ القاسِطینَ المُلحِدینَ، حِزبِ الظّالِمینَ و أولِیاءِ الشَّیاطینِ.
ألَستَ قاتِلَ حُجرِ بنِ عَدِیٍّ و أصحابِهِ المُصَلّینَ العابِدینَ، الَّذینَ یُنکِرونَ الظُّلمَ ویَستَعظِمونَ البِدَعَ، ولا یَخافونَ فِی اللّهِ لَومَةَ لائِمٍ ظُلما وعُدوانا، بَعدَ إعطائِهِمُ الأَمانَ بِالمَواثیقِ وَالأَیمانِ المُغَلَّظَةِ؟
أوَلَستَ قاتِلَ عَمرِو بنِ الحَمِقِ صاحِبِ رَسولِ اللّهِ صلى الله علیه و آله، الَّذی أبلَتهُ العِبادَةُ وصَفَّرَت لَونَهُ و أنحَلَت جِسمَهُ؟!
أوَلَستَ المُدَّعِیَ زِیادَ بنَ سُمَیَّةَ المَولودَ عَلى فِراشِ عُبَیدٍ عَبدِ ثَقیفٍ، وزَعَمتَ أنَّهُ ابنُ أبیکَ، وقَد قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: «الوَلَدُ لِلفِراشِ ولِلعاهِرِ الحَجَرُ»، فَتَرَکتَ سُنَّةَ رَسولِ اللّهٍ صلى الله علیه و آله وخالَفتَ أمرَهُ مُتَعَمِّدا، وَاتَّبَعتَ هَواکَ مُکَذِّبا، بِغَیرِ هُدىً مِنَ اللّهِ، ثُمَّ سَلَّطتَهُ عَلَى العِراقَینِ فَقَطَعَ أیدِیَ المُسلِمینَ وسَمَلَ(49) أعیُنَهُم، وصَلَبَهُم عَلى جُذوعِ النَّخلِ، کَأَنَّکَ لَستَ مِنَ الامَّةِ وکَأَنَّها لَیسَت مِنکَ، وقَد قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: «مَن
حسین علیهالسلام در پاسخ معاویه نوشت: «امّا بعد، نامهات به من رسید. نوشته بودى که خبر کارهایى از من به تو رسیده که دوست ندارى [گفته باشم] و اگر درست باشد، با من بر آنها موافقت نمىکنى، و جز خدا، به نیکىها ره نمىنماید و به آنها موفّق نمىدارد.
امّا سخنچینى انجام شده براى تو را چاپلوسان سخنچینِ تفرقهافکنِ میان جماعت کردهاند. من، سرِ جنگ و مخالفت با تو را ندارم. سوگند به خدا، آن را وا نهادهام و من، از این وا نهادن، از خدا مىترسم و گمان نمىکنم خداوند، از این که دشمنى با تو را کنار گذاشتهام، و در باره تو و دوستان متجاوز ملحدت که حزب ظالمان و دار و دسته شیطاناند، در برابر خدا، عذرى جز آنچه خود بپذیرد، ندارم.
آیا تو حجر بن عدى و یارانش را به ستم و تجاوز نکشتى؛ آنان که نمازگزار و عابد بودند و ستم را زشت و بدعتها را دهشتناک مىشِمُردند و از سرزنش هیچ سرزنشگرى در راه خدا نمىترسیدند؟ این کشتار را پس از امان دادن به آنها، با همه وثیقهها و سوگندهاى غلیظ و شدید، انجام دادى.
آیا تو قاتل عمرو بن حَمِق، صحابى پیامبر خدا صلى الله علیه و آله، نیستى که عبادت، فرسودهاش کرده و رنگش را زرد و بدنش را لاغر نموده بود؟
آیا تو زیاد بن سُمیّه را که بر بستر عبید (برده ثقیف) زاده شده بود، پسر پدرت نخواندى، در حالى که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرموده بود: «فرزند، متعلّق به بستر است و براى زناکار، سنگ است» ؟ تو سنّت پیامبر خدا صلى الله علیه و آله را وا نهادى و به عمد، با فرمان او مخالفت کردى و از سرِ تکذیب، هوس خود را دنبال کردى، بىآن که رهنمودى از جانب خدا داشته باشى. سپس، زیاد را بر کوفه و بصره، مسلّط کردى تا دستان مسلمانان را قطع کند و چشمان آنان را با میله داغ، بر کَنَد و به شاخههاى نخل بیاویزد. گویى تو از امّت نیستى و او هم از تو نیست که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود: «هر کس بیگانهاى را جزو خاندان قومى حساب کند که نسبش آن نیست، ملعون است» .
ألحَقَ بِقَومٍ نَسَبا لَیسَ لَهُم فَهُوَ مَلعونٌ»!
أوَلَستَ صاحِبَ الحَضرَمِیّینَ الَّذینَ کَتَبَ إلَیکَ ابنُ سُمَیَّةَ أنَّهُم عَلى دینِ عَلِیٍّ علیه السلام، فَکَتَبتَ إلَیهِ: اقتُل مَن کانَ عَلى دینِ عَلِیٍّ ورَأیِهِ، فَقَتَلَهُم ومَثَّلَ بِهِم بِأَمرِکَ، ودینُ عَلِیٍّ علیهالسلام دینُ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله الَّذی کانَ یَضرِبُ عَلَیهِ أباکَ، وَالَّذِی انتِحالُکَ إیّاهُ أجلَسَکَ مَجلِسَکَ هذا، ولَولا هُوَ کانَ أفضَلُ شَرَفِکَ تَجَشُّمَ الرَّحلَتَینِ فی طَلَبِ الخُمورِ!
وقُلتَ: انظُر لِنَفسِکَ ودینِکَ وَالامَّةِ، وَاتَّقِ شَقَّ عَصَا الالفَةِ و أن تَرُدَّ النّاسَ إلَى الفِتنَةِ!
فَلا أعلَمُ فِتنَةً عَلَى الامَّةِ أعظَمَ مِن وِلایَتِکَ عَلَیها! ولا أعلَمُ نَظَرا لِنَفسی ودینی أفضَلَ مِن جِهادِکَ! فَإِن أفعَلهُ فَهُوَ قُربَةٌ إلى رَبّی، وإن أترُکهُ فَذَنبٌ أستَغفِرُ اللّهَ مِنهُ فی کَثیرٍ مِن تَقصیری، و أسأَلُ اللّهَ تَوفیقی لِأَرشَدِ اموری.
و أمّا کَیدُکَ إیّایَ، فَلَیسَ یَکونُ عَلى أحَدٍ أضَرَّ مِنهُ عَلَیکَ، کَفِعلِکَ بِهؤُلاءِ النَّفَرِ الَّذینَ قَتَلتَهُم ومَثَّلتَ بِهِم بَعدَ الصُّلحِ مِن غَیرِ أن یَکونوا قاتَلوکَ ولا نَقَضوا عَهدَکَ، إلّا مَخافَةَ أمرٍ لَو لَم تَقتُلهُم مِتَّ قَبلَ أن یَفعَلوهُ، أو ماتوا قَبلَ أن یُدرِکوهُ، فَأَبشِر یا مُعاوِیَةُ بِالقِصاصِ، و أیقِن بِالحِسابِ، وَاعلَم أنَّ للّهِ کِتابا لا یُغادِرُ صَغیرَةً ولا کَبیرَةً إلّا أحصاها، ولَیسَ اللّهُ بِناسٍ لَکَ أخذَکَ بِالظِّنَّةِ، وقَتلَکَ أولِیاءَهُ عَلَى الشُّبهَةِ وَالتُّهمَةِ، و أخذَکَ النّاسَ بِالبَیعَةِ لِابنِکَ؛ غُلامٍ سَفیهٍ یَشرَبُ الشَّرابَ ویَلعَبُ بِالکِلابِ!
ولا أعلَمُکَ إلّا خَسِرتَ نَفسَکَ، و أوبَقتَ(50) دینَکَ، و أکَلتَ أمانَتَکَ، وغَشَشتَ رَعِیَّتَکَ، وتَبَوَّأتَ مَقعَدَکَ مِنَ النّارِ فَ «بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ»(51)(52)
آیا تو همان نیستى که [زیاد] ابن سمیّه به تو نوشت: «حَضْرَمیان، بر دین على هستند» ، و تو به او نوشتى: «هر کس را که بر دین على و اندیشه اوست، بکُش» ، و او هم به فرمان تو، آنان را کُشت و مُثلِه کرد؟ دین على علیهالسلام دین محمّد صلى الله علیه و آله است که بر سرِ آن با پدرت مىجنگید؛ کسى که با بستن خود به [آیین] او، بر این جایگاه نشستهاى و اگر او نبود، برترین شرف تو، زحمت ترتیب دادن دو سفر [زمستانى و تابستانى قریش] در طلب شراب بود.
گفتهاى: «به خودت و دین و امّت بیندیش و اجتماع و الفت امّت را نشکن و مردم را به فتنه، باز نگردان» . من، فتنهاى بزرگتر از فرمانروایىِ تو بر این امّت نمىشناسم و براى خود و دینم، رأیى برتر از جهاد با تو نمىدانم. اگر جهاد کنم، [مایه] نزدیکى من به پروردگارم است و اگر آن را وا گذارم، گناهى است که از فراوانىِ تقصیرم در آن، از خدا، آمرزش مىطلبم و از خدا مىخواهم که به درستترین کار، موفّقم بدارد.
امّا زیان نیرنگ تو با من، بیش از هر کس دیگر، به خودت مىرسد؛ مانند همین کار تو با این چند تنى که آنان را کُشتى و مُثلِهشان نمودى، با آن که آنان، در صلح با تو بودند و نه با تو جنگیده و نه پیمانت را شکسته بودند و فقط، از چیزى ترسیدى که اگر هم آنان را نمىکُشتى، پیش از این مىمُردى یا آنان، پیش از رسیدن به آن مىمُردند.
پس، اى معاویه! قصاص را در پیشِ رو دارى. به حساب، یقین داشته باش و بدان که خدا، نوشتهاى دارد که هیچ کار کوچک و بزرگى نیست، جز آن که آن را برشمرده است. خدا فراموش نمىکند دستگیر کردنهایت را به خاطر بىاعتمادى و بدبینى، و کُشتن اولیا را به شُبهه و تهمت، و بیعت گرفتنت را از مردم براى پسرت، آن جوانِ نابخرد، شرابخوار و سگباز!
جز این نمىدانم که خود را تباه کردى و دینت را هلاک نمودى و امانت نزد خود را خوردى و مردمت را فریفتى و جایگاهى از آتش، براى خود برگرفتى. پس «دور باد قوم ظالم از رحمت الهى»!».
7 / 6
الاختصام فی الله
3681. الخصال عن النضر بن مالک: قُلتُ لِلحُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام: یا أبا عَبدِ اللّهِ، حَدِّثنی عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ»(53)
قالَ: نَحنُ وبَنو امَیَّةَ، اختَصَمنا فِی اللّهِ عز و جل، قُلنا: صَدَقَ اللّهُ، وقالوا: کَذَبَ اللّهُ. فَنَحنُ وإیّاهُمُ الخَصمانِ یَومَ القِیامَةِ.(54)
3682. بحار الأنوار عن بکر بن أیمن عن الحسین بن علیّ علیه السلام: إنّا وبَنی امَیَّةَ تَعادَینا فِی اللّهِ، فَنَحنُ وهُم کَذلِکَ إلى یَومِ القِیامَةِ، فَجاءَ جَبرَئیلُ علیهالسلام بِرایَةِ الحَقِّ فَرَکَزَها بَینَ أظهُرِنا، وجاءَ إبلیسُ بِرایَةِ الباطِلِ فَرَکَزَها بَینَ أظهُرِهِم.(55)
7 / 6
دشمنى براى خدا
3681. الخصال به نقل از نضر بن مالک: به حسین بن على علیهالسلام گفتم: اى ابا عبد اللّه! از گفته خداى عز و جل بگو که فرمود: «این دو دشمن، براى پروردگارشان با هم دشمنى کردند».
فرمود: «[مانند] ما و بنى امیّه که براى خداى عز و جل با آنها دشمنى کردیم. ما گفتیم: خداوند، راست مىگوید و آنان گفتند: دروغ مىگوید. پس ما و آنان، روز قیامت، دو دشمنیم».
3682. بحار الأنوار به نقل از بکر بن ایمَن، از امام حسین علیه السلام: ما با بنى امیّه براى خدا دشمنى کردیم. ما و ایشان، در روز قیامت نیز چنین هستیم. پس جبرئیل علیهالسلام پرچم حق را مىآورد و بر پشتِ ما مىنهد و ابلیس هم، پرچم باطل را مىآورد و بر پشتِ آنها مىنشاند.
1) الإرشاد: ج 2 ص 32، روضة الواعظین: ص 189، إعلام الورى: ج 1 ص 434 نحوه، بحار الأنوار: ج 44 ص 324 ح 2.
2) أنساب الأشراف: ج 3 ص 366.
3) کُونوا أحْلاسَ بُیوتِکم: أی الزموها (النهایة: ج 1 ص 423 «حلس»).
4) النحل: 128.
5) أنساب الأشراف: ج 3 ص 365.
6) ظَنِین: أی متّهم فی دینه (النهایة: ج 3 ص 163 «ظنن»).
7) فی البدایة والنهایة: «فقال له الحسین علیه السلام: إنّ القوم …».
8) شاطَ: أی هلک، ویقال أشاط بدمه: أی عرّضه للقتل (الصحاح: ج 3 ص 1138 «شیط»).
9) الطبقات الکبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج 1 ص 439، تاریخ دمشق: ج 14 ص 205، بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ج 6 ص 2606، سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 293 لیس فیه صدره إلى «لم یبایع له»، البدایة والنهایة: ج 8 ص 161.
10) ظَهر الکوفة: ما وراء النهر إلى النجف (مجمع البحرین: ج 2 ص 1146 «ظهر»).
11) الشِّقْشِقَة: شیء کالرئة یخرجها البعیر من فیه إذا هاج (الصحاح: ج 4 ص 1503 «شقق»).
12) الهدیر: تردید صوت البعیر فی حنجرته (النهایة: ج 5 ص 250 «هدر»).
13) فی مدینة المعاجز: ج 3 ص 453 «وعرى منجى».
14) ذعاف: أی سریع یعجّل القتل (الصحاح: ج 4 ص 1361 «ذعف»).
15) کنایة عن قتل الرجال والفرسان من جیوش الأعداء.
16) هَجْهَجْتُ: أی صحت به وزجرته لیکفّ (الصحاح: ج 1 ص 349 «هجج»).
17) الوَهَلُ: الفَزَعُ (النهایة: ج 5 ص 233 «وهل»).
18) وقَذَهُ: إذا سکّنه ومنعه من انتهاک ما لا یحلّ ولا یجمل (النهایة: ج 5 ص 212 «وقذ»).
19) الهَبْذُ: العدو والإسراع (القاموس المحیط: ج 1 ص 360 «هبذ»).
20) دلائل الإمامة: ص 184 ح 103.
21) کنایه از کُشتن دشمنان و جنگجویانلشکر مقابل است.
22) البَطَرُ: الأَشَرُ؛ وهو شِدَّة المَرَح. وقد بَطِرَ یَبطَر و أبطَرَه المال (الصحاح: ج 2 ص 593 «بطر»).
23) الحَصَرُ: العیّ، والحَصَر أیضا: ضیق الصدر (الصحاح: ج 2 ص 631 «حصر»).
24) کنز الفوائد: ج 2 ص 32، نزهة الناظر: ص 91 ح 11، بحار الأنوار: ج 33 ص 219 ح 508 وراجع: أعلام الدین: ص 299 وکشف الغمّة: ج 2 ص 319.
25) رَقَأَ الدَّمعُ: إذا سکَنَ وانقطع (النهایة: ج 2 ص 248 «رقأ»).
26) تَرِبَت یَداک: وهو على الدعاء، أی لا أصَبتَ خیرا (الصحاح: ج 1 ص 91 «ترب»).
27) شرح الأخبار: ج 3 ص 103 ح 1036.
28) نَفَدَ الشیء: فَنِیَ، و أنفَد القومُ: أی ذهبت أموالهم (الصحاح: ج 2 ص 544 «نفد»).
29) تاهَ: أی تکبّر (الصحاح: ج 6 ص 2229 «تیه»).
30) عیون الأخبار لابن قتیبة: ج 1 ص 196؛ کشف الغمّة: ج 2 ص 237 وفیه «فبلغ ذلک الحسن بن علیّ 8» نحوه.
31) فی الطبعة المعتمدة: «حجرک»، والتصویب من طبعة النجف.
32) تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 231.
33) أوترتُ القَوسَ: شدَدتُ وَتَرها (المصباح المنیر: ص 647 «وتر»).
34) الغَرَض: الهدف الذی یُرمى إلیه (المصباح المنیر: ص 445 «غرض»).
35) دو مَثَل عربى اند، برابر با مثلفارسى: «سنگ دیگران را به سینه مىزنى». م.
36) منظور امام علیهالسلام عمرو بنعاص بود.
37) نثر الدرّ: ج 1 ص 335، نزهة الناظر: ص 82 ح 7، کشف الغمّة: ج 2 ص 242، الاحتجاج: ج 2 ص 88 ح 163 عن صالح بن کیسان نحوه، بحار الأنوار: ج 44 ص 129 ح 19.
38) أطنَبَ فی الکلام: بالَغَ فیه (الصحاح: ج 1 ص 172 «طنب»).
39) المُهارَشَةُ بالکِلاب: وهو تحریش بعضها على بعض (الصحاح: ج 3 ص 1027 «هرش»).
40) الإمامة والسیاسة: ج 1 ص 208.
41) الفتوح: ج 4 ص 339 وراجع: الإمامة والسیاسة: ج 1 ص 211.
42) قارَّهُ مُقارَّةً: قَرَّ معَهُ وسَکَنَ، وفلانٌ قارٌّ: ساکِنٌ (تاج العروس: ج 7 ص 386 «قرر»).
43) الروم: 60.
44) نَمَّیتُ الحدیثَ تنمیةً: إذا بلّغتَهُ على وجه النمیمة والإفساد (الصحاح: ج 6 ص 2516 «نما»).
45) رَقّى علیه کلاما: إذا رَفَعَ (الصحاح: ج 6 ص 2361 «رقى»).
46) المَلَق: أن تُعطی باللسان ما لیس فی القلب (القاموس المحیط: ج 3 ص 284 «ملق»).
47) النَّمیمَةُ: هی نقل الحدیث من قوم إلى قوم على جهة الإفساد والشرّ (النهایة: ج 5 ص 120 «نمم»).
48) هکذا فی المصدر، وفی الإمامة والسیاسة: «الجمع» بدل «الجمیع».
49) سَمَلْتُ عَیْنَهُ: فقأتُها بحدیدة مُحْماة (المصباح المنیر: ص 289 «سملت»).
50) وَبَقَ: هَلَکَ، ویتعدّى بالهمزة، فیقال: أوبقته (المصباح المنیر: ص 646 «وبق»).
51) هود: 44.
52) أنساب الأشراف: ج 5 ص 128، الإمامة والسیاسة: ج 1 ص 201 202؛ رجال الکشّی: ج 1 ص 252 ح 98 و 99 کلاهما نحوه، بحار الأنوار: ج 44 ص 212 ح 9.
53) الحجّ: 19.
54) الخصال: ص 43 ح 35، بحار الأنوار: ج 31 ص 517 ح 16.
55) بحار الأنوار: ج 31 ص 308.