زمان مطالعه: < 1 دقیقه
بر لب دریا، لب دریادلان، خشکیده است
از عطش، دلها کباب است و زبان، خشکیده است
کربلا، بُستان عشق است و شهامت، اى دریغ!
کز سموم تشنگى، این بوستان، خشکیده است
سوز بى آبى، اثر کرده است بر اهل حرم
هر طرف بینى، لب پیر و جوان، خشکیده است
آه، از مهماننوازانى که در دشت بلا
میزبان، سیراب و کام میهمان، خشکیده است!
دامن مادر چو دریا، اصغرش چون ماهى است
کام ماهى بر لب آب روان، خشکیده است
نازم این همّت که عبّاس آید از دریا، ولى
آب بر دوش است و لبها، همچنان خشکیده است.(1)
1) اشراق ماه (برگزیده شعر معاصر عاشورایى): ص 50.