زمان مطالعه: < 1 دقیقه
نیزه را سَرور من، بستر راحت کردى
شام را غُلغله صبح قیامت کردى
به لب تشنهات آن روز، اشارت مىکرد
خاتمى را که به انگشتِ شهادت کردى
عقل مىخواست بمانى به حرم، امّا عشق
گفت: بر نیزه بزن بوسه، اجابت کردى
بانگ لبّیک، که حجّاج به لب مىآرند
آیههایى است که بر نیزه تلاوت کردى
اکبر و قاسم و عبّاس، کجایند؟ کجا؟
عشق! چون این همه را بُردى و غارت کردى؟
چیست در تو، همه امروز، تو را مىجویند
اى تن بى سرِ سَرور، چه قیامت کردى!
باز من ماندم و صد کوفه غریبى، هیهات!
گر چه آزادْ مرا تو زِ اسارت کردى.(1)
1) دانشنامه شعر عاشورایى: ج 2 ص 1506 (به نقل از: اندوه سبز).