جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

کریم رجب‏زاده‏

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

به میدان مى‏برم از شوق سربازى، سر خود را

تو هم آماده کن اى عشق، کم کم، خنجر خود را

مرا گر آرزویى هست، باور کن بجز این نیست

که در تن‏پوشى از شمشیر، بینم پیکر خود را

هواى پَر زدن از عالم خاکى به سر دارم

خوشا روزى که بینم بى قفس، بال و پَر خود را!

ز دل، تاریکىِ باد خزان تا پرده بردارم

به روى دست مى‏گیرم، گلِ نیلوفر خود را

چه خواهد کرد فردا، آتش‏افروزِ قنارى‏سوز

به دل‏ها گر بپاشم اندکى خاکستر خود را

من از ایمان خود، یک ذرّه حتّى بر نمى‏گردم

تلاوت مى‏کنم در گوش نِى هم باور خود را.(1)


1) دانش‏نامه شعر عاشورایى: ج 2 ص 1519-1520.