زمان مطالعه: < 1 دقیقه
شن بود و باد، قافله بود و غبار بود
آن سوى دشت، حادثه، چشمانتظار بود
فرصت نداشت جامه نیلى به تن کند
خورشید، سرْبرهنه، لب کوهسار بود
گویى به پیشواز نزول فرشتهها
صحرا، پُر از ستاره دنبالهدار بود
مىسوخت در کویر، عطشناک و روزهدار
نخلى که از رسول خدا، یادگار بود
نخلى که از میان هزاران هزار فصل
شیواترین مقدّمه نوبهار بود
شن بود و باد، نخل شقایق تبار عشق
تندیس واژگون شدهاى در غبار بود
مىآمد از غبار، تبآلود و شرمسار
آشفتهیال و شیههزن و بىقرار بود
بیرون دوید دختر زهرا ز خیمهگاه
برگشته بود اسب، ولى بىسوار بود.(1)
1) نیمى از خورشید: ص 23-24.