جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

قیصر امین‏پور (م 1386 ش)

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

خوشا از دل، نَم اشکى فشاندن

به آبى، آتش دل را نشاندن‏

خوشا زان عشقبازان، یاد کردن

زبان را زخمه فریاد کردن …

سرى بر نیزه‏اى، منزل به منزل

به همراهش هزاران کاروان، دل‏

چگونه پا ز گِل بردارد اشتُر

که با خود، بارى از سر دارد اشتُر؟

گران‏بارى به محمل بود، بر نى

نه از سر، بارى از دل بود بر نِى‏

چو از جان، پیش پاى عشق، سر داد

سرش بر نِى، نواى عشق، سر داد

به روى نیزه و شیرین‏زبانى

عجب نَبْود ز نِى، شکّرفشانى‏

اگر نِى، پرده‏اى دیگر بخواند

نیستان را به آتش مى‏کشانَد

سزد گر چشم‏ها در خون نشینند

چو دریا را به روى نیزه بینند

شگفتا، بى سر و سامانىِ عشق!

به روى نیزه، سرگردانىِ عشق!

ز دست عشق، عالَم در هیاهوست

تمام فتنه‏ها زیر سرِ اوست.(1)


1) آینه در کربلاست: ص 33-34.