دشت، پر از ناله و فریاد بود
سلسله برگردن سجّاد بود
فصل عزا آمد و دل، غم گرفت
خیمه دل، بوى محرّم گرفت
زهره منظومه زهرا! حسین!
کُشته افتاده به صحرا! حسین!
دست صبا، زلف تو را شانه کرد
بر سر نى، خنده مستانه کرد
چیست لب خشک و ترک خوردهات؟
چشمهاى از زخمِ نمک خوردهات
روشنى خلوت شبهاى من!
بوسه بزن بر تب لبهاى من
تا زغم غربت تو، تب کنم
یاد پریشانى زینب کنم
آه از آن لحظه که بر سینهات
بوسه نشاندند لبِ تیرها!
آه از آن لحظه که بر پیکرت
زخم کشیدند به شمشیرها!
آه از آن لحظه که اصغر شکفت
در هدفِ چشم کمانگیرها!
آه از آن لحظه که سجّاد شد
هم نفسِ ناله زنجیرها!(1)
قوم به حج رفته، نه حج رفتهاند
بى تو، در این بادیه، کج رفتهاند
کعبه تویى! کعبه بجز سنگ نیست
آینهاى مثل تو بى رنگ نیست
آینه رهگذر صوفیان
سنگْنصیب گذر کوفیان
کوفه، دَم از مهر و وفا مىزدند
شام، تو را سنگ جفا مىزدند
کوفه اگر آینهات را شکست
شام، از این واقعه، طرفى نیست
کوفه اگر تیغ و تَبَرزین شود
شام، اگر یکسره آذین شود
مرگ، اگر اسب مرا زین کند
خون مرا، تیغ تو تضمین کند
آتش پرهیز، نبُرّد مرا
تیغ اجل نیز نبرّد مرا
بى سر و سامان تو ام، یا حسین!
دست به دامان تو ام، یا حسین!
جان على، سلسلهبندم مکن
گَردم! از خاک، بلندم مکن
عاقبت، این عشق، هلاکم کند
در گذر کوى تو، خاکم کند
تربت تو، بوى خدا مىدهد
بوى حضور شهدا مىدهد
ساقىِ لب تشنه! لبى باز کن
سفره نان و رُطبى باز کن
شمّهاى از درد دلت باز گو
نکتهاى از نقطه آغاز گو
قومِ به حج رفته، چو باز آمدند
بر سر نعشت به نماز آمدند
قوم به حج رفته، تو را کشتهاند
پنجه به خوناب تو آغشتهاند
سامریان، شعبدهبازى کنند
نفى رسولان حجازى کنند
مَشعر حق! عزم مِنا کردهاى
کعبه شش گوشه بنا کردهاى
تیر، تنت را به مَصاف آمده است
تیغ، سرت را به طواف آمده است
چیست شفا بخش دل ریش ما
مَرهم زخم و غم و تشویش ما
بر سر نى، زلف، رها کردهاى
با جگر شیعه، چهها کردهاى!
باز که هنگامه بر انگیختى
بر جگر شیعه نمک ریخیى ….(2)
1) سخنوران نامى معاصر ایران: ج 1 ص 71.
2) شب شعر عاشورا: ص 18 (به نقل از: مثنوى شیعه: ص 14).