زمان مطالعه: < 1 دقیقه
از آن زمان که خزان گشت نوبهارِ حسین
چو لاله، خلقِ جهان اند داغدارِ حسین
نیافت راه چو بر حلق خشک آن مظلوم
هنوز، آب فرات است شرمسار حسین
بنوش آب و بیاد آر زیر خنجر شمر
ز شدّت عطش و قلب پُر شرار حسین
فغان و آه که لبتشنه، غوطهور گشتند
به خون خویش، جوانان گلعذار حسین
ندانم آتش کین بود یا شرار عطش
که سوخت خیمه اطفال دلفگار حسین؟
گلوى تشنه بُریدند چون سرش از تن
عجب که آب ببستند بر مزار حسین!
ببین مودّت یاران او که تا محشر
به خاک و خون، همه خفتند در کنار حسین
فَراشْت رایتِ مظلومى پدر تا حشر
به دست همّت خود، طفل شیرخوار حسین
به عشق دوست، چنان داد کار خویش انجام
که عقلها همه حیران بُود به کار حسین
مگو صغیر، حسینِ على بُود بىیار
حسین، یار خدا و خداست، یار حسین.(1)
1) میراث عشق: ص 243.