جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ابوالقاسم الهامى (لاهوتى) (م 1336 ش)

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

بیا در کربلا محشر ببین، کین‏گسترى بنگر

نظر کن در حریم کبریا، غارتگرى بنگر

فروشنده، حسین و جنسْ هستى، مشترىْ یزدان

بیا کالا ببین، بایع نگه کن، مشترى بنگر

به فکر خیر امّت بود وقت مرگ فرزندش

ز همّت کشته شد، امّت ببین، پیغمبرى بنگر

ز بى آبى به وقت مرگ هم عبّاسِ نام‏آور

خجل بود از سکینه، یادگار حیدرى بنگر

به جاى آب، خون پاشیده شد در راه از غیرت

به دشت عشق، فرمانده ببین، فرمانبرى بنگر

به جاى شاه دین، فرمانده خیل اسیران شد

مقام زینبى را بین، وفاى خواهرى بنگر

براى گریه هم فرصت ندادند آل احمد را

مسلمانى نگه کُن، رسم مهمان‏پرورى بنگر

حسین را کُشته بود و خون‏بها مى‏داد مشتى زَر

ببین کار یزید بى حیا، زشتْ‏اخترى بنگر

خدا، محبوب خود را غرقه در خون دید لاهوتى

نکرد این، دَهر را نابود، صبر داورى بنگر.(1)


1) دانش‏نامه شعر عاشورایى: ج 2 ص 1038.