نیست صاحبْهمّتى در نَشأتین(1)
همقدم، عبّاس را بعد از حسین
بُد به عشّاق حسینى، پیشرو
پاکخاطر آى و پاکاندیش، رو
روز عاشورا، به چشم پُر ز خون
مَشک بر دوش آمد از شط، چون بُرون
شد به سوى تشنهکامان، رهسِپَر
تیرباران بلا را شد سپر
پس فرو بارید بر وى، تیر تیز
مَشک شد بر حالت او، اشکریز
اشک، چندان ریخت بر وى چشم مَشک
تا که چشم مَشک، خالى شد ز اشک
تا قیامت، تشنهکامان ثواب
مىخورند از رَشحه آن مَشک، آب
بر زمین، آب تعلّق، پاک ریخت
وز تعیّن بر سر آن، خاک ریخت
هستىاش را دست از مستى فشانْد
جز حسین اندر میان، چیزى نماند.(2)
… پس ز جان، بر خواهر استقبال کرد
تا رُخش بوسد، الف را دال کرد
همچو جان خود، در آغوشش کشید
این سخن، آهسته بر گوشش کشید
کاى عنان گیر من، آیا زینبى؟
یا که آه دردمندان در شبى؟
پیش پاى شوق، زنجیرى مکن
راه عشق است این، عنانگیرى مکن
با تو هستم جان خواهر همسفر
تو به پا این راه کوبى، من به سر …
هست بر من ناگوار و ناپسند
از تو زینب گر صدا گردد بلند
هر چه باشد، تو على را دخترى
ماده شیرا! کى کم از شیر نرى؟!
با زبان زینبى، شاه آنچه گفت
با حسینى گوش، زینب مىشنفت
با حسینى لب، هر آنچ او گفت راز
شه به گوش زینبى بشنید باز
گوش عشق، آرى، زبان خواهد ز عشق
فهم عشق، آرى، بیان خواهد ز عشق
با زبان دیگر، این آواز نیست
گوش، دیگر محرم اسرار نیست
اى سخنگو! لحظهاى خاموش باش
اى زبان، از پاى تا سر، گوش باش
تا ببینم از سر صدق و صواب
شاه را زینب، چه مىگوید جواب
گفت زینب در جواب، آن شاه را
کاى فروزان کرده مهر و ماه را
عشق را از یک مَشیمه زادهایم
لب به یک پستان غم بنهادهایم
تربیت، بوده است بر یک دوشمان
پرورش در جیب یک آغوشمان
تا کنیم این راه را مستانه طى
هر دو از یک جام خوردستیم مى
هر دو در انجام طاعت، کاملیم
هر یکى امر دگر را حاملیم
تو شهادت جستى، اى سبط رسول!
من اسیرى را به جان کردم قبول.(3)
1) کنایه از دنیا و آخرت است.
2) گنجینة الأسرار: ص 101.
3) گنجینة الأسرار: ص 98.