گفت: اى گروه! هر که ندارد هواى ما
سر گیرد و بُرون رود از کربلاى ما
ناداده تن به خوارى، ناکرده ترکِ سر
نتوان نهاد پاى به خلوتسراى ما
تا دست و رو نشُست به خون، مىنیافت کس
راه طواف بر حرم کبریاى ما
این عرصه نیست جلوهگه روبَه و گُراز
شیرافکن است بادیه ابتلاى ما
همراز بزم ما نبُود طالبان جاه
بیگانه باید از دو جهان، آشناى ما
برگردد آن که با هوسِ کشور آمده
سرناورَد به افسر شاهى، گداى ما
ما را هواى سلطنت مُلکِ دیگر است
کاین عرصه نیست در خور فرّ هماى ما
یزدان ذو الجلال، به خلوتسراى قدس
آراسته است بزم ضیافت براى ما
برگشت هر که طاقت تیر و سِنان نداشت
چون شاه تشنه، کار به شمر و سَنان نداشت.
اى در غم تو ارض و سَما، خون گریسته
ماهى در آب و وحش به هامون، گریسته
وى روز و شب به یاد لبت، چشم روزگار
نیل و فرات و دجله و جیحون، گریسته
از تابش سرت به سِنان، چشم آفتاب
اشک شفق به دامن گردون، گریسته
در آسمان زِ دود خیامِ عفاف تو
چشم مسیح، اشک جگرگون، گریسته
با درد اشتیاق تو در وادىِ جنون
لیلى بهانه کرده و مجنون گریسته
تنها نه چشم دوست، به حال تو اشکبار
خنجر به دست قاتل تو، خون گریسته
آدم، پىِ عزاى تو از روضه بهشت
خرگاه درد و غم زده بیرون، گریسته
گر از ازَل تو را سرِ این داستان نبود
اندر جهان، ز آدم و حوّا، نشان نبود.
قتل شهید عشق، نه کار خدنگ بود
دنیا براى شاه جهاندار، تنگ بود …
از عشق پرس حالتِ جانبازى حسین
پاى بُراق عقل در این عرصه، لَنگ بود
احمد، اگر به ذِروه قَوسَین عروج کرد
معراج شاه تشنه، به سوى خَدَنگ بود …(1)
زینب، چو دید پیکر آن شه به روى خاک
از دل کشید ناله به صد دردِ سوزناک:
کِاى خفته خوش به بستر خون! دیده باز کن
احوال ما ببین و سپس، خوابِ ناز کن
اى وارث سَریر امامت! به پاى خیز
بر کشتگان بى کفن خود، نماز کن
طفلان خود، به ورطه بحر بلا نگر
دستى به دستگیرى ایشان، دراز کن …
برخیز، صبح، شام شد، اى میرِ کاروان!
ما را سوار بر شترِ بىجهاز کن
یا دست ما بگیر و از این دشت پُرهراس
بار دگر، روانه به سوى حجاز کن.
پس چشمهسارِ دیده، پر از خون ناب کرد
بر چرخ کجمدار، به زارى خطاب کرد …(2)
اى ز داغ تو روان، خون دل از دیده حور
بى تو عالم، همه ماتمکده تا نفخه صور
ز تماشاى تجلّاى تو، مدهوش، کلیم
اى سرت سِرّ «أنا اللّه»(3) وسِنان، نخله طور
دیدهها، گو همه دریا شو و دریا، همه خون
که پس از قتل تو، منسوخ شد آیین سُرور
پاى در سلسله، سجّاد و به سر تاج، یزید
خاک عالم به سرِ افسر و دیهیم و قصور
دِیر ترسا و سر سِبط رسول مدنى
آه اگر طعنه به قرآن زند انجیل و زَبور!
تا جهان باشد و بوده است، که داده است نشان
میزبان، خفته به کاخ اندر و مهمان، به تنور؟
سر بى تن که شنیده است به لب، آیه کهف؟
یا که دیده است به مشکاتِ تنور، آیه نور؟
جان، فداى تو که از حالت جانبازى تو
در طف ماریه، از یاد بشد شور نُشور
قدسیان، سر به گریبان به حجاب ملکوت
حوریان، دست به گیسوى پریشان ز قصور
گوش خضرا، همه پُرغلغله دیو و پرى
سطح غَبرا، همه پُر وِلوله وحش و طیور
غرق دریاى تحیّر ز لب خشک تو، نوح
دست حسرت به دل، از صبر تو، ایّوب صبور
کوفیان، دست به تاراج حرم کرده دراز
آهوان حرم، از واهمه در شیون و شور
انبیا، محو تماشا و ملائک، مبهوت
شمر، سرشار تمنّا و تو سرگرم حضور.(4)
1) اشاره به آیه 9 از سوره نجم: «فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى» (در داستان معراج) است و چون «قوس» به معنى کمان است، در پى آن، گفته است: اگر معراج پیامبر اکرم 9 به سوى قلّه «قاب قوسین» بوده، معراج امام حسین علیهالسلام به سوى تیر و خدنگ است.
2) آتشکده نیّر: ص 107-120.
3) اشاره به آیه 14 از سوره طه «أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی؛ منم خداى یکتا. جز من، خدایى نیست. پس مرا بپرست».
4) دانشنامه شعر عاشورایى: ج 2 ص 962.