زمان مطالعه: < 1 دقیقه
اى رفته سرت بر نِى، وى مانده تنت تنها!
ماندى تو و بنهادیم، ما سر به بیابانها
اى کرده به کوى دوست، هفتاد و دو قربانى!
قربان شوَمَت، این رسم، مانْد از تو به دورانها
قربانىِ هر کس شد با حرمت و نشنیدیم
دست و تنِ قربانى، افتد به بیابانها
از خون گلوى تو، این دشتْ گلستان شد
این سیرِ گلستان کرد، سیرم ز گلستانها
ریحان خط اکبر بر گِرد رُخ انوَر
بُرد از دل ما یکسر، یاد گل و ریحانها
ما جمع پریشانیم، هم بى سر و سامانیم
بردار سر و بنگر این بى سر و سامانها
اطفال حزینْ یکسر، از داغ تو در آذر
پاها همه در زنجیر، سرها به گریبانها.(1)
1) دانشنامه شعر عاشورایى: ج 2 ص 938.