زمان مطالعه: < 1 دقیقه
آتش زد این بهار، جگرهاى تفته را
مانَد سحاب، خیمه بر باد رفته را
بود آتشى نهفته به دلها و بر فروخت
باد بهار، آتش در دل نهفته را
یاد آورم چو غنچه سیراب بنگرم
آن غنچههاى تشنه در خون شکفته را
خیزد ز خاک، سبزه و یاد آوَرَد حسین
آن سبز خطْ سُلاله در خاک خفته را
از کربلا شنفتهاى اى دل حکایتى
هرگز به دیده نیست شباهت، شنفته را
هفت آسمان، هنوز بگِرید بر آن که دید
در خون خضاب، کاکُل ماه دوهفته را
از هر طرف، غبار مصیبت، فرو گرفت
کاشانههاى شهپَر جبریل رُفته را.(1)
1) دانشنامه شعر عاشورایى: ج 2 ص 852.