جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

عبد القادر بیدل دهلوى (م 1133 ق)

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

سایه دستى اگر ضامن احوال ماست

خاک رهِ بى‏کسى است، کز سرِ ما برنخاست‏

دل به هوا بسته‏ایم، از هوس ما مپرس

با همه بیگانه است، آن که به ما آشناست‏

داغ معاشِ خودیم، غفلت فاش خودیم

غیرتراشِ خودیم، آینه از ما جداست‏

آن سوى این انجمن، نیست مگر وهم و ظن

چشم نپوشیده‏اى، عالم دیگر کجاست؟

دعوى طاقت مکن، تا نکشى ننگ عجز

آبله پاى شمع، در خورِ ناز عصاست‏

گر نه‏اى از اهل صدق، دامن پاکان مگیر

آینه و روى زشت، کافر و روز جزاست‏

صبح قیامت دمید، پرده امکان درید

آینه ما هنوز شبنم باغ حیاست‏

در پى حرص و هوس، سوخت جهانى نَفَس

لیک نپرسید کس، خانه عبرت کجاست …

بس که تلاش جنون، جام طلب زد به خون

آبله پا، کنون، کاسه دست گداست‏

هستىِ کُلفَتْ قفس، نیست صفابخشِ کس

در سرِ راه نَفَس، آینه بختْ‏آزماست‏

قافله حیرت است، موج گُهر تا محیط

اى امَلْ آوارگان! صورت رفتن، کجاست؟

مَعبد حُسن قبول، آینه‏زار است و بس

عرض اجابت مَبَر، بى‏نَفَسى‏ها دُعاست‏

کیست در این انجمن، مَحرم عشق غیور؟

ما همه بى‏غیرتیم، آینه در کربلاست!

بیدل! اگر مَحرمى، رنج تگ و دو مَبَر

در عرق سعى حرص، خفّت آبِ بقاست!(1)


1) کلیات بیدل دهلوى: ج 1 ص 409.