جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

وصال شیرازى (م 1262 ق)

زمان مطالعه: 2 دقیقه

زینب، چو دید پیکرى اندر میان خون

چون آسمان و زخم تن از انجُمش فزون‏

بى حدْ جراحتى، نتوان گفتنش که چند

پامالْ پیکرى، نتوان دیدنش که چون‏

خنجر در او نشسته، چو شه‏پَر که در هُما

پیکان از او دمیده چو مژگان که‏از جفون(1)

گفت: این به خون تپیده، نباشد حسین من

این نیست آن که در بَر من بود تا کنون‏

یک دَم فزون نرفت که رفت از کنار من

این زخم‏ها به‏پیکر او چون رسید، چون؟

گر این حسین! قامت او از چه بر زمین؟

ور این حسین، رایت او از چه سرنگون؟

گر این حسین من، سرِ او از چه بر سِنان؟

ور این حسین من! تن او از چه غرق خون؟

یا خواب بوده‏ام من و گم گشته است راه

یا خواب بوده آن که مرا بوده ره‏نمون‏

مى‏گفت و مى‏گریست که جانسوز ناله‏اى

آمد ز حنجر شه لب‏تشنگان، برون‏

کاى عندلیب گلشن جان! آمدى؟ بیا

ره گم نگشته، خوش به نشان آمدى! بیا.

آمد به گوش دختر زهرا چو این خطاب

از ناقه، خویش را به زمین زد ز اضطراب‏

چون خاک، جسم پاک برادر به بَر کشید

بر سینه‏اش نهاد رُخ خود چو آفتاب‏

گفت: اى گلو بُریده! سرِ انورت کجاست؟

وز چیست گشته پیکر پاکت به خون، خضاب؟

اى میر کاروان! گهِ آرام نیست، خیز!

ما را ببر به منزل مقصود و خوش بخواب‏

من یک تنِ ضعیفم و یک کاروان، اسیر

وین خلقِ بى حمیّت و دهرِ پُرانقلاب‏

از آفتاب پوشمشان یا ز چشم خلق؟

اندوه دل نشانمشان یا که التهاب؟

زین العِباد را به دو آتش، کباب بین

سوز تب از درون و برون، تاب آفتاب‏

گر دل به فُرقت تو نهم، کو شکیب و صبر؟

ور بى تو رو به شام کنم، کو توان و تاب؟

دستم ز چاره کوته و راه دراز، پیش

نه عمر من تمام شود، نه جهانْ خراب.

لَختى چو با برادر خود، شرح راز کرد

رو در نجف نمود و درِ شِکوه باز کرد.

گیرم حسین، سِبط رسول خدا نبود

گیرم که نور دیده خیر النسا نبود

گیرم یکى ز زمره اسلام بود و بس

از مسلم، این ستم به مسلمان، سزا نبود

گیرم به رغم نسل زنا، بود کافرى

بر هیچ کافر، این همه عدوان، روا نبود

گیرم نبود سینه او مخزن علوم

آخر ز مِهر، بوسه‏گه مصطفى نبود؟

اى ظالمان امّت و بیگانگان دین!

یک تن از آن میان، به خدا آشنا نبود؟

گیرم که خون حلق شریفش مباح بود

شرط بُریدن سرِ کس از قفا نبود

اى پور سعد شوم که از بهر نان رى

دین را فروختى و به چشمت حیا نبود!

گیرم نبود عترت او، عترت رسول

گیرم حریم او حرمِ کبریا نبود

با دشمنان دین به خدا گر رسول بود

هرگز به این ستم که تو کردى، رضا نبود

آتش به آشیانه مرغى نمى‏زنند

گیرم که خیمه، خیمه آل عبا نبود.

ترسم ز طعن و سرزنش دشمنان دین

گر گویم از جفاى تو با سَروران دین.(2)

لباس کهنه بپوشید زیر پیرهنش

مگر برون نکِشد خصمِ بدمَنِش ز تنش‏

لباس‏کهنه چه حاجت که زیر سمّ سُتور

تنى نماند که پوشند جامه یا کفنش‏

نه جسم زاده‏زهرا، چنان لگدکوب است

کزو توان به پدر بُرد بوى پیرهنش‏

زمانه، خاک چمن را به بادِ عدوان داد

تو در فغان‏که‏چه‏شد ارغوان ویاسمنش؟

عیالش ار نه به همره در این سفر بودى

از او خبر نرسیدى به مردم وطنش‏

ز دستگاه سلیمان، فلک، نشان نگذاشت

به غیر خاتمى، آن هم به دست اهرمنش.(3)


1) جُفون: جمع جَفن، پلک‏هاى چشم.

2) دیوان وصال شیرازى: ص 62-63.

3) دانش‏نامه شعر عاشورایى: ج 2 ص 866 (به نقل از: مراثى وصال).