جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نخستین زائر حسین از کوفه

زمان مطالعه: 4 دقیقه

پسر «زیاد» پس از رویداد غمبار عاشورا و شهادت سالار شایستگان، سردمداران کوفه را خواست و آنان را مورد دلجویی قرار داد، اما هر چه نگاه کرد «عبیدالله بن حر» را در میان آنان ندید. پس از چند روز هنگامی که او نزد «ابن‏زیاد» آمد، از وی پرسید: پسر «حر» کجا بودی؟

پاسخ داد: بیمار بودم!

گفت: بیماری جان یا جسم؟

پاسخ داد: اما قلبم امید که به آفت بیماری معنوی گرفتار نگردد و اما جسم من بیمار بود که خدای بر من منت نهاد و سلامتی‏ام را بازیافتم.

گفت: دروغ می‏بافی، تو با دشمن ما بودی!

پاسخ داد: اگر با دشمن شما بودم حضور من در آنجا برای شما ناشناخته و نهان نمی‏ماند، چرا که حضور چه منی در جایی پوشیده نمی‏ماند! در همین شرایط «ابن‏زیاد» از او غافل گردید و وی از آنجا بیرون آمد و بر مرکب خویش نشست و رفت.

«ابن‏زیاد» به خود آمد و گفت: پسر «حر» کجاست؟

گفتند: رفت…

فریاد برآورد که او را بیاورید!!

مأمورانش خود را به او رساندند و از او خواستند نزد امیرشان بازگردد، اما او رکاب کشید و گفت: پیام مرا به او برسانید که دیگر هیچگاه فرمانبردارانه نزد او نخواهم آمد و آنگاه از کوفه بیرون آمد و تاخت تا به کربلا رسید و آنجا چنین سرود:

یقول امیر غادر و ابن غادر

ألا کنت قاتلت الشهید ابن فاطمة

فیاندمی ان لا أکون نصرته

ألاکل نفس لاتسدد نادمة

و انی – لانی لم اکن من حماته –

لذو حسرة ما ان تفارق لازمة

سقی الله ارواح الذین تأزروا

علی نصره، سقیا من الغیث دائمة…

فکفوا و الا ذدتکم فی کتائب

اشد علیکم من زحوف الدیالمة(1)(2)

امیر پیمان شکن و فرزند فریبکار می‏گوید: چرا با فرزند گرانمایه‏ی فاطمه، دخت سرافراز پیامبر پیکار نکردی؟

من اینک سخت پشیمان و ندامت زده‏ام که چرا او را یاری نکردم؟! و راستی که هر کس درست اندیش و شایسته کردار نباشد، سرانجام پشیمان خواهد شد.

من از آن روی که از یاری کنندگان و مدافعان او نبوده‏ام، اینک دریغ و حسرتی دردناک و ماندگار دامنگیر شده است.

خدای باران مهر و رحمت خویش را بر روح‏ها و روان‏های پاک آن قهرمانانی بباراند که بر یاری او همدست و همداستان شدند.

من بر کنار پیکارگاه‏ها و آرامگاه‏های آنان ایستادم؛ آنگاه در حالی که باران اشک از دیدگانم فرومی‏بارید، چیزی نمانده بود که جگرم پاره پاره شود و بر قبرهای آنان فروافتد.

به جان خودم سوگند! که آنان در پیکار، شیرمردان شمشیر بودند و به سرعت بسوی میدان شرف و افتخار گام می‏سپردند و دفاعگر و حمایت کننده‏ی شیران بیشه‏ی حق بودند.

اگر کشته شدند، همه‏ی پرواپیشگان در مرگ آنان اندوهگین گشتند. ژرف‏اندیشان و مطالعه کنندگان تاریخ هر چه بنگرند، به کسانی بهتر از اینان که در برابر مرگ شجاعانه، سالار، نورانی و قهرمان باشند، نخواهند یافت.

آیا آنان را بیدادگرانه می‏کشید و آنگاه امید روابط دوستانه با ما دارید. این نقشه‏ی شوم را وانهید که با اندیشه‏ی ما سازگار نیست.

به جان خودم سوگند! با کشتن آنان به دشمنی با ما برخاستید. و بدانید که چه بسیار زنان و مردان ما را با این کار بر ضد خویش برانگیخته‏اید.

هماره در این فکرم که با سپاهی گران بسوی این بیدادگران حرکت کنم، بسوی گروه تجاوزکاری که از حق روی برتافتند و با سالار شایستگان به جنگ برخاستند.

هان ای رجالگان اموی! بس کنید! و دست از ستم بدارید وگرنه برای دفع ستم و شرارت شما با سپاهیانی سرسخت‏تر از سپاهیان «دیالمه» بر ضد شما بپا خواهم خاست(3)


1) این گزارش را «ابومخنف» از «عبدالرحمن بن جندب ازدی» آورده است. تاریخ طبری، ج 5، ص 469.

2) دیلمی‏ها، بخاطر مقاومت شدیدشان پس از سقوط رژیم ساسانی ضرب المثل بودند و این شعر اشاره به ایستادگی و پیکار سرسختانه‏ی آنان دارد.«عبیدالله بن حر جعفی» دوستدار «عثمان» بود و هنگامی که او کشته شد، از کوفه بسوی معاویه رفت و تا شهادت امیرمؤمنان به همراه دجال اموی بود و آنگاه به کوفه بازگشت. تاریخ طبری، ج 5، ص 128.او به هنگام دستگیری «حجر بن عدی» آرزو می‏کرد که اگر ده یا پنج مرد تا پای جان مرا یاری می‏نمودند «حجر» و یارانش را نجات می‏دادم. تاریخ طبری، ج 5، ص 271.سالار شایستگان وی را به همراهی خویش فراخواند اما او سعادت همراهی را نداشت و بهانه تراشید و با حسین علیه‏السلام به کربلا نرفت… تاریخ طبری، ج 5، ص 407.او پس از مرگ «یزید» و فرار پسر «زیاد» از کوفه و انقلاب مختار، با هفتصد سوار به مدائن رفت و دست به کارهایی از جمله مصادره‏ی اموال زد و «مختار» برای تسلیم شدن او، همسرش را زندانی ساخت و او به «مصعب بن زبیر» پیوست و بر ضد مختار پیکار کرد. و او همان کسی است که پس از کشته شدن «مختار» به «مصعب» اشاره کرد که یاران عرب تبار او را ببخشد اما یاران ایرانی تبار او را نابود سازد و او نیز چنین کرد. آنگاه «مصعب» بر جان خود از او ترسید و زندنی‏اش ساخت و گروهی از قبیله‏ی «مذحج» شفاعت او را نمودند و «مصعب» وی را از زندان آزاد ساخت اما پس از آزادی، بر ضد «مصعب» قیام کرد. آنگاه به «عبدالملک بن مروان» پیوست و از سوی او به فرمانداری کوفه برگزیده شد و با فرماندار برگزیده‏ی «ابن‏زبیر» پیکار نمود و او را کشت. تاریخ طبری، ج 5، ص 105 و 115 و 129.و اینک به مهر آفریدگار هستی اخبار و گزارشهایی که در مورد سالار شایستگان در تاریخ طبری آمده است، با تحقیق و پاورقی آن به پایان رسید.یادآوری می‏گردد که این گزارشها را «طبری» از «هشام کلبی» شاگرد «ابومخنف» و او نیز از استادش «ابومخنف» و او هم بطوری که گذشت از روایتگران خویش که آنان را در مقدمه‏ی کتاب دسته‏بندی کردیم و برشمردیم، آورده است.

3) پایان ترجمه و نگارش «مقتل ابومخنف به روایت طبری».