اى خواهر! از بَرَت چو به فردا جدا شوم
در خون خویش، غرقه به دشتِ بلا شوم
چون گُل مکن ز دورى من، چاکْ پیرهن
چون از بَرَت روانه، چو باد صبا شوم
مخراش روى خویش و مَکَن موى خود که من
شرمنده پیشِ بارگه کبریا شوم
روشن شود دو چشم پیمبر به روز حشر
گر زیر سُمّ اسب عدو، توتیا شوم
ترسم ز سوى عرش رسد آیت بَدا(1)
بگذار تا به کام دل خود، فدا شوم
بردار کودکان مرا نزد خود، چو من
فردا ز زین اسب به میدان، جدا شوم
رفتند مادر و پدر و جدّ من ز پیش
من هم پىِ زیارتشان از قفا شوم
زینب، چو این شنید، به سر برفشانْد خاک
زد دست و کرد بر تن خود، جامه چاکْ چاک …
چون زد سَموم(2) کین به گلستان مصطفى
بر خاک ریخت لاله و ریحان مصطفى
تاریک مانْد محفل ایمان، چو کشته شد
از باد کینه، شمع شبستان مصطفى
زینب، درید جامه چو گل، چون به چوبِ کین
کردند خسته غنچه خندان مصطفى
دادند اجر و مزد نبى را به تیغ و تیر
کردند خوش، تلافىِ احسان مصطفى
داس عناد و تیشه بیداد ناکسان
نگذاشت سرو و گُل به گلستان مصطفى
کردند این معامله با عترت از چه روى
با امّت این نبود، چو پیمان مصطفى؟
ترسم که دست خلق به یکباره، زین گناه
گردد جدا ز گوشه دامان مصطفى
تا بوده این جهان، به جهان، این بلا نبود
درد و غمى چو درد و غمِ کربلا نبود …
خیزد ز خاک، با تن بى سر، چو شاه دین
بر پا دوباره واقعه کربلا شود
ترسم که روز حشر، به یکباره، زین گناه
دست جهان ز دامن رحمت، جدا شود
محشر به هم بر آید و از هیبت عِتاب
جبریل، بهر چاره، سوى مصطفى شود
آیا جواب چیست در آن روزِ پُر بلا
پرسند چون ز خون شهیدانِ کربلا؟(3)
1) بدا (بداء): ظاهر شدن؛ پیدا شدن رأى دیگرى براى صاحب رأى؛ تعلّق گرفتن اراده خالق به چیزى جز آنچهقبلًا اراده وى بر آن تعلّق گرفته بود. «آیت بدا»، اشاره است به آیه 39 از سوره رعد: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ؛ خداوند، هر چه راى بخواهد، محو مىکند و هرچه راى بخواهد، باقى مىگذارد، و کتاب کتابها نزد اوست».
2) سَموم: باد گرم، باد زهرآگین.
3) دیوان محمودخان ملک الشعراى صبا: ص 309.