جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

محمد على مجاهدى‏

زمان مطالعه: 2 دقیقه

مى‏آید از سمت غربت، اسبى که تنهاىِ تنهاست

تصویر مردى که رفته است، در چشم‏هایش هویداست‏

یالش که همزاد موج است، دارد فراز و فرودى

امّا فرازى که بِشْکوه، امّا فرودى که زیباست‏

در عمق یادش نهفته است خشمى که پایان ندارد

در زیر خاکستر او، گُل‏هاى آتش، شکوفاست‏

در جان او ریشه کرده است عشقى که زخمى‏ترین است

زخمى که از جنس گودال، امّا به ژرفاى دریاست‏

داغى‏که از جنس لاله‏است، در چشم‏اشکش شکفته‏است؟

یا سرکشى‏هاى آتش، در آب و آیینه پیداست؟

هم زین او واژگون است، هم یال او غرقِ خون است

جایى که باید بیفتد از پاى، زینب، همین جاست‏

دارد زبان نگاهش، با خود، سلام و پیامى

گویى سلامش به زینب، امّا پیامش به دنیاست:

از پا سوار من افتاد، تا آن که مردى بتازد

در صحنه‏هایى که امروز، در عرصه‏هایى که فرداست‏

این اسبِ بى‏صاحب، انگار، در انتظار سوارى است

تا کاروان را براند، در امتدادى که پیداست.(1)

کربلا را مى‏سرود این بار روى نیزه‏ها

با دو صد ایهام معنى‏دار، روى نیزه‏ها

نینوایى شعر او از ناى هفتاد و دو نى

مثل یک ترجیع، شد تکرار روى نیزه‏ها

چوب خشک نى به هفتاد و دو گل، آذین شده است

لاله‏ها را سر به سر بشمار روى نیزه‏ها

یا بر این نیزار خون امشب متاب اى ماهتاب

یا قدم آهسته‏تر بردار روى نیزه‏ها

قافله در رجعت سرخ است و جاده فتنه‏پوش

چشم میر کاروان بیدار روى نیزه‏ها

زنگیان آیینه مى‏بندند بر نى؟ یا خدا

پرده بر مى‏دارد از رخسار روى نیزه‏ها؟

صوت قرآن است این؟ یا با خدا در گفتگوست

رو به رو، بى‏پرده، در انظار، روى نیزه‏ها؟

یاد دارى آسمان با اختران، خورشید گفت

وعده دیدارمان این بار روى نیزه‏ها؟

با برادر گفت زینب: راه دین هموار شد

گرچه راه توست ناهموار روى نیزه‏ها …

اى دلیل کاروان! لختى بران از کوچه‏ها

بلکه افتد سایه دیوار روى نیزه‏ها

صحنه اوج و عروج است و طلوع روشنى

سِیر کن، سِیر تجلّى‏زار روى نیزه‏ها

چشم ما آیینه‏آسا غرق حیرت شد چو دید

آن همه خورشیدِ اختربار روى نیزه‏ها.(2)


1) سخنوران نامى معاصر ایران: ج 2 ص 766.

2) کاروان شعر عاشورا: ص 655.