در مقاتل ابوالفرج مزبور است که یزید در خلال مخاطبات با حضرت سجاد (ع) نام او را
پرسید: گفت: علی. گفت: مگر علی را خدا نکشت؟ گفت: برادری بود مرا که شما کشتید. گفت: بلکه خدا کشت. حضرت سجاد (ع) تلاوت نمود: «الله یتوفی الأنفس حین موتها…». و شبیه این مکالمه نیز میانهی سجاد و ابنزیاد واقع شد. و از این مکالمات نماید که این دو مانند سایر خلفای جور و رؤسای ضلالت جبری مذهب بودهاند، و اصل مذهب جبر و اضطرار و این که خالق افعال عباد خداوندی است، برای طیب خواطر اهل فسق و فجور و رؤسای جور اختراع شد، و رؤسای صوفیه لباسی نیکو به این مذهب پوشانیدهاند و نامش را توحید در افعال گذاشتند که هیچ فاعل قبیحی خود را مورد ملامت و مستحق توبیخ نداند، و به اطمینان تمام مباشر ملاهی و مناهی شود. و اهل اسلام را در این مسئله سه مذهب است: یکی جبر محض و اضطرار، دیگری تفویض و اختیار صرف و این که عبد فاعل بالاستقلال افعال خود است. اول مذهب اشاعره، و دوم مذهب معتزله و این در طرفین افراط و تفریط واقع شده و جبریه را فضایح بسیار است، و ناچارند که ثواب و عقاب مردم به صرف تقدیر و ارادهی جزافیه دانند، و زواجر و مواعظ انبیا و دعوت و هدایت را لغو شمارند، و هیچ فاعلی را مستحق مدح یا ذمی ندانند و توبیخات و تقریعات واقعه در قرآن مجید را تأویل نمایند و این معنی را کمال توحید شمارند که مرتبهی سیم از توحید، توحید افعال است و گویند هر که قائل به جبر نباشد موحد نیست، و حدیث نبوی معروف «القدریة مجوس هذه الأمة» را تطبیق بر قائلین به تفویض و اختیار نمایند، زیرا که در مقابل واجب تعالی مؤثر دیگری دانند. شبستری گوید:
هر آن کس را که مذهب غیر جبر است
نبی فرمود که مانند گبر است
و مناسبت مفوضه با مجوس، ظاهر است، زیرا که مجوس ثنوی مذهب و معتقد یزدان و اهرمن هستند که اول، خالق خیرات، و ثانی خالق شرور است، و عمدهی تمسک این جماعت به چند امر است:
اول این که افعال عباد معلوم حق است قبل از وجود، و در عالم قضا و قدر مقرر است «و جف القلم بما هو کائن» و مخلوق را صنعی در تغییر تقدیر نیست و تخلف معلوم از علم حق، محال است.
و دوم این که افعال ارادیه ناشی از اراده است، و اراده از داعی، و داعی از اقتضای فطرت و طینت، و فطرت خلقت حق تعالی است و بنده را در او صنعی و اختیاری نیست.
سوم ظواهر آیات کتاب الهی و سنت نبویه از قبیل:
«و ما تشاءون الا أن یشاء الله»(1)
«و ما رمیت اذ رمیت…»(2)
«أنک لا تهدی من أحببت…»(3)
«لا قوة الا بالله…»(4)
«و الیه یرجع الأمر کله»(5)
پس بنابراین ظوهر، مردم آلات فعل حق باشند، چنانچه مثنوی گوید:
آلت حقی و فاعل دست حق
دست حق را کی کنم من طعن دق
و بر اهل نظر مخفی نیست که احاطهی علم الهی و تقدیر امور، علت تامهی صدور فعل نیست اگر چه خالی از مدخلیت نیست، و چه بسا باشد که علم و تقدیر، تعلق به اراده و مدخلیت عباد گرفته، پس میسر نباشد بدون اراده به جا آورد.
و اما برهان به جهت نفی استقلال عبد در فعل، نیکو بیانی است و لیکن اقتضای فطرت، سلب قدرت نکند به طوری که فعل اضطراری شود یا بدون اراده واقع شود. و اما تمسک به ظواهر معارضه(6) جواب داده شود، و شناعت این مذهب نه به حدی است که حاجت به بیان داشته باشد. و علمای اهل بیت را در باب، بیانات شافیهای است، بلکه توان گفت که فطرت انسانی از تمام ملیین گواهی دهد بر بطلان جبر که هر فاعل قبیحی خود را بدکار و زشت کردار و مستحق ملامت و مؤاخذه میداند، بلکه این مذهب موجب بطلان نبوات و اطاعات و مجازات و عقوبات است و موجب تساوی محسن و مسییء و جور و ظلم در تقدیر و جزاف محض در ارادهی واجب تعالی که بدون استحقاق و مدخلیتی از عباد بعضی را مدح نماید و بعضی را مذمت و ملامت فرماید، جملهای را ثواب دهد و برخی را عقاب کند بدون آن عاصی را تقصیری در عصیان بود یا مطیع را دخلی در طاعت، بلکه تمام تقریع(7) و توبیخ(8) کفار و عصاة در قرآن مجید و نسبت ظلم و طغیان و فحشا به عباد، غلط محض و خالی
از جهت خواهد بود «تعالی الله عما یقول الظالمون علوا کبیرا».(9)
و اهل تصوف برای حفظ حدود توحید در افعال، همهی این مراتب را از دست دادهاند، نعم ما قیل:
قل للذی یدعی فی العلم فلسفة
حفظت شیئا و غابت عنک اشیاء
و اما مذهب دوم که مذهب معتزله و اهل اختیار و تفویض است، پس عباد را مستقل در افعال ارادیهی خود دانند، و جبریه این طایفه را قدریه خوانند تا حدیث نبوی تطبیق بر ایشان شود که مجوس(10) امت هستند، و مرادشان در قول به اختیار، تصحیح ثواب و عقاب و مدح و ذم و فایده در بعثت انبیا و دعوت و زواجر و مواعظ است، و شاید به نظر قاصر(11) اهل ظاهر، این مذهب را بهتر از مذهب جبریه شمارند، غافل از این مفاسد این مذهب اگر زیاده از مذهب جبر نباشد، کمتر نخواهد بود، و عمدهی رجحان(12) در نظر اهل ظاهر، تصحیح عقاب و مؤاخذه است، و به گمان خود، عقاب الهی از مؤاخذه و انتقام محض مخالفت اوامر است، با تمکن از امتثال، نه آن که افعال را اثری خاص و لوازم وجودیه باشد، و شاید بعضی بالوجوان خود را مستقل در فعل بدانند؛ چنانچه مثنوی گوید:
مذهب جبر از قدر رسواتر است
زان که جبری حس خود را منکر است
این که گویی این کنم یا آن کنم
این دلیل اختیار است ای صنم
و براهین بر بطلان مذهب تفویض بسیار است، چون ذات اقدس الهی علة العلل است، و بدیهی است که علل متوسطه، فاعل بالاستقلال و مؤثر تام نیستند، و در احادیث اهل بیت طعن بسیار بر این مذهب وارد است، و شیعیان را ردع از این عقیدهی باطله فرمودهاند که این موجب نقصان قدرت بلکه عجز در ذات اقدس خواهد بود. و در احادیثی وارد است که خدا رحیمتر از آن است که بندگان را مجبور بر امری کند، و پس از آن، مؤاخذه و عقاب نماید، و عزیزتر و قادرتر از آن است که در ملک او چیزی برخلاف ارادهی او واقع شود. و نیز فرمودهاند: مساکین قدریه که اهل تفویض باشند، خواستند خدا را به عادل ستوده باشند، او را از قدرت و سلطنت در ملک خود خارج نمودند. و از این قبیل بیانات لطیفه بسیار وارد شده.
و در مذهب سیم، مذهب طایفهی محقهی اثناعشریه است که مأخوذ از ائمهی اطهار است و
موافق ادله و اعتبار است که امر بین امرین است، نه جبر محض و نه اختیار محض. فهم این معنی محتاج به لطف قریحه و بیان لطیفه است که مراد شرکت خالق و مخلوق در افعال نیست، و همچنین مراد اجتماع قدرتین نیست، بلکه مراد این هم نباشد که جبر صرف نیست و جبر ناقص است. و نیز مراد این نیست که بعض افعال مثل امر تکلیفیه اختیار محض است، و بعض امور مثل فقر و غنا و صحت و مرض و امثال آن جبر محض است، زیرا که محل کلام غیر از افعال ادایهی اختیاریه نیست، و افعال اختیاریه لامحاله صادر از ارادهی عبد است و نسبت صدوری این گونه افعال از عبد مباشر به ذات اقدس حق تعالی خلاف بداهت عقل و عرف عقلاست و مدح و ذم از روی صدور فعل است از اراده، لیکن اراده که جزء اخیر علت تامهی صدور فعل است، امری است حادث و باید علت و سببی موجود شود، مانند دواعی و خواطر که بعد از خطور فعل، داعی شوقی پیدا شود و اراده حادث میشود که باید فلان فعل به جا آورده شود. و حصول داعی ممکن نیست که مسبب از امری خارج از فاعل باشد، و گرنه یا جبر محض شود و یا تسلسل لازم آید. پس لا محاله، حصول داعی از مقتضیات ذات و از استعداد و قابلیت ذوات و خصوصیات آنها خواهد بود، و استعداد و خصوصیت، عین مرتبه و ذات فاعل است، و لطف و فیض الهی موجب است که ابطال و اهمال اقتضای ذات نشود، و هر قابل مرتبه را به کمال خود برساند تا در حق او نیز کرم شده باشد. «قل کل یعمل علی شاکلته» اشاره به این لطیفهی ربانیه است. پس به این سبب، ارادهی حقهی الهیه تعلق گرفت که هر فاعلی، ارادهی فعل لایق به حال خود نماید. و معنی تقدیر امور و افعال عباد، جز این که گفتم چیزی نیست. پس اگر چه فعل، فعل عبد است و صادر از او است و به ارادهی او، و لیکن منتهی به فعل و صنع حق میشود، و چنین نباشد که فاعل استقلال تام در صدور افعال داشته باشد، زیرا که اگر ارادهی الهیه تعلق گیرد، ارادهی عبد نیز برمیگردد، و رمز «عرفت الله بفسخ العزائم و نقض الهمم» اشاره به همین معنی است، نه این که بگوییم که مضطر در اراده باشد و مختار در مراد، چنان که بعض از علما گفتهاند، بلکه گوییم: اراده از خود اوست، چون ارادی بودن اراده یا صدق اختیار بر اراده، معنای محصلی ندارد، و هم صدق اضطرار، معنی ندارد، بلکه ارادهی هر مریدی برخیزد از ذات مرید، و ذات او ذات اوست، نه آن که ذات او را جاعل ذات او کرده تا سؤال بیاید که چرا نحو دیگری جعل ذات او نشد؟ و نخواهیم گفت: ذات او مجعول به جعل جاعل نیست، زیرا که قبل از جعل، عدم محض و فنای صرف است و قابلیت و استعداد، از مراتب هستی مجعول است. و به عبارت دیگر، هویات و اختلاف ذوات از لوازم مجعول و جعل و تکثر و تعدد
مجعولات است، و تحریر این مبحث به تقریر مزبور و خلو از اصلاحات از خصائص الاربعین الحسینیه است، و بهتر آن که صرف عنان قلم نماییم.
و در کافی از امام صادق (ع) روایت شده که شخصی سؤال نمود که خدا مجبور کرده بندگان را؟ گفت: نه چنین است. عرضه داشت: تفویض به ایشان نموده؟ فرمود: نه. عرضه داشت: پس چگونه است؟ فرمود: لطفی است میانهی این دو.
1) انسان، 76.
2) انفال، 17.
3) قصص، 56.
4) کهف، 39.
5) هود، 123.
6) یعنی ظواهر قرآن و حدیث که با این دلیل مخالف هستند.
7) کوبیدن و سرکوفت زدن.
8) نکوهش.
9) خدا بسی برتر از آن چیزی است که ستمکاران میگویند (اقتباس از آیهی 43 سورهی اسراء).
10) زرتشتی، و مقصود در این جا مشرک و دوگانه پرست است.
11) کوتهبین.
12) برتری.