جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

غلامرضا کافى‏

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

… دیدم کنار عَلقَمه، ماه تمام را

چون موج در خروشِ صلابت، امام را

باران تیر را چو سِپَر، ایستاده بود

چون نخل در هجوم تبر، ایستاده بود

هر چند داغدارِ پسر بود، تازه بود

چشم‏انتظارِ زخم دگر بود، تازه بود

گویى که عمر عشق، به آخر رسیده بود

نوبت به یادگارِ برادر رسیده بود

قاسم، چو تیغ—، تشنه برون از نیام زد

لب‏هاى خشک، بوسه به دست امام زد

خون، پرده بست چشم عزیز سوار را

در کف گرفت هیمنه ذو الفقار را

مهمیز گُرده‏کوب سمندى سپید شد

اهل حرم ز آمدنش ناامید شد

آن سرو تازه رُسته که حیدرْتبار بود

از بوستان سبز حسن، یادگار بود.(1)


1) دانش‏نامه شعر عاشورایى: ج 2 ص 1651.