نخستین کس که در مدح تو شعرى گفت، آدم بود
شروع عشق و آغاز غزل، شاید همان دَم بود
نخستین اتّفاق تلختر از تلخ، در تاریخ
که پشت عرش را خم کرد، یک ظهر محرّم بود
مدینه، نه، که حتّى مکّه، دیگر جاى امنى نیست
تمام کربلا و کوفه، غرق ابن مُلجم بود
فتاد از پا کنار رود، در آن ظهر دردآلود
کسى که عطر نامش، آبروىِ آب زمزم بود
دلش مىخواست مىشد آب شد از شرم، امّا حیف
دلش مىخواست صد جان داشت، امّا باز هم کم بود
اگر در کربلا توفان نمىشد، کس نمىفهمید
چرا یک عمر، پشت ذو الفقارِ مرتضى، خم بود؟(1)
مىآیم از رهى که خطرها در او گم است
از هفت منزلى که سفرها در او گم است
از لا به لاى آتش و خون، جمع کردهام
اوراق مقتلى که خبرها در او گم است
دردى کشیدهام که دلم داغدار اوست
داغى چشیدهام که جگرها در او گم است
دردى کشیدهام که دلم داغدار اوست
داغى چشیدهام که جگرها در او گم است
با تشنگان چشمه «احلى مِنَ العسل»
نوشم زشربتى که شکرها در او گم است
این سرخى غروب که همرنگ آتش است
توفان کربلاست که سرها در او گم است
یاقوت و دُرّ صیرفیان را رها کنید
اشک است جوهرى که گُهرها در او گم است
هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند
این است آن شبى که سحرها در او گم است.
باران نیزه بود و سر شهسوارها
جز تشنگى نکرد علاج خمارها …
از شرق نیزه، مِهر درخشان بر آمده است
وز حلق تشنه، سوره قرآن بر آمده است
موج تنور پیرزنى نیست این خروش
توفانى از سماع شهیدان بر آمده است
این کاروان تشنه، ز هر جا گذشته است
صد جویبار، چشمه حیوان بر آمده است
باور نمىکنى اگر، از خیزران بپرس
کآیات نور، از لب و دندان بر آمده است
انگشت ما گواه شهادت که روز مرگ
انگشترى زدست شهیدان در آمده است
راه حجاز مىگذرد از دل عراق
از دشت نیزه، خار مُغیلان بر آمده است
چون شب رسید، سر به بیان گذاشتیم
جان را کنار شام غریبان گذاشتیم …
تو پیش روى و پشت سرت آفتاب و ماه
آن یوسفى که تشنه برون آمدى ز چاه
جسم تو در عراق و سرت رهسپار شام
برگشتهاى و مىنگرى سوى قتلگاه
امشب، شبى است از همه شبها سیاهتر
تنهاتر از همیشهام، اى شاه بىسپاه!
با طعن نیزهها به اسیرى نمىرویم
تنها اسیر چشم شماییم، یک نگاه!
امشب به نوحهخوانىات از هوش رفتهام
از تارِ واىْ وایَم و از پودِ آه آه
بگذار شام، جامه شادى به تن کند
شب، با غم تو کرده به تن، جامه سیاه!
بگذار آبى از عطشت نوشد آفتاب
پیراهن غریب تو را پوشد آفتاب.(2)
1) دانشنامه شعر عاشورایى: ج 2 ص 1580.
2) با کاروان نیزه (ترکیببند عاشورایى): ص 5-16.