کسی که سید الشهدا «ع» از او یاری خواست، اما توفیق همراه شدن در کاروان کربلا نیافت و امام را یاری نکرد.امام در منزلگاه قصر مقاتل، خیمه او را دید، حجاج بن مسروق را فرستاد تا او را دعوت کند تا به اردوی امام بپیوندد و یاریش کند.وی بهانه آورد که ازکوفه به این خاطر بیرون آمدم که با حسین نباشم، چون در کوفه یاوری برای او نیست. پاسخ او را که به امام گفتند، حضرت همراه عدهای نزد او رفت و پس از گفتگوهایی پیرامون اوضاع کوفه، امام از او خواست تا با آب توبه خطاهای گذشتهاش را بشوید(1) و به نصرت اهل بیت بشتابد.عبید الله باز هم نپذیرفت و این کرامت و توفیق را رد کرد و از روی
خیرخواهی!حاضر شد که اسب زین شده و شمشیر بران خویش را به امام دهد. چون امام مایوس شد که او سعادت را دریابد، فرمود: اسب و شمشیرت از آن خودت، ما از خودت یاری و فداکاری میخواستیم.اگر حاضر به جانبازی نیستی، ما را نیازی به مال تو نیست: «یا بن الحر!ما جئناک لفرسک و سیفک، انما آتیناک لنسالک النصرة، فان کنتبخلت علینا بنفسک فلا حاجة لنا فی شیء من مالک و لم اکن بالذی اتخذ المضلین عضدا، لانی قد سمعت رسول الله «ص» و هو یقول: من سمع داعیة اهل بیتی و لم ینصرهم علیحقهم الا اکبه الله علی وجهه فی النار».(2) آنگاه امام از پیش او به خیمه خویش برگشت!… وی پس از حادثه کربلا، بشدت از آن کوتاهی در یاری کردن امام پشیمان شده بود و خود را ملامت میکرد و با شعری که با مطلع «فیا لک حسرة ما دمت حیا…»
شروع میشود، این اندوه و ندامت را بیان کرده است(3)در برخی نقلها نام او عبدالله بن حرنقل شده است. او بعدها در قیام مختار شرکت کرد.(4)
عمرو بن قیس نیز از کسانی بود که در همین منزلگاه امام حسین «ع» از او یاری خواست و او بهانه آورد.نصرت خواهی امام، تکلیف میآورد و هر که ندای «هل منناصر» امام را بشنود و پاسخ ندهد، جهنمی است.این ندای استنصار، همواره در تاریخ وجود دارد.همه جا کربلا و هر روز عاشوراست و سعادت، در فدا کردن هستی و مال و جان در راه دین و به فرمان امام و رهبر الهی است و چه شقاوتی بالاتر از آنکه انسان، دعوت امام معصوم را پاسخ ندهد و نسبت به جان خویش در راه خدا بخل ورزد، جانی که امانت الهی است!
1) وی در جنگ صفین در لشکر معاویه بود. اشاره امام به این گذشته است (نفس المهموم، ص 197).
2) الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج 5، ص 84، موسعة کلمات الامام الحسین، ص 365.
3) حیاة الامام الحسین، ج 3، ص 363 به نقل از مقتل خوارزمی.
4) نفس المهموم، ص 200.