جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

صفایى جندقى (م 1314 ق)

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت

تاب تن از کجا؟ که توان بر فغان نداشت‏

گر تشنگى ز پا نفِکندش، غریب نیست

آب، آن قدر که دست بشوید ز جان، نداشت‏

در کربلا کشید بلایى که پیش وَهْم

عرش عظیم، طاقت نیمى از آن، نداشت‏

زآمدْ شدِ غمِ اسرا در سراى دل

جایى براى حسرت آن کُشتگان، نداشت‏

در دشت فتنه‏خیز که زان سَروران، تنى

جز زیر تیغ و سایه خنجر، امان نداشت‏

این صید هم که ماند، نه از بابِ رحم بود

دیگر سپهر، تیر جفا در کمان نداشت‏

یا کور شد جهان که نشانى از او ندید

یا کاست او چنان که ز هستى، نشان نداشت‏

از دوستانش آن همه یارى، یقین نبود

وز دشمنان هم این همه خوارى، گمان نداشت‏

از بهر دوستان وطن، غیر داغ و درد

مى‏رفت سوى یثرب و هیچ ارمغان نداشت‏

تا شام هم ز کوفه در آن آفتابِ گرم

جز سایه سرِ شهدا، سایبان نداشت‏

از یک شرار آه، چرا چرخ را نسوخت

در سینه، آتش غم خود، گر نهان نداشت؟

وز یک قطار اشک، چرا خاک را نشُست

گر آستین به دیده گوهرفشان نداشت؟(1)


1) دانش‏نامه شعر عاشورایى: ج 2 ص 972 (به نقل از: مجموعه مراثى صفایى جندقى).