جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

صامت بروجردى (م 1331 ق)

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

اى از ازَل ز داغ تو آدم، گِریسته

آدم نه، بلکه جمله عالم، گِریسته‏

تا روز حشر، دیده حوّاست اشکبار

در ماتم تو بس که دمادم، گریسته‏

یک‏سر، خلیل کرده فراموش از ذبیح

در نارِ ابتلاى تو از غم، گریسته‏

کرّوبیان عالم عِلوى، جدا جدا

با ساکنان عرشِ معظّم، گریسته‏

اکلیلِ قرب را زِ سر افکنده، جبرئیل

با خیل قدسیان مکرّم، گریسته‏

کفّ الخضیب، ساخته از خون خود، خضاب

هفت آسمان، چو نیّر اعظم، گریسته‏

ایّوب را عِنان تحمّل شده ز دست

یعقوب‏سان، به کلبه ماتم، گریسته‏

در هر بهار، غنچه سورى به گلسِتان

با یاد لعل خُشک تو، شبنم گریسته‏

دشمن، حضور غربت تو دیده همچو دوست

بیگانه در غم تو، چو مَحرم گریسته‏

خیرُ البشر براى على اکبرت به خُلد

تا بر نهد به داغ تو مرهم، گریسته‏

هم در مدینه، فاطمه، هم در نجف، على

با قلب زار و با کمر خَم، گریسته‏

هر کس که دید پیکر در خون تپیده‏ات

گر خون گریسته، به خدا، کم گریسته‏

صامت، نزار گشته و بهر تو، زارْ زار

هر ساله همچو ماه محرّم، گریسته‏

مانْد چون جسم حسینِ تشنه‏لب در آفتاب

من ندانم از چه زیور بست دیگر آفتاب؟

زخم تیر و نیزه و شمشیر دشمن، بس نبود

از چه مى‏تابید بر آن جسم بى سر، آفتاب؟

بود گر در دامن زهرا سرِ آن تشنه‏کام

از چه نامد شرمش از خاتون محشر، آفتاب؟

سربرهنه، پابرهنه، کودکانِ در به در

خار ره بر پا، به دلْ اخگر، به پیکرْ آفتاب‏

دید چون نیلى رُخ اطفال را از جور خصم

کرد موج خون روان، از دیده‏تَر، آفتاب‏

چادر عصمت چو بردند از سرِ زینب، فکند

شب‏کلاه خسروى در چرخ، از سر، آفتاب‏

سربرهنه دید زینب را چو در بزم یزید

شد نهان در ابر، از شرم پیمبر، آفتاب.(1)


1) دانش‏نامه شعر عاشورایى: ج 2 ص 1029.