جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

سلمان ساوجى (م 778 ق)

زمان مطالعه: 2 دقیقه

خاک، خونْ آغشته لب‏تشنگان کربلاست

آخر اى چشم بلابین جوى خونبارت کجاست؟

جز به چشم و چهره مَسپُر خاک این در، کان همه

نرگس چشم و گلِ رخسار آل مصطفاست‏

اى دلِ بى‏صبر من! آرام گیر این جا، دَمى

کاندر این جا منزلِ آرامِ جان مرتضاست‏

این سواد خوابگاه قُرّة العین على است

و این، حریم بارگاه کعبه عز و عُلاست‏

روضه پاک حسین است آن که مشکینْ زُلف حور

خویشتن را بسته بر جاروب این جنّتْ سراست‏

زاب چشم زائران روضه‏اش طوبى لَهُم(1)

شاخ طوبا را به جنّت، قوّت نشو و نماست‏

شمع عالمتاب عیسى(2) را در این دِیْر کُهن

هر صباح از پرتو قندیل زرّینش ضیاست‏

مَهبَط انوار عزّت، مظهر اسرار لطف

منزل آیات رحمت، مشهد آل عباست‏

اى که زوّار ملائک را جنابت، مقصد است

وى که مجموع خلایق را، ضمیرت، پیشواست‏

نعل شب‏رنگ تو گوشِ عرشیان را گوشوار

خاک نعلین تو، چشم روشنان را توتیاست‏

صفحه تیغ زبانت، عارى از عیب و خلاف

روى مرآت ضمیرت، صافى از رنگ و ریاست‏

تابى از نور جبینت، شمع تابان صباح

تارى از زلف سیاهت، خطّ مُشکین مَساست‏

ناسزایى کاتش قهر تو در وى شعله زد

تا قیامت، هیمه دوزخ شد و اینش سزاست‏

بهره، جز آتش چه یابد هر که بُرّد سر به تیغ

خاصه شمعى را که او چشم و چراغ انبیاست؟

هر سگى کز روبهى با شیر یزدان، پنجه زد

گر خودْ او آهوى تاتار است، در اصلش خطاست‏

تا نهان شد آفتاب طلعتت در زیر میغ

هر سحر، پیراهن شب در برِ گیتى قباست‏

در حقِ باب شما آمد «علىٌّ بابُها»

هر کجا فصلى در این باب است، در بابِ شماست‏

تا صبا از خاک پاکِ عنبرینت بوى بُرد

عاشق او شد به صد دل، زین سبب، نامش صباست‏

هر کس از باطن به جایى التماسى مى‏کند

زان میان، ما را جناب آل حیدر، التجاست‏

کورى چشم مخالف، من حسینى‏مذهبم

راه حق، این است و نتوانم نهفتنْ راه راست‏

اى چو دریا خشک‏لب! لب‏تشنگان رحمتیم

آبرویى ده به ما، کاب همه عالم، تو راست.

خواهشت آب است و ما مى‏آوریم اینک به چشم

خاکسار، آن کس که با دریا به آبش ماجراست‏

بر لب رود(3) على تا آب دلجوى فرات

بسته شد زان روز، باز افتاده آب از چشم‏هاست‏

جوهر آب فرات از خون پاکان، لَعل گشت

وین زمان، آن آب خونین، همچنان در چشم ماست‏

سنگ‏ها بر سینه کوبان، جام‏ها در نیل، غرق

مى‏رود نالان فرات، آرى از این غم در عزاست‏

آب، کف بر روى از این غم مى‏زند، لیکن چه سود

کف زدن بر سر، کنون کاندر کَفَش باد هواست.(4)


1) طُوبى لَهُم: خوشا به حال ایشان!.

2) این تعبیر، کنایه از خورشید است.

3) رود: فرزند.

4) دیوان سلمان ساوجى: ص 423.