جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

سعید بیابانکى‏

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

شن بود و باد، قافله بود و غبار بود

آن سوى دشت، حادثه، چشم‏انتظار بود

فرصت نداشت جامه نیلى به تن کند

خورشید، سرْبرهنه، لب کوهسار بود

گویى به پیشواز نزول فرشته‏ها

صحرا، پُر از ستاره دنباله‏دار بود

مى‏سوخت در کویر، عطشناک و روزه‏دار

نخلى که از رسول خدا، یادگار بود

نخلى که از میان هزاران هزار فصل

شیواترین مقدّمه نوبهار بود

شن بود و باد، نخل شقایق تبار عشق

تندیس واژگون شده‏اى در غبار بود

مى‏آمد از غبار، تب‏آلود و شرمسار

آشفته‏یال و شیهه‏زن و بى‏قرار بود

بیرون دوید دختر زهرا ز خیمه‏گاه

برگشته بود اسب، ولى بى‏سوار بود.(1)


1) نیمى از خورشید: ص 23-24.