جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

سر مقدس حسین در بارگاه ابن‏ زیاد

زمان مطالعه: 4 دقیقه

«حمید بن مسلم» می گوید: «عمر بن سعد» مرا فراخواند و به سوی خاندان خود گسیل داشت تا مژده‏ی پیروزی و سلامت او را، به آنان برسانم. و من نیز حرکت کردم و نزد خاندان او رفتم و موضوع را به آنان گزارش کردم.

پس از آن به کاخ شوم «عبید» رفتم، دیدم او نشسته است و درست در همان شرایط سپاهیانی که سرهای مقدس یاران حسین علیه‏السلام را با خود می‏آوردند، گروه گروه از راه رسیدند.

خود نظاره می‏کردم که قبیله‏ی «کنده» به سرکردگی «قیس بن اشعث» سیزده سر بریده، «هوزان» به سرکردگی «شمر» بیست سر،

«تمیم» هفده سر،

«مذحج» هفت سر،

«بنی‏اسد» شش سر،

و بقیه‏ی جناحهای سپاه عبید نیز، هفت سر بریده، با خود داشتند که بدین ترتیب هفتاد سر بریده، به بارگاه استبداد هدیه شد.

«عبید» که مست پیروزی و قدرت پوشالی خویش بود، به آنان دستور داد سرها را وارد محفل کنند و به مردم نیز که گردآورده شده بودند، بار عام داد.

من نیز در میان مردم وارد شدم و دیدم که سر مقدس حسین علیه‏السلام در برابر «عبید» قرار داده شده و او با چوب میان دندانهای مبارک او می‏زند.

هنگامی که «زید بن ارقم»(1) این منظره را نگریست و دید که او از شقاوت خویش

دست نمی‏کشد و چوبش را برنمی‏دارد، خروشید که: اعل بهذا القضیب عن هاتین الثنیتین، فو الذی غیره لقد رأیت شفتی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم علی هاتین الشفتین یقبلهما!

هان ای عبید! این چوب شوم را از این دندانهای مقدس بردار، به خدای بی‏همتایی که جز او خدایی نیست سوگند، خود پیامبر خدا را دیدم که لب بر این لب و دندان نهاده بود و بوسه می‏زد.

و آنگاه آن سالخورده‏ی آگاه و دلیر گریه سرداد و سیلاب اشک در سوگ حسین علیه‏السلام از دیدگان روان ساخت.

«ابن‏زیاد» گفت: خدای چشمانت را بگریاند! به خدای سوگند اگر نه این بود که بر اثر کهنسالی خرفت شده و خرد خویش از دست داده‏ای، گردنت را می‏زدم.

«زید بن ارقم» برخاست و از آن مجلس شوم خارج شد(2) در حالی که می‏گفت:

ملک عبد عبدا فاتخذهم تلدا!

أنتم یا معشر العرب العبید بعد الیوم!

قتلتم ابن فاطمة و امرتم ابن مرجانة!

فهو یقتل خیارکم و یستعبد شرارکم،

فرضیتم بالذل! فبعدا لمن رضی بالذل!

برده و برده صفتی، برده فرومایه‏ای را فرمانروایی داد و آنان را از آن خود ساخت؛ و شما هان ای امت عرب! از این پس برده خواهید بود، چرا که فرزند گرانمایه فاطمه را به

خاک و خون کشیدید و پسر «مرجانه» را فرمانروای خویش ساختید.

او شایسته کردارانتان را قتل عام می‏کند، و بدکرداران و تبهکارانتان را به بردگی می‏کشد. شما خود به ذلت و حقارت خشنود شدید و تن سپردید، پس مرگ و ننگ و کیفر خدا بر کسی باد که به ذلت و فرومایگی رضایت دهد(3)

گزارشگر این خبر می‏افزاید: هنگامی که «زید» از کاخ عبیدالله بیرون رفت خود شنیدم که مردم می‏گفتند: به خدای سوگند اگر «ابن‏زیاد» سخنان او را می‏شنید، وی را اعدام می‏کرد.


1) بیوگرافی او در پاورقی «سخنان حسین علیه‏السلام در روز عاشورا» از نظر شما خواننده گرامی گذشت.«تذکرة»، ضمن آوردن این روایت از «بخاری»، و او به نقل از «ابن‏سیرین» آورده است که: وقتی سر مقدس حسین علیه‏السلام را در طشتی، در برابر جلاد خونخوار اموی، «عبید» نهادند، او با چوب بر آن لب و دندان زد و «انس بن مالک» که آنجا بود با دیدن ان منظره جانسوز گریه سر داد و گفت: اشبههم برسول الله. این سر بزرگمردی است که شبیه‏ترینهای خاندان رسالت، به پیامبر خدا بود. تذکره، ص 257.

2) ارشاد مفید، ص 243.

3) تذکره، در ص 257، افزون بر آنچه آمد می‏افزاید: آنگاه «زید»، به «ابن‏زیاد» گفت: پس بشنو تا روایتی که برایت از آنچه گفتم گران‏تر است بخوانم. و گفت: خود دیدم که پیامبر گرامی، حسن علیه‏السلام را بر زانوی راست و حسین علیه‏السلام را بر زانوی چپ نشانده و دست بر سرشان نهاده بود و می‏فرمود: اللهم انی استودعک ایاهما و صالح المؤمنین! فکیف کانت ودیعة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عندک یابن زیاد؟! بار خدایا! این دو نور دیده‏ام و پدرشان را که شایسته کردار ایمان آوردگان عصرها و نسلهاست، نزد تو امانت می‏سپارم! هان ای پسر «زیاد»! اینک بنگر که امانتهای پیامبر نزد تو چگونه‏اند و با آنها چگونه رفتار می‏کنی؟!!!و به نقل از هشام بن محمد، می‏افزاید: هنگامی که سر مقدس حسین علیه‏السلام را روبروی «عبید» نهادند، کاهن و پیشگوی او، به وی گفت: برخیز و پا بر چهره و لب و دهان دشمن‏ات بگذار! و او چنین کرد و مست و مغرور به «زید بن ارقم» گفت: چگونه می‏بینی؟او اندوه زده پاسخ داد: و الله لقد رایت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم واضعا فاه حیث وضعت قدمک. پسر «زیاد»! به خدای سوگند که خود بارها دیدم بر آن لب و دندان و چهره‏ای که تو شقاومتندانه لگد می‏کویی، پیامبر لب می‏نهاد و آنها را بوسه باران می‏ساخت.و به نقل از «شعبی» می‏افزاید:«قیس بن عباد» در آن مجلس شوم بود که «عبید» به او گفت: ما تقول فی و فی حسین؟ در مورد من و حسین چه نظری داری؟او پاسخ داد: روز رستاخیز نیای گرانقدر و پدر و آلا مقام و مام ارجمند او، پیامبر و امیرمؤمنان و فاطمه – که درود خدا بر آنان باد – می‏آیند و در مورد او شفاعت می‏کنند و نیای تو با پدر و مادرت نیز می‏آیند در مورد تو شفاعت می‏نمایند.عبید خشمگین گردید و او را از محفل شوم خود بیرون کرد.و نیز به نقل از: طبقات «ابن‏سعد» آورده است که: «مرجانه» مادر «عبید» گفت: یا خبیث! قتلت ابن رسول الله و الله لا تری الجنة ابدا. هان ای پلید! پسر پیامبر را کشتی؟ به خدای سوگند هرگز روی بهشت را نخواهی دید! تذکرة، ص 259؛ کامل ابن‏اثیر، ج 1، ص 265.