«حمید بن مسلم» می گوید: «عمر بن سعد» مرا فراخواند و به سوی خاندان خود گسیل داشت تا مژدهی پیروزی و سلامت او را، به آنان برسانم. و من نیز حرکت کردم و نزد خاندان او رفتم و موضوع را به آنان گزارش کردم.
پس از آن به کاخ شوم «عبید» رفتم، دیدم او نشسته است و درست در همان شرایط سپاهیانی که سرهای مقدس یاران حسین علیهالسلام را با خود میآوردند، گروه گروه از راه رسیدند.
خود نظاره میکردم که قبیلهی «کنده» به سرکردگی «قیس بن اشعث» سیزده سر بریده، «هوزان» به سرکردگی «شمر» بیست سر،
«تمیم» هفده سر،
«مذحج» هفت سر،
«بنیاسد» شش سر،
و بقیهی جناحهای سپاه عبید نیز، هفت سر بریده، با خود داشتند که بدین ترتیب هفتاد سر بریده، به بارگاه استبداد هدیه شد.
«عبید» که مست پیروزی و قدرت پوشالی خویش بود، به آنان دستور داد سرها را وارد محفل کنند و به مردم نیز که گردآورده شده بودند، بار عام داد.
من نیز در میان مردم وارد شدم و دیدم که سر مقدس حسین علیهالسلام در برابر «عبید» قرار داده شده و او با چوب میان دندانهای مبارک او میزند.
هنگامی که «زید بن ارقم»(1) این منظره را نگریست و دید که او از شقاوت خویش
دست نمیکشد و چوبش را برنمیدارد، خروشید که: اعل بهذا القضیب عن هاتین الثنیتین، فو الذی غیره لقد رأیت شفتی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم علی هاتین الشفتین یقبلهما!
هان ای عبید! این چوب شوم را از این دندانهای مقدس بردار، به خدای بیهمتایی که جز او خدایی نیست سوگند، خود پیامبر خدا را دیدم که لب بر این لب و دندان نهاده بود و بوسه میزد.
و آنگاه آن سالخوردهی آگاه و دلیر گریه سرداد و سیلاب اشک در سوگ حسین علیهالسلام از دیدگان روان ساخت.
«ابنزیاد» گفت: خدای چشمانت را بگریاند! به خدای سوگند اگر نه این بود که بر اثر کهنسالی خرفت شده و خرد خویش از دست دادهای، گردنت را میزدم.
«زید بن ارقم» برخاست و از آن مجلس شوم خارج شد(2) در حالی که میگفت:
ملک عبد عبدا فاتخذهم تلدا!
أنتم یا معشر العرب العبید بعد الیوم!
قتلتم ابن فاطمة و امرتم ابن مرجانة!
فهو یقتل خیارکم و یستعبد شرارکم،
فرضیتم بالذل! فبعدا لمن رضی بالذل!
برده و برده صفتی، برده فرومایهای را فرمانروایی داد و آنان را از آن خود ساخت؛ و شما هان ای امت عرب! از این پس برده خواهید بود، چرا که فرزند گرانمایه فاطمه را به
خاک و خون کشیدید و پسر «مرجانه» را فرمانروای خویش ساختید.
او شایسته کردارانتان را قتل عام میکند، و بدکرداران و تبهکارانتان را به بردگی میکشد. شما خود به ذلت و حقارت خشنود شدید و تن سپردید، پس مرگ و ننگ و کیفر خدا بر کسی باد که به ذلت و فرومایگی رضایت دهد(3)
گزارشگر این خبر میافزاید: هنگامی که «زید» از کاخ عبیدالله بیرون رفت خود شنیدم که مردم میگفتند: به خدای سوگند اگر «ابنزیاد» سخنان او را میشنید، وی را اعدام میکرد.
1) بیوگرافی او در پاورقی «سخنان حسین علیهالسلام در روز عاشورا» از نظر شما خواننده گرامی گذشت.«تذکرة»، ضمن آوردن این روایت از «بخاری»، و او به نقل از «ابنسیرین» آورده است که: وقتی سر مقدس حسین علیهالسلام را در طشتی، در برابر جلاد خونخوار اموی، «عبید» نهادند، او با چوب بر آن لب و دندان زد و «انس بن مالک» که آنجا بود با دیدن ان منظره جانسوز گریه سر داد و گفت: اشبههم برسول الله. این سر بزرگمردی است که شبیهترینهای خاندان رسالت، به پیامبر خدا بود. تذکره، ص 257.
2) ارشاد مفید، ص 243.
3) تذکره، در ص 257، افزون بر آنچه آمد میافزاید: آنگاه «زید»، به «ابنزیاد» گفت: پس بشنو تا روایتی که برایت از آنچه گفتم گرانتر است بخوانم. و گفت: خود دیدم که پیامبر گرامی، حسن علیهالسلام را بر زانوی راست و حسین علیهالسلام را بر زانوی چپ نشانده و دست بر سرشان نهاده بود و میفرمود: اللهم انی استودعک ایاهما و صالح المؤمنین! فکیف کانت ودیعة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عندک یابن زیاد؟! بار خدایا! این دو نور دیدهام و پدرشان را که شایسته کردار ایمان آوردگان عصرها و نسلهاست، نزد تو امانت میسپارم! هان ای پسر «زیاد»! اینک بنگر که امانتهای پیامبر نزد تو چگونهاند و با آنها چگونه رفتار میکنی؟!!!و به نقل از هشام بن محمد، میافزاید: هنگامی که سر مقدس حسین علیهالسلام را روبروی «عبید» نهادند، کاهن و پیشگوی او، به وی گفت: برخیز و پا بر چهره و لب و دهان دشمنات بگذار! و او چنین کرد و مست و مغرور به «زید بن ارقم» گفت: چگونه میبینی؟او اندوه زده پاسخ داد: و الله لقد رایت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم واضعا فاه حیث وضعت قدمک. پسر «زیاد»! به خدای سوگند که خود بارها دیدم بر آن لب و دندان و چهرهای که تو شقاومتندانه لگد میکویی، پیامبر لب مینهاد و آنها را بوسه باران میساخت.و به نقل از «شعبی» میافزاید:«قیس بن عباد» در آن مجلس شوم بود که «عبید» به او گفت: ما تقول فی و فی حسین؟ در مورد من و حسین چه نظری داری؟او پاسخ داد: روز رستاخیز نیای گرانقدر و پدر و آلا مقام و مام ارجمند او، پیامبر و امیرمؤمنان و فاطمه – که درود خدا بر آنان باد – میآیند و در مورد او شفاعت میکنند و نیای تو با پدر و مادرت نیز میآیند در مورد تو شفاعت مینمایند.عبید خشمگین گردید و او را از محفل شوم خود بیرون کرد.و نیز به نقل از: طبقات «ابنسعد» آورده است که: «مرجانه» مادر «عبید» گفت: یا خبیث! قتلت ابن رسول الله و الله لا تری الجنة ابدا. هان ای پلید! پسر پیامبر را کشتی؟ به خدای سوگند هرگز روی بهشت را نخواهی دید! تذکرة، ص 259؛ کامل ابناثیر، ج 1، ص 265.