زمان مطالعه: < 1 دقیقه
لب، خشک و دیده، تَر شده، از تشنگى، هلاک
و آن گه طُفیل خاک درش، خشکى و تَرى
از کربلا، بدو همه کَرب و بلا رسید
آرى! همین نتیجه دهد مُلکپرورى.(1)
آتش بیداد آن سنگیندلان، چون شعله زد
ماهى اندر بحر و مَه بر غرفه بالا بسوخت
چون چراغ دیده زهرا بکُشتندش به زهر
زُهره را دل بر چراغ دیده زهرا بسوخت
چون روان کردند خون از قُرّة العین نبى
چشم عیسى، خون ببارید و دل ترسا بسوخت
دیده تَردامن، آن روزش بیفکندم ز چشم
کان نهال باغ پیغمبر، ز استسقا بسوخت
بس که دریا ناله کرد از حسرت آن تشنگان
گوهر سیراب را جان بر دل دریا بسوخت.(2)
1) دیوان خواجوى کرمانى: ص 406.
2) دیوان خواجوى کرمانى: ص 141-143.