جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خواجوى کرمانى (م 753 ق)

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

لب، خشک و دیده، تَر شده، از تشنگى، هلاک

و آن گه طُفیل خاک درش، خشکى و تَرى‏

از کربلا، بدو همه کَرب و بلا رسید

آرى! همین نتیجه دهد مُلک‏پرورى.(1)

آتش بیداد آن سنگین‏دلان، چون شعله زد

ماهى اندر بحر و مَه بر غرفه بالا بسوخت‏

چون چراغ دیده زهرا بکُشتندش به زهر

زُهره را دل بر چراغ دیده زهرا بسوخت‏

چون روان کردند خون از قُرّة العین نبى

چشم عیسى، خون ببارید و دل ترسا بسوخت‏

دیده تَردامن، آن روزش بیفکندم ز چشم

کان نهال باغ پیغمبر، ز استسقا بسوخت‏

بس که دریا ناله کرد از حسرت آن تشنگان

گوهر سیراب را جان بر دل دریا بسوخت.(2)


1) دیوان خواجوى کرمانى: ص 406.

2) دیوان خواجوى کرمانى: ص 141-143.