اى صبح، کز جگر، دَم سردى کشیدهاى!
در ماتم حسین، گریبان دریدهاى؟
اى مهر! اگر تو نیز عزادار نیستى
تیغ شعاع، از چه سراپا کشیدهاى؟
گردون! تو نیز ماتمىِ این مصیبتى
بر سینه، نعل از مَه تابان بُریدهاى
اى غنچه! یاد مىدهد از تنگىِ دلت
چون ماه نو، لبى که به دندان گَزیدهاى
اى گل که جوش مىزندت خون ز راه گوش!
از مقتل حسین، حدیثى شنیدهاى؟
خون مىچکد نسیم ز دامان تو، مگر
بر کشتگانِ کوى شهادت وزیدهاى؟
اى لاله! زیبدت کفن سرخرو به بر
گویا که از مزار شهیدان دمیدهاى
اى لعل آتشین! دل سنگ از تو داغ شد
گویا ز کُنج چشمِ مصیبت چکیدهاى.
ماه محرّم آمد و دل، نوحه برگرفت
گردون پیر، شیوه ماتم ز سر گرفت
اى عشق! همّتى که دگر لشکر ملال
از بیم حمله، کشور دل، سر به سر گرفت
اى صبر! الوداع که غم از میان خلق
رسم شکیب و شیوه آرام، برگرفت
با خویشتن، قرار عزاى حسین داد
گردون، چو از قدوم محرّم، خبر گرفت
رخت کبود از شب نیلى، قبا سِتاند
خاک سیه، ز گُلخَن، داغ جگر گرفت
روح الأمین، به یاد لب تشنه حسین
آهى کشید و خرمن افلاک در گرفت
بالا گرفت آتش و از بیم سوختن
خود هم به هر دو دست، سرِ بال و پَر گرفت
چندان گریست عقل نخستین که آفتاب
صد لُجّه آب از غم مژگان تَر گرفت
بر ناقه چون سوار شدند اهل بیت او
خورشید، دست شرم به پیشِ نظر گرفت
ارواح انبیا هم از این غم، معاف نیست
دست ملال، دامن خیر البشر گرفت.(1)
1) دانشنامه شعر عاشورایى: ج 2 ص 815.