جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

حکیم شفایى اصفهانى (م 1038 ق)

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

اى صبح، کز جگر، دَم سردى کشیده‏اى!

در ماتم حسین، گریبان دریده‏اى؟

اى مهر! اگر تو نیز عزادار نیستى

تیغ شعاع، از چه سراپا کشیده‏اى؟

گردون! تو نیز ماتمىِ این مصیبتى

بر سینه، نعل از مَه تابان بُریده‏اى‏

اى غنچه! یاد مى‏دهد از تنگىِ دلت

چون ماه نو، لبى که به دندان گَزیده‏اى‏

اى گل که جوش مى‏زندت خون ز راه گوش!

از مقتل حسین، حدیثى شنیده‏اى؟

خون مى‏چکد نسیم ز دامان تو، مگر

بر کشتگانِ کوى شهادت وزیده‏اى؟

اى لاله! زیبدت کفن سرخ‏رو به بر

گویا که از مزار شهیدان دمیده‏اى‏

اى لعل آتشین! دل سنگ از تو داغ شد

گویا ز کُنج چشمِ مصیبت چکیده‏اى.

ماه محرّم آمد و دل، نوحه برگرفت

گردون پیر، شیوه ماتم ز سر گرفت‏

اى عشق! همّتى که دگر لشکر ملال

از بیم حمله، کشور دل، سر به سر گرفت‏

اى صبر! الوداع که غم از میان خلق

رسم شکیب و شیوه آرام، برگرفت‏

با خویشتن، قرار عزاى حسین داد

گردون، چو از قدوم محرّم، خبر گرفت‏

رخت کبود از شب نیلى، قبا سِتاند

خاک سیه، ز گُلخَن، داغ جگر گرفت‏

روح الأمین، به یاد لب تشنه حسین

آهى کشید و خرمن افلاک در گرفت‏

بالا گرفت آتش و از بیم سوختن

خود هم به هر دو دست، سرِ بال و پَر گرفت‏

چندان گریست عقل نخستین که آفتاب

صد لُجّه آب از غم مژگان تَر گرفت‏

بر ناقه چون سوار شدند اهل بیت او

خورشید، دست شرم به پیشِ نظر گرفت‏

ارواح انبیا هم از این غم، معاف نیست

دست ملال، دامن خیر البشر گرفت.(1)


1) دانش‏نامه شعر عاشورایى: ج 2 ص 815.