زمان مطالعه: < 1 دقیقه
اى خون اصیلت به شتکها زغدیران
افشانده شرفها به بلنداى دلیران! …
اى جوهر سردارىِ سرهاى بُریده!
وى اصل نمیرندگىِ نسل نمیران!
خرگاه تو مىسوخت در اندیشه تاریخ
هر بار که آتش زده شد بیشه شیران
آن شب، چه شبى بود که دیدند کواکب
نظم تو پراکنده و اردوى تو، ویران
و آن روز که با بیرقى از یک سرِ بى تن
تا شام شدى قافلهسالارِ اسیران
تا باغ شقایق، بشوند و بشکوفند
باید که ز خون تو بنوشند کویران
تا اندکى از حقّ سخن را بگزارند
باید که به خونت بنگارند دبیران …(1)
1) دانشنامه شعر عاشورایى: ج 2 ص 1421.