جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

حزین لاهیجى (م 1181 ق)

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

توفان خون ز چشم جهان، جوش مى‏زند

بر چرخ، نخل ماتمیان، دوش مى‏زند

یارب! شب مصیبت آرام‏سوز کیست

امشب که برق آه، رهِ هوش مى‏زند؟

روشن نشد که روز سیاه عزاى کیست

صبحى که دَم ز شام سیه‏پوش مى‏زند

آیا غمِ که تنگ کشیده است در کنار

چاکِ دلم که خنده آغوش مى‏زند؟

بیهوش داروى دل غم‏دیدگان بُوَد

آبى که اشک بر رُخ مدهوش مى‏زند

ساکن نمى‏شود نفس ناتوان من

زین دِشنه‏ها که بر لب خاموش مى‏زند

گویا به یاد تشنه‏لب کربلا، حسین

توفان شیونى ز لبم جوش مى‏زند

تنها نه من، که بر لب جبریل، نوحه‏هاست

گویا عزاى شاه شهیدان کربلاست!

شاهى که نور دیده خیر الأنام بود

ماهى که بر سپهر مَعالى، تمام بود

شد روزگار در نظرش تیره از غبار

باد مخالف از همه سو بس که عام بود

آب از حسین گیرد و خنجر دهد به شمر

انصاف روزگار، ندانم کدام بود

آبى که خار و خس، همه سیراب از آن شدند

آیا چرا بر آل پیمبر، حرام بود؟

خون، دیده‏ها چگونه نگِرید بر آن شهید

کز خون به پیکرش کفن لعل‏فام بود

دادى به تیر و نیزه تنِ پاره‏پاره را

زان رخنه‏ها چو صید مُرادش مدام بود

آن خضر اهل بیت به صحراى کربلا

نوشید آب تیغ، ز بس تشنه‏کام بود

تفتند ز آتش عطش، آن لعلِ ناب را

سنگین‏دلان، مضایقه کردند آب را.(1)


1) دیوان حزین لاهیجى: ص 610.