جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

جذب نیرو

زمان مطالعه: 7 دقیقه

یکی‏از شگفتی‏های قیام عاشورا این است که امام حسین‏ علیه السلام از یک طرف در منزلگاه «زباله» سخنرانی می‏کند و نیروهای همراه را تصفیه می‏کند، که حاضران فرار را بر قرار بر می‏گزینند و از طرفی دیگر، نیروهای مخصوصی را جذب می‏کند. از یک طرف آن همه از جمعیّت همراه را پراکنده می‏سازد و از طرفی دیگر بدنبال افراد می‏رود، و یک نفر، یک نفر را به همراهی خویش فرا می‏خواند، مانند:

1 – جذب هلال بن نافع

امام‏ علیه السلام در بین راه کربلا، هلال بن نافع را مجذوب خود ساخت که از شهدای کربلاست.

2 – جذب زهیر بن قین

زهیر یکی از بزرگان کوفه بود و با خانواده‏اش به حج رفته و کاروان او در سرزمین «زرود» به کاروان امام حسین‏ علیه السلام نزدیک شد. امام از همراهان پرسید: آن خیمه کیست؟. گفتند: خیمه «زهیر بن قین» است. امام پیکی به سوی او فرستاد که بسوی من بیا تا با تو صحبت کنم.

زهیر مشغول خوردن غذا بود و جواب رد داد و می‏خواست در حوادث کوفه دخالت نکند.

امّا همسرش بر سر او فریاد زد و گفت: سبحان الله! پسر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تو را می‏خواند و تو جواب نمی‏دهی؟!. زهیر برخاست و خدمت امام رسید، و پس از ساعتی گفتگو مجذوب شد و از یاران امام به شمار آمد.(1)

3 – تلاش برای جذب عبیدالله بن حُر جعفی

وقتی کاروان امام حسین‏ علیه السلام به «قصر بنی مقاتل» رسید، خیمه‏ای بر افراشته در آنجا دید پرسید: این مال کیست؟. پاسخ دادند: خیمه عبیدالله بن حُر جعفی، یکی از بزرگان شهر کوفه است. امام پیکی به سوی او فرستاد که خدمت امام برسد. عبیدالله گفت: بخدا از کوفه خارج شدم چون دیدم حسین در آن شهر یار و یاوری ندارد و مردم همه به دنیا روی کرده‏اند.

امام خود با جمعی از یاران به خیمه عبیدالله بن حُر رفت، و سخنان خود را چنین آغاز کرد:

حدیث 305

قال الامام الحسین‏ علیه السلام: أَمَّا بَعْدُ، یا ابْنَ الْحُرِّ! فَإِنَّ مِصْرَکُمْ هذِهِ کَتَبُوا إِلَیَّ وَ خَبَّرُونی أَنَّهُمْ مُجْتَمِعُونَ عَلی نُصْرَتی، وَأَنْ یَقُومُوا دُونی وَیُقاتِلُوا عَدُوّی، وَأَنَّهُمْ سَأَلُونی الْقُدُومَ عَلَیْهِمْ، فَقَدِمْتُ، وَلَسْتُ أَدْری الْقَوْمُ عَلی ما زَعَمُوا،لأنَّهُمْ قَدْ أَعانُوا عَلی قَتْلِ ابْنِ عَمّی مُسْلِمِ بْنِ عَقیلٍ رَحِمَهُ اللهَ وَ شیعَتِهِ. وَأَجْمَعُوا عَلَی ابْنِ مَرْجانَةَ عُبَیْدِاللهِ بْنِ زِیادٍ یُبایِعُنی لِیَزیدَ بْنِ مُعاوِیَةَ. وَ أَنْتَ یا ابْنَ الْحُرِّ فَاعْلَمْ اَنَّ اللهَ عَزَّوَجَلّ مُؤاخِذُکَ بِما کَسَبْتَ وَأَسْلَفْتَ مِنَ

الذُّنُوبِ فی الأیَّامِ الْخالِیَةِ، وَأَنا أَدْعُوکَ فی وَقْتی هذا إِلی تَوْبَةٍ تُغْسَلُ بِها ما عَلَیْکَ مِنَ الذُّنُوبِ، وَأَدْعُوکَ إِلی نُصْرَتِنا أَهْلِ الْبَیْتِ، فَإِنْ أُعْطِیْنا حَقَّنا حَمَدْنا اللهَ عَلی ذَلِکَ وَقَبِلْناهُ، وَإِنْ مُنِعْنا حَقَّنا وَرُکِبْنا بِالظُّلْمِ کُنْتَ مِنْ أَعْوانی عَلی طَلَبِ الْحَقِّ.

امام حسین‏ علیه السلام فرمود: (پس از حمد و سپاس پروردگار، ای پسر حُر مردم شهر شما برای من نامه نوشتند و مرا خبر دادند که بر یاری من وحدت دارند، و در پای رکاب من خواهند ایستاد، و با دشمنان من خواهند جنگید، و از من خواستند بسوی آنان بیایم، آمدم، و من آنان را بر عهد خود استوار ندیدم زیرا دشمن ما را بر قتل مسلم بن عقیل و پیروانش کمک کردند، و اطراف پسر مرجانه «عبیدالله بن زیاد» را گرفتند که از من برای یزید بیعت بگیرند، و تو ای پسر حر بدان که همانا خداوند عزیز و بزرگ تو را کیفر می‏دهد برای گناهان گذشته‏ات که مرتکب شدی.(2) حال من تو را در چنین لحظه‏های حسّاسی به توبه ای فرا می‏خوانم که گناهان تو را بشوید، که تو را به یاری اهل‏بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرا می‏خوانم، پس اگر حق ما را به مادادند خدا را سپاس می‏گوئیم و از آنان می‏پذیریم. و اگر حق ما را ندانند و به ما ستم روا داشتند تو یکی از دوستان ما در گرفتن حق باش).

عبیدالله بن حر گفت: سوگند بخدا! ای پسر دختر پیامبر! اگر من می‏دیدم که در کوفه یاورانی داری، من بیشتر از آنها از تو حمایت می‏کردم، امّا من شیعیان تو را در کوفه دیدم که از ترس به خانه‏های خود خزیدند، و از شمشیرهای بنی امیّه ترسیدند. من امکاناتی را می‏توانم در اختیار شما قرار دهم، این اسب لجام زده من است که بشما می‏بخشم،

بخدا قسم وقتی سوار بر این اسب شدم به هرچه خواستم رسیدم، و شمشیر مرا از من قبول کن که سوگند بخدا!، به هرچه زدم قطع کرد. امام در پاسخ او اظهار داشت:

یَا ابْنَ الْحُرِّ! ما جِئْناکَ لِفَرَسِکَ وَسَیْفِکَ، إِنَّما أَتَیْناکَ لِنَسْأَلَکَ النُّصْرَةَ، فَإِنْ کُنْتَ قَدْ بَخِلْتَ عَلَیْنا بِنَفْسِکَ فَلا حاجَةَ لَنا فی شَیْ‏ءٍ مِنْ مالِکَ، وَلَمْ أَکُنْ بِالَّذی اَتَّخِذُ الْمُضِلّینَ عَضُداً،لأنّی قَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ‏ صلی الله علیه و آله وَ هُوَ یَقُولُ: فَإِلاَّ تَنْصُرْنا فَاتَّقِ اللهَ أَنْ لاتَکُونَ مِمِّنْ یُقاتِلُنا، فَوَاللهِ لاَیَسْمَعُ واعِیَتَنا أَحَدٌ ثُمَّ لایَنْصُرْنا إِلاَّ هَلَکَ.

(ای پسر حُر، ما برای اسب و شمشیر تو نیامده‏ایم، ما بسوی تو آمدیم تا از تو یاری بگیریم، پس اگر از جانت بُخل می‏ورزی دیگر نیازی به مال تو نیست، ما هرگز از آنان که گمراهند کمکی نخواهیم گرفت، زیرا من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می‏فرمود: «کسی ندای اهل‏بیت مرا بشنود و آنان را یاری ندهد بر گرفتن حق، خدا او را به رو در آتش جهنّم افکند».(3)

4 – تلاش برای جذب هرثمه

هرثمة بن ابی مسلم، یکی از یاران حضرت امیرالمؤمنین‏ علیه السلام بود و همسر او نیز از شیعیان به حساب می‏آمد برای رفتن به جنگ صفّین همراه امام علی‏ علیه السلام به سرزمین کربلا رسیدند که امام کفی از خاک کربلا گرفت و بوئید و فرمود:

واهاً لَکَ أیَّتُهَا التُّرْبَةِ، لَیَحْشُرُنَّ مِنْکَ أقْوَامٌ یُدْخِلُونَ الْجَنَّةَ بِغَیْرِ حِسَابٍ.

(خوشا بحال تو ای خاک این سرزمین، مردانی از تو محشور می‏شوند که بدون حسابرسی وارد بهشت می‏گردند.)

در ماجرای سیاسی کوفه و سفر امام حسین‏ علیه السلام به کربلا، هرثمه ابتداء برای جنگ با امام حسین‏ علیه السلام به کربلا آمد، وقتی صف‏آرایی دو لشگر را و تنهائی امام حسین‏ علیه السلام را دید به یاد آن حدیث و برخورد امیرالمؤمنین‏ علیه السلام با خاک کربلا افتاد، فوراً خدمت امام حسین‏ علیه السلام رسید و ماجرا را باز گفت: امام حسین‏ علیه السلام به او فرمود:

حدیث 306

قال الامام الحسین‏ علیه السلام: مَعَنا أَنْتَ أَمْ عَلَیْنا؟

امام حسین‏ علیه السلام فرمود: (حال با مائی یا با دشمنان ما؟.)

هرثمه گفت: هیچکدام، زیرا فرزند کوچکی دارم که می‏ترسم عبیدالله بن زیاد او را نابود کند.

فَامْضِ حَیْثُ لاتَری لَنا مَقْتَلاً وَلاتَسْمَعُ لَنا صَوْتاً، فَوَالَّذی نَفْسُ حُسَیْنٍ بِیَدِهِ لا یَسْمَعُ الْیَوْمَ واعِیَتَنا أَحَدٌ فَلا یُعینُنا إِلاَّ کَبَّهُ اللهُ لِوَجْهِهِ فی جَهَنَّمَ.(4)

(زود برو، بگونه‏ای که محل کشته شدن ما را ننگری، و ندای ما نشنوی، سوگند بخدائی که جان حسین‏ علیه السلام در دست اوست، کسی ندای یاری طلبی ما را بشنود و ما را یاری نکند، خدا او را با رو در آتش در افکند.)

5 – دفاع از یارانی که به او ملحق شدند

پس از رهگیری حُر و بی اعتنائی امام حسین‏ علیه السلام حرکت کاروان ادامه پیدا کرد تا به منزلگاه «عذیب الهجانات» رسید، در آنجا چهار نفر از یاران امام‏ علیه السلام از کوفه آمدند که اسب سواری هلال بن نافع را با خود یدک می‏کشیدند. وقتی آن حضرت را دیدند سلام کردند و اشعاری در عظمت مقام و شخصیّت آن حضرت و سپس از آینده نامعلوم خواندند.

امام پاسخ داد:

حدیث 307

قال الامام الحسین‏ علیه السلام: أَما وَاللهِ إِنّی لَأَرْجُو أَنْ یَکُونَ خَیْراً ما أَرادَ اللهُ بِنا قُتِلْنا أَمْ ظَفَرْنا!.

امام حسین‏ علیه السلام فرمود: (سوگند بخدا! که من امیدوارم آنچه خداوند برای ما اراده کرده خیر باشد، چه کشته شویم یا پیروز گردیم).

حُر پیش آمد و گفت: این چهار نفر از مردم کوفه می‏باشند و جزو یاران همراه شما نیستند باید به کوفه برگردند یا من آنها را زندانی می‏کنم.

لَأَمْنَعَنَّهُمْ مِمَّا أَمْنَعُ مِنْهُ نَفْسی، إِنَّما هؤُلاءِ أَنْصاری وَأَعْوانی، وَقَدْ کُنْتَ أَعَطَیْتَنی أَنْ لا تُعْرِّضَ لی بِشَی‏ءٍ حَتّی یَأْتِیَکَ کِتابٌ مِنْ اِبْنِ زِیادٍ.

(من همانگونه که از خود دفاع می‏کنم از این چهار نفر نیز دفاع می‏کنم، همانا اینها یاوران من می‏باشند، و تو قول دادی مزاحمت برای ما ایجاد نکنی تا نامه ابن زیاد برسد)

حُرّ گفت: اینها با تو نبودند هم اکنون از کوفه آمدند.

هُمْ أَصْحابی وَهُمْ بِمَنْزِلَةِ مَنْ جاءَ مَعی، فَاِنْ تَمَّمْتَ عَلَیَّ ما کانَ بَیْنی وَبَیْنَکَ وَإِلاَّ ناجَزْتُکَ(5)

(اینها یاران من می‏باشند، و همانند افرادی هستند که با من بودند، اگر بر سر قول خود هستی مانعی ندارد وگرنه با تو خواهم جنگید.).

آنگاه امام حسین‏ علیه السلام اخبار و تحوّلات کوفه را از آنها پرسید.

و آنان هرچه گذشت و هرچه بود را به امام‏ علیه السلام گزارش دادند و گفتند سرمایه‏داران کوفه با رشوه گرفتن به حکومت پیوستند و سایر مردم دلهایشان با تو است امّا شمشیرهایشان بر ضد شماست.

6 – گفتگو با عمرو بن قیس

عمرو بن قیس مشرقی نقل می‏کند: وقتی کاروان امام حسین‏ علیه السلام به «قصر بنی مقاتل» رسید، من با پسر عموی خود بر آنحضرت وارد شدیم سلام کردیم و نشستیم، وقتی رنگ سیاه موهای ریش و سر مبارک امام‏ علیه السلام را دیدم سئوال کردم: آیا موها را رنگ کردید یا رنگ طبیعی خودش را دارد؟.

امام پاسخ داد:

حدیث 308

قال الامام الحسین‏ علیه السلام: خِضابُ وَالشَّیْبُ إِلَیْنا بَنی هاشِمِ یُعَجِّلُ(6)

امام حسین‏ علیه السلام فرمود: (رنگ کردم، زیرا پیری بر ما بنی‏هاشم زود فرا می‏رسد)

سپس خطاب به ما فرمود:

جِئْتُما لِنُصْرَتی؟! (آیا شما برای یاری من آمدید؟.)

گفتم: من مردی پیر و دارای سنّ زیاد هستم، قرض فراوان دارم، و زن و بچّه من فراوانند، و امانت‏های زیادی از مردم در دست من است، خوش ندارم به امانت‏های مردم خیانت شود و پسر عموی من نیز اینگونه عذر خواهی کرد:

فَانْطَلِقا فَلا تَسْمَعا لی واعِیَةً، وَلا تَرَیا لی سَواداً، فَإِنَّهُ مَنْ سَمِعَ واعِیَتَنا أوْ رَأی سَوادَنا فَلَمْ یُجِبْنا وَلَمْ یُغِثْنا کانَ حَقّاً عَلَی اللهِ عَزَّوَجَلَّ أَنْ یَکُبَّهُ عَلی مِنْخَرَیْهِ فِی النَّارِ.

(پس زود از اینجا بروید تا ندای مرا نشنوید، و آثار ما را ننگرید، همانا هرکس ندای ما بشنود، یا خیمه‏های ما را بنگرد، و جواب ما را ندهد، و به فریاد ما نرسد، سزاوار است بر خداوند عزیز و بزرگ که او را با رو در آتش جهنّم افکند).(7)

7 – اجازه دادن به حبیب بن مظاهر برای جذب بنی‏اسد

در آغاز ورود کاروان امام حسین‏ علیه السلام در کربلا و برپا شدن خیمه‏ها، حبیب بن مظاهر خدمت آنحضرت آمده گفت: من با قبیله بنی أسد خویشاوندی دارم، اجازه بده تا به آنجا بروم و مردان آن را برای یاری دادن به شما بسیج کنم. امام‏ علیه السلام اجازه فرمود.

حبیب بن مظاهر، شبانه، بصورت ناشناس وارد قبیله بنی أسد شد، و از دعوت کوفیان و عهد شکنی آنان گفت، و پاداش کمک به خاندان رسالت را مطرح کرد.

حدود 90 نفر از مردان بنی أسد آماده پیکار با یزیدیان شدند که مردی از آن قبیله خود را به عمر سعد رساند و ماجرا را باز گفت، عمر سعد یکی از فرماندهان خود به نام «أزرق» را با چهار صد نفر بسوی قبیله بنی أسد فرستاد تا مانع پیوستن آنها به حضرت اباعبدالله‏ علیه السلام بشود. وقتی أزرق به آنجا حمله برد، مردم پراکنده شدند و حبیب بن مظاهر نیز به خدمت امام‏ علیه السلام بازگشت.

آنگاه که امام ماجرای قبیله بنی أسد را شنید فرمود:

لاحَوْلَ وَلاقُوةَ إِلاَّ بِالله (نیرو و قدرتی جز قدرت خداوند نیست.)


1) اخبار الطوال ص246.

2) عبیدالله بن حُر جعفی یکی از دلاوران و فرماندهان امام علی‏ علیه السلام‏بود که به عللی اردوگاه امام علی‏ علیه السلام را ترک و بسوی معاویه و شامیان فرار کرد، و معاویه او را هدیه‏ها داد، و او در سپاه معاویه بر ضدّ سربازان امام می‏جنگید که گناهان سنگینی را بر دوش خود حمل می‏کرد. (تاریخ طبری ج7 ص168 و جمهرة ابن حزم ص385).

3) کتاب فتوح ابن أعثم کوفی ج5 ص83، کنز الدّقائق ج6 ص69، انساب الاشراف ج3، تاریخ طبری ج7 ص307، کامل ابن اثیر ج3 ص282، مقتل الحسین خوارزمی ج 1 ص 226، اخبار طوال ص246، کتاب امالی صدوق مجلس 30.

4) امالی شیخ صدوق ص117، تاریخ ابن عساکر(شرح حال امام حسین علیه السلام) ص235، شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید ج 3 ص 169، بحارالانوار ج44 ص 225، عوالم بحرانی ج17 ص147، بحارالأنوار ج32 ص419.

5) تاریخ طبری آملی ج3 ص307، تاریخ ابن أثیر ج2 ص553، بدایه و نهایه ج8 ص187، اعیان الشیعة ج1 ص597، واقعه الطف ص173.

6) حدثنی الحسین ابن أحمد، قال: حدثنی أبی، عن محمد بن أحمد، عن محمد بن إسماعیل، عن علی بن الحکم، عن أبیه، عن أبی الجارود، عن عمرو بن قیس المشرقی، قال: دخلت علی الحسین علیه السلام أنا وابن عم لی وهو فی قصر بنی مقاتل فسلمنا علیه، فقال:.

7) ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ص591، بحارالانوار ج45 ص84 و ج27 ص204 حدیث 6، رجال الکشی ص 74.