تلاش فرماندار مدینه در تسلیم کردن امام حسین علیه السلام بجائی نرسید. تحلیلها و اظهار نظرهای صاحب نظران از برادران، و خویشاوندان در مدینه و مکّه نتیجهای نداشت.
و اخبار سیاسی کوفه و دگرگونی اوضاع و شرائط، و شهادت یاران، و لشگرکشی یزیدیان نیز در اراده آنحضرت خللی ایجاد نکرد، آنقدر به رفتن و حرکت خود ادامه داد تا به سرزمین موعود رسید، به کربلا آمد و در آنجا خیمههای خود را برافراشت. این روح تسلیم ناپذیری برای بشریّت تشنه آزادی، الگو و سرمشق زندگی است. به برخی از نمونهها توجّه کنید:
1 – تسلیم ناپذیر برابر رهگیری حُر بن یزید
حُر با دو هزار سرباز مأموریّت داشت هرجا به کاروان امام حسین علیه السلام برخورد کند یا آن حضرت را به کوفه برای بیعت با یزید ببرد، و یا همانجا آن حضرت را متوقّف کند تا دستور مجدّد ابن زیاد برسد.
لشگریان حُر در منطقه «ذو حسم» با امام ملاقات کردند که امام حسین علیه السلام پس از نماز ظهر و عصر سخنرانی کرد و سپس خُرجینهای پر از نامههای کوفیان را به حُر نشان داد، امّا حُر بن یزید مأموریّت خود را اینگونه بیان داشت. ما مأموریم، اگر با تو ملاقات کردیم از تو جدا نشویم تا تو را نزد عبیدالله بن زیاد ببریم. امام حسین علیه السلام با شنیدن این کلمات لبخندی زد و فرمود:
حدیث 309
قال الامام الحسین علیه السلام: یَا اَبْنَ الحُرِّ اَوَ تَعْلَمُ اَلْمَوْتُ أَدْنی إِلَیْکَ مِنْ ذلِکَ.
امام حسین علیه السلام فرمود: (مرگ برای تو نزدیکتر از این خواسته است(1)
سپس دستور داد که:
اِحْمِلُوا اَلنِّساء لِیَرْکَبُوا حَتّی نَنْظُرَ مَا الَّذی یَصْنَعُ هذا وَأَصْحابُهُ!
(زنان را سوار کنید و آماده حرکت شوید تا ببینم این شخص و یاران او چه میکنند؟)
حرکت آغاز شد امّا کوفیان مأموریّت داشتند که مانع حرکت امام بشوند. لشگر کوفه بحرکت در آمد و راه را بر امام بستند. امام حسین علیه السلام بر سر حُر فریاد کشید و فرمود:
ثَکَلَتْکَ أُمُّکَ! مَا الَّذی تُریدُ أَنْ تَصْنَعَ؟
(مادرت به عزای تو بنشیند ای حُر! میخواهی با ما چه کنی؟)
حُر پاسخ داد، در عرب هرکس جز شما بود جواب او را میدادم، امّا چه کنم که مادرت دختر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است و نمیتوانم چیزی بگویم، من ناچارم با شما باشم تا شما را نزد عبیدالله بن زیاد ببرم. امام علیه السلام فرمود:
إِذاً وَاللهِ لا أَتَّبِعُکَ أَوْ تَذْهَبَ نَفْسی.
(پس سوگند بخدا! از تو اطاعت نمیکنم تا آنکه کشته شوم.)
حُر گفت، من نیز نمیتوانم تو را رها کنم تا خود و لشگریانم کشته شویم. امام علیه السلام فرمود:
بَرَزَ أَصْحابی وَأَصْحابُکَ وَاَبْرِزْ إِلَیَّ، فَإِنْ قَتَلْتَنی خُذْ بِرَأْسی إِلی ابن زیادٍ وَإِنْ قَتَلْتُکَ أَرَحْتُ الْخَلْقَ مِنْکَ.
(پس دو لشگر را رو در روی هم قرار ده، و خودت بجنگ من بیا، اگر مرا کشتی سر مرا برای ابن زیاد ببر و اگر من تو را بکشم، مردم را از دست تو راحت کردم.)
حُر گفت: ای اباعبدالله! من مأمور کشتن تو نیستم، مأموریّت دارم همراه تو باشم، و من ناخوش دارم که بدی از من بتو رسد، زیرا همه، آرزوی شفاعت جدّ تو را دارند و میدانم اگر با تو بجنگم در دنیا و آخرت از زیانکاران خواهم بود. ای اباعبدالله من بی تو نمیتوانم وارد کوفه شوم، پس این راه را برو، من نامهای به ابن زیاد مینویسم که حسین از من اطاعت نمیکند و من قدرت مقابله با او را ندارم تا در جواب نامه چه بنویسد. امام علیه السلام فرمود:
یا حُرُّ! کَأَنَّکَ تُخْبِرُنی أَنّی مَقْتُولٌ
(گویا داری بمن خبر میدهی که مرا خواهند کشت؟)
حُر گفت، آری شک ندارم که بنیامیّه قصد جان شما را دارند، حسین بهمان جا که آمدی بازگرد.
امام علیه السلام فرمود:
اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنی وَ هَلْ یَعْدُوا بِکُمُ الْخَطْبُ أَنْ تَقْتُلُونی وَ سَاَقُولُ کَما قال اَخُوالْاَوْسِ لِإِبْنِ عَمِّهِ.
(آیا از مرگ مرا میترسانی؟ و آیا کار دیگری جز قتل من دارید؟ و من در جواب شما چونانکه برادر أوسی برای پسر عموی خود سرود میگویم:(2)
سَاَمْضی وَما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَی الْفَتی
إِذا ما نَوی خَیْراً، وَجاهَدَ مُسْلِماً
وَواسیَ الرِّجالَ الصَّالِحینَ بِنَفْسِهِ
وَفارَقَ مَذْمُوماً وَخالَفَ مُجْرِماً.
أُقَدِّمُ نَفْسی لا أُریدُ بَقاءَها
لِتَلْقی خَمیساً فِی الْوِغاءِ عَرَمْرَماً
فَإِنْ عِشْتُ لَمْ أَنْدَمْ وَإِنْ مُتُّ لَمْ أُلَمْ
کَفی بِکَ ذُلاًّ أَنْ تَعیشً مُرَغَّماً(3)
. من براه خود میروم و مرگ برای جوانمرد عار نیست اگر نیّت او خیر باشد و در حالیکه مسلمان است جهاد کند.
. و با مردان نیکوکار عهد برادری بسته و با نکوهش شدگان دوری گزیده و با گناهکاران مخالفت کرده است.
. من جان خود را فدا میکنم و نمیخواهم در دنیا بمانم، تا روز پنجشنیه در میدان کارزار سخت با دشمن پیکار کنم.
. اگر زنده بمانم سرزنش نمیشوم، و اگر کشته شوم نکوهش نخواهم شد این ذلّت و خواری تو را بس که زیر سلطه دیگران زندگی کنی. سپس فرمود:
لَیْسَ شَأْنی شَأْنَ مَنْ یَخافُ الْمَوْتَ، ما اَهْوَنَ الْمَوْتَ عَلی سَبیلِ نَیْلِ الْعِزِّ وَاِحْیاءِ الْحَقِّ، لَیْسَ الْمَوْتُ فی سَبیلِ الْعِزِّ اِلاَّ حَیاةً خالِدَةً وَ لَیْسَتِ الْحَیاةُ مَعَ الذُّلِّ اِلاَّ الْمَوْتَ الَّذی لا حَیاةَ مَعَهُ. أفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنی، هَیْهاتَ طاشَ سَهْمُکَ وَخابَ ظَنُّکَ لَسْتُ اَخافُ الْمَوْتَ، اِنَّ نَفْسی لَاَکبْروَ مِنْ ذلِکَ وَهِمَّتی لَأَعْلی مِنْ أنْ اَحْمِلَ الضَّیْمَ خَوْفاً مِنَ الْمَوْتِ وَهَلْ تَقْدِرُونَ عَلی اَکْثَرَ مِنْ قَتْلی؟! مَرْحَباً بِالْقَتْلِ فی سَبیلِ اللهِ، وَلکِنَّکُمْ لاتَقْدِرُونَ عَلی هَدْمِ مَجْدی وَمَحْوِ عِزّی وَشَرَفی فَاِذاً لااُبالی بِالْقَتْلِ.(4)
(شأن من این نیست که از مرگ بترسم، چه آسان است مرگ در راه بدست آوردن عزّت و زنده کردن حق، مرگ در راه عزّت چیزی نیست جز زندگی جاویدان، و زندگی با ذلّت چیزی نیست جز مرگ پایدار، آیا با مرگ مرا میترسانید؟ تیر شما بخطا رفت، و گمان شما دروغ است، من از مرگ نمیترسم، جان من والاتر از آن است و همّت من بلندتر از آن است که ذلّت را از روی ترس از مرگ تحمّل کنم، آیا شما بیشتر از کشتن من کاری میتوانید بکنید؟ مبارک باد مرگی که در راه خداست، امّا شما هرگز نمیتوانید شرافت و عزّت و بزرگواری مرا درهم بشکنید، پس چه باکی از مرگ دارم.)
امام اعتنائی به رهگیری کوفیان نکرد و آنقدر به راه خود ادامه داد تا به کربلا رسید.
2 – ادامه حرکت کربلا
وقتی تلاشها، و تهدیدهای نظامی حُر بن یزید ریاحی بجائی نرسید، و حُر در برابر اراده و عزم آهنین امام حسین علیه السلام کاری از پیش نبرد، ناچار تسلیم شد و گفت شما بحرکت خود ادامه دهید، و من هم طی نامهای کسب تکلیف خواهم کرد.
امام به جمع حاضران فرمود: آیا کسی در میان شما هست که راه را بداند؟. طرّماح بن عدی طائی گفت: ای پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم من راه کوفه را میشناسم. امام فرمود: در پیشِ روی ما حرکت کن. حرکت کاروان امام علیه السلام دوباره آغاز شد و لشگریان کوفه و حر بن یزید ریاحی چارهای جز همراهی نداشتند. به منزلگاه «بیضه» رسیدند که امام برای دو لشگر در آنجا سخنرانی کرد و حرکت کاروان ادامه یافت تا به منزلگاه «عذیب» رسیدند که چهار نفر از دوستان امام حسین علیه السلام از شهر کوفه به امام ملحق شدند، حُر تلاش کرد آنها را برگرداند امّا امام مانع شد و فرمود اینها دوستان من میباشند.
در ادامه راه به «قصر بنی مقاتل» رسیدند با عبیدالله حُرّ جعفی صحبت کرد و او را به یاری خود خواند و از آنجا گذشتند تا نزدیکی کربلا که رسیدند شب شد، استراحت کردند، پس از نماز صبح که همه آماده حرکت شدند پیک ابن زیاد رسید که به حُر فرمان داده بود: «حسین را در سرزمینی بی آب و علف فرود آور، تا دستور بعدی من بتو برسد.»
حُر نامه ابن زیاد را نشان داد و گفت: من چارهای جز نگهداشتن شما در این سرزمین ندارم.
امام حسین علیه السلام به یاران خود فرمود سوار شوید، همه سوار شده آماده حرکت شدند که رهگیری حُر بار دیگر آغاز شد. زهیر بن قین به امام پیشنهاد داد: با اینها جنگ کنیم بر ما آسانتر است تا نیروهای کمکی به آنها ملحق شوند.
امام پاسخ داد:
حدیث 310
قال الامام الحسین علیه السلام:ما کُنْتُ لأَِبْدَأَهُمْ بِالْقِتالِ
امام حسین علیه السلام فرمود: (ما جنگ را آغاز نمیکنیم.(5)
تا آنکه به سرزمین کربلا رسیدند «در روز دوّم محرّم سال شصت و یک هجری» امام پرسید: نامِ اینجا چیست؟. گفتند: کربلا. فرمود: اینجا فرود بیائید، که جایگاه جنگ و کشته شدن ما اینجاست.(6)
3 – پرهیز از فرار و تسلیم
امام حسین علیه السلام در نزدیکیهای کربلا از یک طرف پیشنهاد حُر را برای تسلیم شدن رد کرد و فرمود: «مرگ برای تو آسانتر است تا مرا به نزد ابن زیاد ببری.» و از طرفی دیگر با پیشنهاد دوستانی که میخواستند امام را به کوههای اطراف و شهرهای أمن ببرند مخالفت میکرد، و راه مبارزه تا شهادت را برگزیده بود. طرّماح بن عدی در نزدیکیهای کربلا خدمت امام حسین علیه السلام رسید و گفت: یا اباعبدالله! اگر لشگریان کوفه کسانی باشند که با فرماندهی حُر آمدهاند، ما توان جنگیدن با آنان را داریم، امّا من در کوفه بودم جمعیّت زیادی را دیدم که با پول و رشوه آنها را آماده میکردند تا با شما بجنگند، هم اکنون همه راهها بر روی شما بسته است و در این بیابان پناهگاهی وجود ندارد.
اگر با ما به روستای ما تشریف بیاورید که در بالای کوه بلندی قرار دارد به نام «أَجأ» در آنجا حتماً حفظ خواهید شد و قدرت دفاعی ما کافی است.
حدیث 311
قال الامام الحسین علیه السلام: اِنَّ بَیْنیِ وَ بَیْنَ الْقَوْمِ مَوْعِداً أَکْرَهُ أَنْ أُخْلِفَهُمْ، فَاِنْ یَدْفَعِ اللهُ عَنَّا فَقَدیماًما أَنْعَمَعَلَیْنا وَکَفی، وَاِنْیَکُنْ مالابُدَّ مِنْهُفَفَوْزٌ وَشَهادَةٌاِنْ شاءَ اللهُ.(7)
امام حسین علیه السلام فرمود: (همانا بین من و این مردم قراری است که خوش ندارم از آن روی گردانم، پس اگر خدا دشمنان ما را دفع کند که همواره بر ما نعمتهای خود را ارزانی میداشت، خدا ما را کافی است، و اگر پیش آید آنچه که باید بیاید پس رستگاری و شهادت است اگر خدای بزرگ بخواهد.)
1) فتوح ابن أعثم کوفی ج5 ص87، تاریخ طبری ج3 ص306، مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی ج1 ص232، عوالم البحرانی ج17 ص227.
2) ارشاد شیخ مفید ص225، تاریخ طبری آملی ج3 ص307، عوالم بحرانی ج 17 ص 228.
3) فتوح ابن أثم کوفی ج5 ص88، مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی ج1 ص232، بحار الانوار ج44 ص 377، بدایه و نهایه ج8 ص187، انساب الاشراف ج3 ص171.
4) احقاق الحق ج11 ص601، اعیان الشیعه ج1 ص581.
5) کتاب مستدرک حاکم ج2 ص371، کنز العمال ج6 ص85 حدیث 1311.
6) بحارالانوار ج44 ص383.
7) مثیرالاحزان ص39، بحارالانوار ج44 ص369.