زمان مطالعه: < 1 دقیقه
جعفر پسر محمد (ع) گفت که مرا پدرم محمد پسر علی گفت که پرسیدم علی پسر حسین را از بردن یزید او را. گفت: بردند مرا بر اشتری که لنگ بود بدون روپوش بر جهاز آن، و سر حسین بر نیزهی بلندی بود، و زنان ما پشت سر ما بودند بر استران پالاندار، و اسب سواران پشت سر ما بودند و در گرد ما با نیزهها، هرگاه میگریست از ما چشمی، میکوبیدند سر او را به نیزه، تا آنگاه که در آمدیم دمشق را، فریاد کرد فریادکنندهای [که] ای کسان شام! اینان کسان و خانوادهی دور شدهاند.