جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

او را سپاهیان تو کشتند

زمان مطالعه: 3 دقیقه

آنگاه «عبید» به «علی» فرزند ارجمند حسین علیه‏السلام نظر افکند و پرسید:

نام تو چیست؟

فرمود: «علی» فرزند «حسین».

گفت: آیا خدا او را نکشت.

آن حضرت، چیزی نگفت.

ابن‏زیاد گفت: چرا سخن نمی‏گویی؟

فرمود برادری داشتم که نام او نیز «علی» و همنام من بود و او را سپاهیان تو کشتند.

گفت: نه، خدا او را کشت.

آن حضرت باز هم پاسخ نداد.

«ابن‏زیاد» گفت: چرا سخن نمی‏گویی؟!

فرمود آری! «الله یتوفی الانفس حین موتها.»(1)

خدا روح و جان مردم را به هنگام مرگشان بطور کامل می‏ستاند.

«و ما کان لنفس أن تموت الا باذن الله.»(2)

و هیچ کسی جز به فرمان خدا نمی‏میرد.

«ابن‏زیاد» برآشفت و گفت: به خدای سوگند تو هم از آنانی! سپس به یکی از دژخیمان بارگاه ستم که نامش «مری بن معاذ احمری» بود، فریاد برآورد که: او را بکش!

دخت فرزانه‏ی امیرمؤمنان او را دربرگرفت و گفت:

هان ای «ابن‏زیاد»! کشتارت از خاندان ما تو را بسنده است، آیا هنوز از خون ما سیراب نشده‏ای؟ و یا کسی از مردان ما را وانهاده‏ای؟ و آنگاه دست بر گردن فرزند

ارجمند برادرش افکند و فرمود: تو را به خدای سوگند باد که اگر به او ایمان داری، اگر برادر زاده‏ام را می‏کشی مرا نیز به همراه او بکش!

و «علی» ندا داد که: ای پسر «زیاد»! اینک که قصد جان من نموده‏ای، آیا فرد پروا پیشه و درستکاری هست که خاندان پیامبر را خداپسندانه به مدینه برساند؟

«ابن‏زیاد» به عمه و برادرزاده نگریست و گفت: شگفت از مهر خویشاوندی و پیوستگی! به خدای سوگند «زینب» دوست دارد اگر برادرزاده‏اش کشته می‏شود او نیز کشته شود! آن نوجوان را رها کنید(3)

سپس دستور داد سر منور حسین علیه‏السلام را، بر فراز نیزه‏ای نصب نمایند(4) و در کوفه

بگردانند.(5)


1) سوره‏ی 39، آیه 42.

2) سوره‏ی 3، آیه 145.

3) این خبر را «ابومخنف» از سلیمان بن راشد» و او از «حمید بن مسلم» آورده است. تاریخ طبری، ج 5، ص 475.

4) طبری در «ذیل المذیل» آورده است که: امام سجاد علیه‏السلام فرمود: هنگامی که ما را نزد پسر «زیاد» بردند او از من پرسید نامت چیست؟پاسخ دادم «علی» فرزند «حسین»!گفت: مگر خدا علی را نکشت.گفتم: برادر بزرگتری داشتم که سپاهیان شما را او را کشتند.گفت: نه، خدا او را کشت.گفتم: الله یتوفی الانفس حین موتها… آنگاه دستور داد مرا بکشند که عمه‏ی گرانمایه‏ام «زینب» فرمود: هان ای پسر «زیاد» آنچه از خون عزیزان ما بر زمین ریخته‏ای تو را بسنده است. به خدای سوگند! اگر بخواهی او را به شهادت رسانی، باید مرا نیز با او بکشی… و او دستور ظالمانه خود را پس گرفت.آنگاه طبری به نقل از نویسنده‏ی «طبقات» و او نیز از «مالک بن اسماعیل» و او از «سهل بن شعیب» و او از پدرش، و او نیز از «منهال» آورده است که: در شام بر چهارمین امام نور گذشتم و حال او را پرسیدم، که فرمود: از مرد کهنسالی چون تو دور است که از وضعیت ما آگاه نباشی. اگر نمی‏دانی بدان که: ما در این جامعه شرایطی بسان شرایط بنی‏اسرائیل در استبداد فرعونیان داریم که قرآن می‏فرماید: یذبحون ابنائهم و یستحیون نسائهم… در استبداد اموی کار ما به جایی رسیده است که با ناسزاگویی به سالار ما امیرمؤمنان بر فراز منبرها و خطبه‏ی جمعه‏ها به دشمنان ما تقرب می‏جویند.آنگاه فرمود: «منهال»! قریش به برکت وجود گرانمایه پیامبر خود را از همه جهان عرب برتر شمرد و جهان عرب این امتیاز و برتری را پذیرفت. جهان عرب به برکت خورشید جهان افروز رسالت خود را برتر از مردم گیتی شناخت و جهانیان نیز به این شکوه و برتری اعتراف کردند. و با اینکه طبق معیار آنان – که محمد صلی الله علیه و آله و سلم را مایه‏ی فخر و مباهات و برتری عرب و قریش می‏دانند – ما که فرزندان او هستیم و او از ماست، از همگان برتریم، اما همین قریش، هستی و حقوق ما را نیز به یغما برده و کار را به جایی رسانده‏اند که حقوق انسانی ما را نیز رعایت نمی‏کنند. آری! این حال و روز ما در استبداد اموی است.صاحب «طبقات» می‏افزاید: «عبدالرحمن بن یونس»، به نقل از «سفیان» و او از امام صادق در این مورد آورده است که: حضرت سجاد در 58 سالگی جهان را بدرود گفت… و این نشانگر آن است که امام سجاد علیه‏السلام به همراه پدرش در کربلا بود و در روز عاشورا 23 و 24 بهار از زندگی پربرکت‏اش می‏گذشت و تنها به دلیل حکمت خدا و بستری بودن آن حضرت بخاطر بیماری، امکان جهاد نیافت.آن بزرگوار در کربلا فرزند گرانمایه‏اش حضرت باقر را به همراه داشت. با این بیان، پندار کسانی که او را در آنجا نوجوان و کم سن و سال شمرده‏اند… درست بنظر نمی‏رسد… ذیل المذیل، ص 630؛ طبقات ابن‏سعد، ج 5، ص 211 و 218؛ ارشاد، ص 244؛ تذکره، ص 258.

5) این خبر را «ابومخنف» آورده است. تاریخ طبری، ج 5، ص 459.