جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

انتقام الهی

زمان مطالعه: 2 دقیقه

فاضل المعی ملا حسین کاشفی در کتاب روضة الشهداء آورده که چون سر مقدس حسین (ع) را نزد ابن‏زیاد نهادند، دست برد و آن سر را برداشت و در روی وی نگاه کرد. لرزه بر اندامش افتاد به حدی که نتوانست خودداری کند. ناچار سر را بر روی ران خود نهاد. قطره‏ی خونی از حلقوم شریف چکید بر جبه و قبا و پیراهن، و ازار او را سوراخ نمود، و از ران آن کافر نیز بیرون رفت تا به زمین رسید و پنهان شد و محل سوراخ، زخمی ناسور شد. هر چه علاج کردند بهبودی حاصل نشد و رایحه‏ی خبیثه‏ای از آن محل مرتفع بود. برای رفع نتن آن زخم همیشه نافه‏های مشک همراه می‏داشت و مفید نبود، تا شبی که ابراهیم بن الأشتر او را کشت به علامت بوی مشک او را شناخت و سر از بدنش جدا کرد، و این حکایت را نسبت به کتاب ابوالمفاخر داده. و در کتب معتبره وارد است که ابن‏زیاد قضیبی در دست داشت که در زمانی که سر مقدس را در طشت زر نزد او گذاشتند با آن قضیب در سوراخ بینی و دهان شریفش داخل می‏کرد و می‏خندید و این عمل بعد از کشتن این کافر مجسم شد. جماعتی از علمای تاریخ حکایت کرده‏اند که چون سر او را نزد مختار آوردند و در رحبه میانه‏ی سرهای منافقین انداختند، مردم مشاهده کردند که ماری در سوراخ دهان و بینی او داخل می‏شود و بیرون می‏شود، و مردم تماشا می‏کردند و می‏گفتند: «قد جاءت قد جاءت». و از عمارات میشومه، قصر دارالاماره‏ی کوفه بوده و مورخین داستانی نوشته‏اند که بعض شعرای سلف نظم کرده:

یک سره مردی؛ عرب هوشمند

گفت به عبدالملک از روی پند

روی همین مسند و این تکیه‏گاه

زیر همین قبه و این بارگاه‏

بودم و دیدم بر ابن‏زیاد

آه چه دیدم که دو چشمم مباد

تازه سری چون سپر آسمان

طلعت خورشید ز رویش نهان‏

بعد ز چندی سر آن خیره سر

بد بر مختار به روی سپر

بعد که مصعب سر و سردار شد

دست کش او سر مختار شد

این سر مصعب به تقاضای کار

تا چه کند با سر تو روزگار

و این معنی را مردی از عرب برای عبدالملک بن مروان گفت، و چون تطیر بود عبدالملک از جا برخاسته امر به خراب آن قصر نمود.

و محدث جلیل در مناقب آورده که از ابن‏عباس مروی است که روز ورود کوفه، ام‏کلثوم هزار درهم به حاجب ابن‏زیاد داد – چون حامل سر مقدس بود – که آن سر را از میان اسرا بیرون برد و مردم به تماشای سر مشغول شوند، و اجابت کرد. روز دیگر دید که آن دراهم سنگ سیاهی شد و برطرفی از آن دراهم نوشته: «و لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون»(1) و برطرف دیگر نوشته بود: «و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون».(2)


1) ابراهیم، 42.

2) شعراء، 227. الدمعة الساکبة، ص 364؛ سبط بن الجوزی: تذکرة الخواص، ص 237، چاپ مؤسسة اهل البیت، بیروت.