1 / 1
اصناف الأئمة
3535. الفتوح: سارَ [الحُسَینُ علیه السلام] حَتّى إذا بَلَغَ ذاتَ عِرقٍ(1)، فَلَقِیَهُ رَجُلٌ مِن بَنی أسَدٍ یُقالُ لَهُ بِشرُ بنُ غالِبٍ، فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: مِمَّنِ الرَّجُلُ؟ قالَ: رَجُلٌ مِن بَنی أسَدٍ.
قالَ: فَمِن أینَ أقبَلتَ یا أخا بَنی أسَدٍ؟ قالَ: مِنَ العِراقِ.
فَقالَ: کَیفَ خَلَّفتَ أهلَ العِراقِ؟ قالَ: یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ! خَلَّفتُ القُلوبَ مَعَکَ وَالسُّیوفَ مَعَ بَنی امَیَّةَ!
فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: صَدَقتَ یا أخَا العَرَبِ، إنَّ اللّهَ تَبارَکَ وتَعالى یَفعَلُ ما یَشاءُ، ویَحکُمُ ما یُریدُ.
فَقالَ لَهُ الأَسَدِیُّ: یَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ! أخبِرنی عَن قَولِ اللّهِ تَعالى: «یَوْمَ نَدْعُوا
1 / 1
گوناگونى پیشوایان
3535. الفتوح: حسین علیهالسلام رفت تا به ذات عِرق(2) رسید. در آن جا مردى از بنىاسد به نام بِشْر بن غالب را دید و از او پرسید: «از کدام قبیلهاى؟».
گفت: از بنىاسد.
فرمود: «اى مَرد بنىاسدى! از کجا مىآیى؟».
گفت: از عراق.
فرمود: «وقتى عراقیان را ترک کردى، چگونه بودند؟».
گفت: اى فرزند دختر پیامبر خدا! آنها را در حالى پشتِ سر نهادم که دلهایشان با تو و شمشیرهایشان با بنىامیّه بود.
حسین علیهالسلام به او فرمود: «اى برادر عرب! راست گفتى. خداى تبارک و تعالى هر چه بخواهد، مىکند و بر هر چه اراده کند، حکم مىرانَد».
کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ».(3)
فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام: نَعَم یا أخا بَنی أسَدٍ! هُما إمامانِ: إمامُ هُدىً دَعا إلى هُدىً، وإمامُ ضَلالَةٍ دَعا إلى ضَلالَةٍ، فَهَدى مَن أجابَهُ إلَى الجَنَّةِ، ومَن أجابَهُ إلَى الضَّلالَةِ دَخَلَ النّارَ.(4)
3536. الأمالی للصدوق عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد [الصادق] علیهما السلام: حَدَّثَنی أبی عَن أبیهِ قالَ: … سارَ الحُسَینُ علیهالسلام و أصحابُهُ، فَلَمّا نَزَلُوا الثَّعلَبِیَّةَ(5) وَرَدَ عَلَیهِ رَجُلٌ یُقالُ لَهُ: بِشرُ بنُ غالِبٍ. فَقالَ: یَابنَ رَسولِ اللّهِ، أخبِرنی عَن قَولِ اللّهِ عز و جل: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ».
قالَ: إمامٌ دَعا إلى هُدىً فَأَجابوهُ إلَیهِ، وإمامٌ دَعا إلى ضَلالَةٍ فَأَجابوهُ إلَیها، هؤُلاءِ فِی الجَنَّةِ، وهؤُلاءِ فِی النّارِ، وهُوَ قَولُهُ عز و جل: «فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ»(6)(7)
3537. الخرائج والجرائح بإسناده عن الإمام الحسین علیه السلام: لَمّا أرادَ عَلِیٌّ أن یَسیرَ إلَى النَّهرَوانِ، استَنفَرَ أهلَ الکوفَةِ و أمَرَهُم أن یُعَسکِروا بِالمَدائِنِ(8)، فَتَأَخَّرَ عَنهُ شَبَثُ بنُ رِبعِیٍّ، وعَمرُو بنُ حُرَیثٍ، وَالأَشعَثُ بنُ قَیسٍ، وجَریرُ بنُ عَبدِ اللّهِ البَجَلِیُّ، وقالوا: أتَأذَنُ لَنا أیّاما نَتَخَلَّفُ عَنکَ فی بَعضِ حَوائِجِنا ونَلحَقُ بِکَ؟
مرد اسدى به ایشان گفت: اى فرزند دختر پیامبر خدا! از این سخن خداى متعال به من خبر ده: «روزى که هر دسته از مردم را با پیشوایشان، فرا مىخوانیم».
حسین علیهالسلام فرمود: «آرى، اى مَرد بنى اسدى! آنها دو گونه پیشوا هستند: پیشواىِ هدایت که به هدایتْ فرا مىخواند، و پیشواى گمراهى که به بیراهه فرا مىخوانَد. هر کس، دعوت پیشواى هدایت را پاسخ دهد، به بهشتْ رهنمون مىشود و هر کس به پیشواى گمراهى پاسخ گوید، به دوزخ در مىآید».
3536. الأمالى، صدوق به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق علیه السلام: پدرم [امام باقر علیه السلام]، از پدرش [امام زین العابدین علیه السلام] برایم نقل کرد: … چون حسین علیهالسلام و یارانش حرکت کردند و در ثَعلَبیه(9) فرود آمدند، مردى به نام بِشر بن غالب، بر ایشان در آمد و گفت: اى فرزند پیامبر خدا! مرا از این گفته خداوند عز و جل، آگاه کن: «روزى که هر دسته از مردم را با پیشوایانشان، فرا مىخوانیم».
فرمود: «پیشوایى به هدایت فرا خوانْد و پاسخش را دادند و پیشوایى به بیراهه خوانْد و پاسخش را دادند. آنان، در بهشت و اینان، در دوزخاند، و این است معناى سخن خداوند عز و جل: «دستهاى در بهشت و دستهاى در دوزخ اند»».
3537. الخرائج والجرائح به سندش، از امام حسین علیه السلام: چون على علیهالسلام خواست به نهروان برود، از کوفیان خواست که بسیج شوند و به آنان فرمان داد که در مدائن،(10) اردو بزنند؛ امّا شَبَث بن ربِعى، عمرو بن حُرَیث، اشعث بن قیس و جریر بن عبد اللّه بَجَلى، کاهلى کردند و گفتند: آیا به ما اجازه مىدهى که چند روزى دیرتر از تو حرکت کنیم تا برخى کارهایمان را انجام دهیم و سپس به تو ملحق شویم؟
فَقالَ لَهُم: قَد فَعَلتُموها، سَوءَةٌ لَکُم مِن مَشایِخَ، فَوَاللّهِ ما لَکُم مِن حاجَةٍ تَتَخَلَّفونَ عَلَیها، وإنّی لَأَعلَمُ ما فی قُلوبِکُم وسَابَیِّنُ لَکُم: تُریدونَ أن تُثَبِّطوا عَنِّی النّاسَ، وکَأَنّی بِکُم بِالخَوَرنَقِ(11) وقَد بَسَطتُم سُفرَتَکُم(12) لِلطَّعامِ، إذ یَمُرُّ بِکُم ضَبٌّ(13) فَتَأمُرونَ صِبیانَکُم فَیَصیدونَهُ، فَتَخلَعُونّی وتُبایِعونَهُ.
ثُمَّ مَضى إلَى المَدائِنِ وخَرَجَ القَومُ إلَى الخَوَرنَقِ وهَیَّؤوا طَعاما، فَبَینا هُم کَذلِکَ عَلى سُفرَتِهِم وقَد بَسَطوها إذ مَرَّ بِهِم ضَبٌّ، فَأَمَروا صِبیانَهُم فَأَخَذوهُ و أوثَقوهُ ومَسَحوا أیدِیَهُم عَلى یَدِهِ کَما أخبَرَ عَلِیٌّ علیه السلام، و أقبَلوا عَلَى المَدائِنِ.
فَقالَ لَهُم أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام: بِئسَ لِلظّالِمینَ بَدَلًا، لَیَبعَثُکُمُ اللّهُ یَومَ القِیامَةِ مَعَ إمامِکُمُ الضَّبِّ الَّذی بایَعتُم، لَکَأَنّی أنظُرُ إلَیکُم یَومَ القِیامَةِ وهُوَ یَسوقُکُم إلَى النّارِ.
ثُمَّ قالَ: لَئِن کانَ مَعَ رَسولِ اللّهِ مُنافِقونَ فَإِنَّ مَعی مُنافِقینَ، أما وَاللّهِ یا شَبَثُ ویَابنَ حُرَیثٍ لَتُقاتِلانِ ابنِیَ الحُسَینَ، هکَذا أخبَرَنی رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله.(14)
راجع: ج 5 ص 162 (القسم السابع/ الفصل السابع/ لِقاءُ بشر بن غالب فی ذات عرق).
1 / 2
صفة إمام الهدى
3538. تاریخ الطبری عن محمّد بن بِشْر الهمدانی: کَتَبَ [أیِ الحُسَینُ علیهالسلام إلى أهلِ الکوفَةِ]
على علیهالسلام به آنان فرمود: «این را که کردهاید. اى بزرگان! بدا به حالتان! به خدا سوگند، شما هیچ کارى ندارید که به خاطر آن، سرپیچى کنید و من مىدانم که در دلهایتان چه مىگذرد و برایتان مىگویم. مىخواهید که مردم را از همراهى من، باز دارید و گویى مىبینم که در خَوَرنَق،(15) سفره خوراکتان را مىگسترید و سوسمارى از کنارتان مىگذرد و به بچّههایتان فرمان مىدهید تا آن را صید کنند و مرا از خلافت، خلع و با او بیعت مىکنید».
سپس، على علیهالسلام به مدائن رفت و آنان هم به خَوَرنَق رفتند و خوراکى آماده کردند و هنگامى که بر سرِ سفره پهن شده خود بودند، سوسمارى از کنار آنان گذشت. به کودکان خود فرمان دادند که آن را بگیرند و در بندش کنند و سپس [به نشانه بیعت] دست بر دستش کشیدند، همان گونه که على علیهالسلام خبر داده بود. سپس به مدائن رو کردند. امیر مؤمنان علیهالسلام به آنان فرمود: «براى ستمکاران، بدترین فرجام است. بىگمان، خداوند، روز قیامت، شما را با پیشوایتان، سوسمارى که با آن بیعت کردید، بر مىانگیزد و گویى روز قیامت را مىبینم که آن سوسمار، شما را به سوى دوزخ مىکشد».
سپس فرمود: «اگر با پیامبر خدا صلى الله علیه و آله منافقانى بودند، با من هم منافقانى هستند. هان! به خدا سوگند، اى شَبَث و پسر حُرَیث! با پسرم حسین مىجنگید. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله، چنین به من خبر داد».
ر. ک: ج 5 ص 163 (بخش هفتم/ فصل هفتم/ دیدار بشر بن غالب در ذات عِرق).
1 / 2
ویژگىهاى پیشواى هدایت
3538. تاریخ الطبرى به نقل از محمّد بن بشر هَمْدانى: [حسین علیه السلام] نامهاى [به کوفیان] نوشت و آن را توسّط هانى بن هانى سَبیعى و سعید بن عبد اللّه حنفى
مَعَهانِئِ بنِهانِئٍ السَّبیعِیِّ وسَعیدِ بنِ عَبدِاللّهِ الحَنَفِیِّ وکانا آخِرَ الرُّسُلِ:
بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
مِن حُسَینِ بنِ عَلِیٍّ إلَى المَلَأِ مِنَ المُؤمِنینَ وَالمُسلِمینَ، أمّا بَعدُ، فَإِنَّ هانِئا وسَعیدا قَدِما عَلَیَّ بِکُتُبِکُم، وکانا آخِرَ مَن قَدِمَ عَلَیَّ مِن رُسُلِکُم، وقَد فَهِمتُ کُلَّ الَّذِی اقتَصَصتُم وذَکَرتُم، ومَقالَةُ جُلِّکُم: إنَّهُ لَیسَ عَلَینا إمامٌ، فَأَقبِل لَعَلَّ اللّهَ أن یَجمَعَنا بِکَ عَلَى الهُدى وَالحَقِّ. وقَد بَعَثتُ إلَیکُم أخی وَابنَ عَمّی وثِقَتی مِن أهلِ بَیتی، و أمَرتُهُ أن یَکتُبَ إلَیَّ بِحالِکُم و أمرِکُم ورَأیِکُم، فَإِن کَتَبَ إلَیَّ أنَّهُ قَد أجمَعَ رَأیُ مَلَئِکُم وذَوِی الفَضلِ وَالحِجا(16) مِنکُم عَلى مِثلِ ما قَدِمَت عَلَیَّ بِهِ رُسُلُکُم وقَرَأتُ فی کُتُبِکُم، أقدَمُ عَلَیکُم وَشیکا إن شاءَ اللّهُ؛ فَلَعَمری مَا الإِمامُ إلَا العامِلُ بِالکِتابِ، وَالآخِذُ بِالقِسطِ، وَالدّائِنُبِالحَقِّ، وَالحابِسُنَفسَهُ عَلى خ ذاتِاللّهِ. وَالسَّلامُ.(17)
راجع: ج 4 ص 28 (القسم السابع/ الفصل الثالث/ إشخاص الإمام علیهالسلام مندوبه الخاص إلى الکوفة وکتابه إلى أهلها).
1 / 3
دور الإمامة فی المجتمع
3539. الأمالی للطوسی بإسناده عن الحسین بن علیّ عن علیّ بن أبی طالب علیهما السلام عن رسول اللّه صلى الله علیه و آله عن جبرئیل علیهالسلام عن اللّه تعالى: وعِزَّتی وجَلالی لَاعَذِّبَنَّ کُلَّ رَعِیَّةٍ فِی الإِسلامِ دانَت
که آخرین فرستادگان [کوفیان] بودند فرستاد: «به نام خداوند بخشنده مهربان. از حسین بن على، به توده مؤمنان و مسلمانان. امّا بعد، هانى و سعید، نامههایتان را برایم آوردند و آخرین فرستادگان شما، نزد من بودند و همه آنچه را گفتید و یاد کردید، فهمیدم و سخن همه شما این است: ما پیشوایى نداریم. به سوى ما بیا، شاید خدا به وسیله شما، ما را بر هدایت و حق، گِرد آورد.
برادرم و پسرعمویم و فرد مورد اعتماد از خانوادهام را به سوى شما روانه کردم و به او فرمان دادم که حال و کار و نظر شما را برایم بنویسد. اگر به من نوشت که رأى توده و بزرگان و عقلایتان، مانند همان است که فرستادگان شما برایم آوردهاند و در نامههایتان خواندهام، به زودى بر شما در مىآیم، إن شاء اللّه! به جانم سوگند، کسى پیشوا (امام) نیست، مگر این که عامل به قرآن و پیشگیرنده [راه] عدالت و گردن نهنده به حق و وقف کننده خود در راه خدا باشد. والسّلام!».
ر. ک: ج 4 ص 29 (بخش هفتم/ فصل سوم/ فرستاده شدن نماینده ویژه امام علیهالسلام به همراه نامه به کوفه).
1 / 3
نقش پیشوایى در جامعه
3539. الأمالى، طوسى به سندش امام حسین علیه السلام، از امام على علیهالسلام از پیامبر خدا صلى الله علیه و آله، از جبرئیل علیه السلام، از خداى متعال، نقل کرد که فرمود: «به عزّت و جلالم سوگند، هر شهروند مسلمانى را که به ولایت حاکم ستمکارى یعنى حاکمى که توسّط
بِوِلایَةِ إمامٍ جائِرٍ لَیسَ مِنَ اللّهِ عز و جل، وإن کانَتِ الرَّعِیَّةُ فی أعمالِها بَرَّةً تَقِیَّةً، ولَأَعفُوَنَّ عَن کُلِّ رَعِیَّةٍ دانَت لِوِلایَةِ إمامٍ عادِلٍ مِنَ اللّهِ تَعالى وإن کانَتِ الرَّعِیَّةُ فی أعمالِها طالِحَةً مُسیئَةً.
قالَ عَبدُ اللّهِ بنُ أبی یَعفورٍ: سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ الصّادِقَ علیهالسلام مَا العِلَّةُ أن لا دینَ لِهؤُلاءِ، ولا عَتَبَ عَلى هؤُلاءِ؟
قالَ: لِأَنَّ سَیِّئاتِ الإِمامِ الجائِرِ تَغمُرُ حَسَناتِ أولِیائِهِ، وحَسَناتِ الإِمامِ العادِلِ تَغمُرُ سَیِّئاتِ أولِیائِهِ.(18)
خداوند، نصب نشده گردن نهد، عذاب مىکنم، هر چند در اعمال خود، نیکوکار و باپروا باشد، و از هر شهروند مسلمانى که به ولایت حاکم عادلِ منصوب از سوى خداى متعالْ گردن نهد، در مىگذرم، هر چند در اعمال خود، ناصالح و گُنهکار باشد».
عبد اللّه بن ابى یعفور مىگوید: از امام صادق علیهالسلام پرسیدم: چه علّتى دارد که بر اینان که دین ندارند، هیچ سرزنشى نیست؟
امام علیهالسلام فرمود: «چون زشتکارىهاى حاکم ستمکار، نیکىهاى پذیرندگان ولایت او را مىپوشانَد و نیکىهاى حاکم عادل، زشتکارىهاى پذیرندگان ولایتش را مىپوشانَد».
1) ذات عرق: مهلّ أهل العراق، وهو الحدّ بین نجد وتهامة. وقیل: عرق جبل بطریق مکّة، ومنه ذات عرق (معجم البلدان: ج 4 ص 107) وراجع: الخریطة رقم 3 فی آخر مجلّد 5.
2) ذات عِرق، در حدّ فاصل بیابان نَجد در شمال عربستان و سرزمین تهامه، واقع شده و میقات عراقیان است. نیز گفته شده که نام کوهى در راه مکّه است (ر. ک: نقشه شماره 3 در پایان جلد 5).
3) الإسراء: 71.
4) الفتوح: ج 5 ص 69، مقتل الحسین علیهالسلام للخوارزمی: ج 1 ص 220 وفیه «فهذا ومن أجابه إلى الهدى فی الجنّة وهذا ومن أجابه إلى الضلالة فی النار» بدل «فهدى من أجابه …. إلخ».
5) الثعلبیّة: من منازل طریق مکّة من الکوفة (معجم البلدان: ج 2 ص 78) وراجع: الخریطة رقم 3 فی آخر مجلّد 5.
6) الشورى: 7.
7) الأمالی للصدوق: ص 217 ح 239، بحار الأنوار: ج 44 ص 313 ح 1.
8) المَدائِنُ: بناها أنوشروان من ملوک فارس و أقام بها هو ومن کان بعده من ملوک بنی ساسان، … وفی وقتنا هذا بلیدة شبیهة بالقریة بینها وبین بغداد ستّة فراسخ (معجم البلدان: ج 5 ص 75) وراجع: الخریطة رقم 5 فی آخر مجلّد 8.
9) ر. ک: نقشه شماره 3 در پایانجلد 5.
10) مدائن، شهرى است که انوشیروان ساخت و خود او وپادشاهان ساسانى پس از او، در آن، سُکنا گزیدند و اکنون، شهرکى است که تا بغداد، شش فرسنگ فاصله دارد (ر. ک: نقشه شماره 5 در پایان جلد 8).
11) الخوَرنَقْ: قصر کان بظهر الحیرة، وقد أمر ببنائه النعمان بن امرئ القیس، وبناه رجل یقال له: سنمّار (معجم البلدان: ج 2 ص 401).
12) فی المصدر: «سفرکم»، والتصویب من بحار الأنوار.
13) الضَّبّ: حیوان من جنس الزواحف، غلیظ الجسم خشنه، وله ذنب عریض حرش أعقد، یکثر فی صحاری الأقطار العربیّة (المعجم الوسیط: ج 1 ص 532 «ضبب»).
14) الخرائج والجرائح: ج 1 ص 225 عن أبی حمزة عن الإمام زین العابدین علیه السلام، بحار الأنوار: ج 33 ص 384 ح 614.
15) کاخى در پشت حیره بوده است که نعمان بن امرئ القیس به سنمّار، معمار مشهور، فرمانِساخت آن را داد.
16) ذَوی الحِجا: أی ذَوی العقول (النهایة: ج 1 ص 348 «حجا»).
17) تاریخ الطبری: ج 5 ص 353، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 534، الفتوح: ج 5 ص 30، مقتل الحسین علیهالسلام للخوارزمی: ج 1 ص 195؛ الإرشاد: ج 2 ص 39، المناقب لابن شهرآشوب: ج 4 ص 9 کلّها نحوه، بحار الأنوار: ج 44 ص 334 وراجع: الأخبار الطوال: ص 230 ومثیر الأحزان: ص 26 وإعلام الورى: ج 1 ص 236.
18) الأمالی للطوسی: ص 634 ح 1308 عن حبیب السجستانی عن الإمام الباقر عن أبیه علیهما السلام، بحار الأنوار: ج 27 ص 201 ح 69 و 70.