… آن شنیدستى که هنگام نبرد
عشق با عقل هوسپرور، چه کرد؟
آن امام عاشقان، پورِ بتول
سَرو آزادى ز بُستان رسول
اللَّه اللَّه باى بسم اللَّه، پدر
معنى ذبحِ عظیم آمد پسر
بهر آن شهزاده خیر الملل
دوش ختم المُرسلین، نِعمَ الجمل
سرخرو، عشق غیور از خون او
سرخىِ این مصرع از مضمون او
در میان امّت کیوانْجناب
همچو حرف «قُل هُوَ اللَّه» در کتاب
موسى و فرعون و شَبّیر و یزید
این دو قوّت، از حیات آید پدید
زنده حق از قوّت شَبّیرى است
باطل، آخر داغ حسرتمیرى است
چون خلافت، رشته از قرآن گسیخت
حُرّیت را زهر، اندر کام ریخت
خاست آن سرْجلوه خیر الامَم
چون سحاب قبله، باران در قدم
بر زمین کربلا، بارید و رفت
لاله در ویرانهها کارید و رفت
تا قیامت، قطعِ استبداد کرد
موج خون او، چمن ایجاد کرد
بهر حق در خاک و خون، غلتیده است
پس بناى «لا إلَه»(2) گردیده است
مدّعایش سلطنت بودى اگر
خود نکردى با چنین سامان، سفر
دشمنان، چون ریگ صحرا، «لا تُعَد»
دوستان او به یزدان، همعدد
سرّ ابراهیم و اسماعیل بود
یعنى آن اجمال را تفصیل بود
عزم او چون کوهساران، استوار
پایدار و تُندسِیر و کامکار
تیغ، بهر عزّت دین است و بس
مقصد او حفظِ آیین است و بس
ماسِوَى اللَّه را مسلمان، بنده نیست
پیش فرعونى سرش افکنده نیست
خون او، تفسیر این اسرار کرد
ملّت خوابیده را بیدار کرد
تیغ «لا»، چون از میان، بیرون کشید
از رگِ ارباب باطل، خون کشید
نقش «إلّا اللّه» بر صحرا نوشت
سطر عنوان را نجات ما نوشت
رمز قرآن، از حسین آموختیم
ز آتش او شعلهها افروختیم
شوکت شام و فَر بغداد رفت
سَطوَت غَرناطه هم از یاد رفت
تار ما از زخمهاش لرزان هنوز
تازه از تکبیر او، ایمان هنوز
اى صبا! اى پیک دورافتادگان!
اشک ما بر خاک پاک او رسان.(3)
1) [علّامه محمّد اقبال لاهورى، متوفّاى 1357 ق (1938 م)، برابر با 1317 ش، است.].
2) اشاره به این مصرع معروف خواجه معین الدّین چَشتى است: «حقّا که بناى » لا إله» است حسین».
3) دیوان اقبال لاهورى: ص 143-144.