جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

اعتراض شدید به عمر

زمان مطالعه: 3 دقیقه

عمر در آغاز خلافت موروثی، روزی بر بالای منبر مدینه سرگرم سخنرانی بود، و میدان را خالی دیده و خود را با تعاریف ساختگی مطرح می‏کرد و از آن جمله گفت: «من از مؤمنین به خودشان سزاوارترم». امام حسین‏ علیه السلام که در سنین نوجوانی بود وقتی ادّعاهای عمر را شنید برخاست و فریاد زد:

حدیث 114

قال الامام الحسین‏ علیه السلام: إِنْزِلْ أَیُّهَا الْکَذَّابُ عَنْ مِنْبَرِ أَبی رَسوُلِ اللهِ لا مِنْبَرَ أبیکَ!

امام حسین‏ علیه السلام فرمود: (ای بسیار دروغگو از منبر فرود آی که این منبر پدرم رسول خداست نه منبر پدر تو.)

فریاد توبیخ نوجوانی مانند حسین‏ علیه السلام برای عمر بسیار تکان دهنده بود، زیرا مردم

مدینه ده‏ها روایت در فضیلت او می‏دانستند با فریاد حسین‏ علیه السلام اوضاع سیاسی مسجد بگونه‏ای تغییر کرده بود که عمر نیز چاره‏ای جز سکوت و تصدیق سخن امام حسین‏ علیه السلام نداشت که گفت: «به جانم سوگند آری! این منبر پدر تو است نه منبر پدر من، راستی حسین! چه کسی این سخنان را بتو یاد داده است؟.»

إنْ اُطِعْ أَبی فیما أَمَرَنی فَلَعَمْری إِنَّهُ لَهادٍ وَأَنَا مُهْتَدٍ بِهِ، وَلَهُ فی رِقابِ النَّاسِ الْبَیْعَةُ عَلی عَهْدِ رَسُولِ اللهِ، نَزَلَ بِها جَبْرَئیلُ مِنْ عِنْدِاللهِ تَعالی لا یُنْکِرُها اِلاَّ جاحِدٌ بِالْکِتابِ، قَدْ عَرَفَها الناسُ بِقُلوُبِهِمْ وَأَنْکَروُها بِأَلْسِنَتِهِمْ وَوَیْلٌ لِلْمُنْکِرینَ حَقَّنا أَهْلَ الْبَیْتِ، ماذا یَلْقاهُمْ بِهِ مُحَّمَدٌ رَسُولُ اللهِ‏ صلی الله علیه وآله مِنْ إِدامَةِ الْغَضَبِ وَشِدَةِ الْعَذابِ!!

(اگر در آن چه پدرم مرا دستور داد تو هم اطاعت کنی هدایت می‏شوی چه آنکه او سوگند به جانم هدایت کننده و من هدایت شده اویم، و حق او بر عهده مردم است که با او در زمان رسول ‏خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیعت کردند، و جبرئیل از طرف خداوند بزرگ برای آن نازل شده بود، کسی نمی‏تواند بیعت روز غدیر را منکر شود جز آنکس که منکر قرآن است، همانا مردم آن عهد و پیمان را با دل‏های خود شناختند گرچه بازبان‏هایشان انکار کردند.

پس وای بر آنانکه حق ما اهل‏بیت را انکار کرده‏اند. چگونه می‏خواهند رسول ‏خدا را در قیامت در تداوم غضب و شدّت عذاب الهی ملاقات کنند؟)

وقتی سخن امام در جمع حاضران به اینجا رسید، عمر حالت انفعالی گرفت و گفت:

«ای حسین کسی که حق پدرت را انکار کند پس لعنت خدا بر او، مردم ما را حکومت دادند و ما پذیرفتیم، اگر خلافت را به پدرت می‏دادند ما نیز اطاعت می‏کردیم.»

یا ابْنَ الْخَطَّابِ فَأَیٌّ النَّاسِ أَمَّرَکَ عَلی نَفْسِهِ قَبْلَ أَنْ تُؤَمِّرَ أَبابَکْرٍ عَلی نَفْسِکَ لِیُؤَمِّرکَ عَلَی الْناسِ بِلا حُجَةٍ مِنْ نَبِیّ وَلا رِضیً مِنْ الِ مُحَمَّدٍ، فَرِضاکُمْ کانَ لُِمحَمَّدٍصلی الله علیه وآله رِضیً؟ أَوْ رِضا أَهْلِهِ کانَ لَهُ سَخَطاً؟! أَماوَاللهِ لَوْ أنَّ لِلِسانٍ مَقالاً یَطوُلُ تَصْدیقُهُ وَفِعْلاً یُعینُهُ المُؤْمِنوُنَ، لَما تَخْطَأْتَ رِقابَ الِ مُحَمَّدٍ، تَرْقی مِنْبَرَهُم، وَصِرْتَ الْحاکِمَ عَلَیْهِمْ بِکِتابٍ نَزَلَ فیهِمْ لا تَعْرِفُ مُعْجَمَهُ، وَلا تَدْری تَأْویلَهُ اِلاَّ سَماعَ الاذانِ، اَلُْمخْطِی‏ءُ وَالْمُصیبُ عِنْدَکَ سَواءٌ، فَجَزاکَ اللهُ جَزاکَ، وَسَأَلَکَ عَماأَحْدَثْتَ سُؤالاً حَفّیاً.

(ای پسر خطّاب! کدام مردم تو را قبل از آنکه ابابکر خلافت را بتو ببخشد، امیر خود ساختند؟ که بر مردم حکومت کنی؟ بی آنکه دلیلی از پیامبر یا تأییدی از خاندان محمّدصلی الله علیه و آله و سلم داشته باشی، تا خشنودی شما خشنودی محمّد باشد یا خشنودی خاندان او مایه نارضایتی او را فراهم کند.؟!! سوگند بخدا! اگر زبان‏ها می‏توانستند راست بگویند و در عمل مؤمنین همدیگر را کمک می‏کردند کار به اینجا نمی‏کشید که حق آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم را غصب کنید، و بر بالای منبرشان قرار گیرید، و حاکم مسلمین گردی به قرآنی که در شأن اهل‏بیت نازل شد در حالیکه معانی آن را نمی‏شناسی، و تفسیر آن را نمی‏دانی، جز آنکه صدای آیات قرآن تنها بر گوش تو می‏رسد و عبور می‏کند، که خطاکار و درست کردار نزد تو یکسان است. خدا تو را آنگونه که سزاواری کیفر دهد، و از تو نسبت به آنچه که بدعت گذاشتی سئوال فرماید.)

وقتی سخن امام حسین‏ علیه السلام به چنین لحظه‏های حسّاسی رسید، عمر چاره‏ای جز فرود آمدن از منبر نداشت، آنگاه شتابان در میان جمعی از هواداران خود بسوی خانه امیرالمؤمنین‏ علیه السلام رفت اجازه گرفت وارد شد و اظهار داشت: «ای علی! ما امروز از فرزندت حسین چه‏ها که نکشیدیم! با صدای بلند در مسجد پیامبر بر سرمان فریاد کشید، و مردم مدینه را بر ضد من شوراند.»

امیرالمؤمنین‏ علیه السلام با کلماتی حساب شده او را آرام کرد.(1)


1) احتجاج طبرسی ج1 ص292، أمالی طوسی ج2 ص313، تاریخ ابن عساکر(ترجمه امام حسین علیه السلام) ص 141 حدیث 178 و 179، ینابیع المودّة ص197، تاریخ بغداد ج1 ص141.