جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

اسیران آزاده در مجلس ابن‏ زیاد

زمان مطالعه: 2 دقیقه

هنگامی که خواهران و بانوان و کودکان حسین علیه‏السلام را به کاخ «عبید» بردند، «زینب» دخت فرزانه‏ی فاطمه، ساده‏ترین لباس خویش را به تن کرد و بطور ناشناس وارد شد و زنان و کنیزان، او را در میان گرفتند تا شناخته نشود؛ و آنگاه در میان آنان نشست.

«ابن‏زیاد» پرسید: این بانویی که نشسته است، که می‏باشد؟

من هذه الجالسه؟

و او پاسخ نداد. مردک سه بار پرسش کرد و زینب پاسخ نداد، تا سرانجام یکی از کنیزکان گفت: هذه زینب ابنة فاطمه! این زینب دختر فاطمه است.

«عبید» گفت: الحمد الله الذی فضحکم و قتلکم و اکذب احدوثتکم!

ستایش خدای را که شما را رسوا ساخت. مردانتان را کشت و بافته‏های شما را دروغ و بی‏اساس شمرد.

«زینب» شهامتمندانه پاسخ داد که:

الحمد الله الذی اکرمنا بمحمد صلی الله علیه و آله و سلم و طهرنا تطهیرا، لا کما تقول انت، انما یفتضح الفاسق، و یکذب الفاجر!

ستایش از آن خدای بی‏همتایی است که ما را به برکت وجود گرانمایه محمد صلی الله علیه و آله و سلم کرامت بخشید و ما را از پلیدیهای درونی و برونی که شما در آن می‏لولید، پاک و پاکیزه ساخت و این تنها فاسق و بدسکال است که رسوا می‏گردد و بدکار و بدکردار است که تکذیب می‏شود، نه ما!

عبید گفت: فکیف رایت صنع الله بأهل بیتک؟!

کار خدا را با خاندانتان چگونه دیدی؟ و چسان ارزیابی می‏کنی؟

پاسخ داد: کتب علیهم القتل فبرزوا الی مضاجعهم، و سیجمع الله بینک و بینهم فتحاجون الیه و تخاصمون عنده!(1)

خدای بر آنان افتخار شهادت در راه خویش را مقرر ساخته بود و آنان در راه حق و عدالت جان را نثار کردند و به شهادتگاه خویش شتافتند، بزودی خدا تو و آنان را یک جا رویارو خواهد ساخت و آنگاه هر کدام دلیل کار خویش را به او ارائه نموده و نزد او دادخواهی خواهید کرد.

«ابن‏زیاد» که رسوا شده بود و پاسخی نداشت، خشم آلود و هیجان زده گفت:

قد اشفی الله نفسی من طاغیتک و العصاة المردة من اهل بیتک.

خدای مرا از فرجام کار آن برادر طغیانگر و یاغیان سرکش خاندانت – که بر ضد حکومت و نظام اموی قیام کردند – خنک ساخت.

دخت فاطمه علیهاالسلام گریست و گفت: لعمری لقد قتلت کهلی، و أبرت اهلی، و قطعت فرعی، و اجتثثت أصلی! فان یشفیک هذا فقد اشتفیت!

به جانم سوگند! که بزرگ خاندانم را به شهادت رساندی، خون عزیزانم را بر زمین ریختی، شاخه‏ام را بریدی و ریشه‏ام را بر آوردی! اگر این شقاوتها دلت را آرامش می‏بخشد و خنک می‏سازد، پس دل خوش دار.

«عبیدالله» گفت: این شیوه‏ی سخن سرایی و سخن پروری است، به جانم سوگند، پدرت نیز شاعر و سخن سرایی چیره دست و سخن پرداز بود.

«زینب» فرمود: مرا چه و سخن سرایی و شعر پردازی؟(2) مرا فرصت این نیست، اما دریغ و درد که این اندوه دل است که بر زبان می‏رانم…(3)


1) این خبر را «مفید» در ارشاد، ص 243، و «سبط» در «تذکره» ص 258 و 259 آورده‏اند.

2) طبری واژه‏ی «سجاعه» را که در عبارت آمده، شجاعة و شجاعا آورده است که بنظر ما مناسبتر است و ارشاد نیز همینگونه آورده است.

3) این گزارش را «ابومخنف» از «سلیمان بن ابی‏راشد» و او از «حمید بن مسلم» آورده است.