جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ازدواج سیاسی (2)

زمان مطالعه: 2 دقیقه

وقتی روزگار بکام معاویه شد، و یزید را در انواع لذّت‏های حرام سرگرم کرد، روزی به او گفت: پسرم آیا لذّتی باقی ماند که تو آن را نچشیده باشی؟.

یزید گفت: آری می‏خواستم با «هند» دختر «سهیل بن عمرو» ازدواج کنم که عبدالله بن عامر از او خواستگاری کرد و هند مرا ترک و به او وعده ازدواج داد، می‏خواهم هند مال من باشد.

در آن روزها عبدالله بن عامر از طرف معاویه فرماندار بصره بود. معاویه او را به شام احضار کرد و گفت یا باید فرمانداری بصره را ترک کنی و یا زنت را طلاق دهی. سرانجام عبدالله ابن عامر فریب وعده‏های معاویه را خورد و زنش را طلاق داد و به بصره بازگشت و هند نیز به مدینه نزد پدرش آمد. وقتی مدّت عدّه هند تمام شد، معاویه، ابوهریره را به خواستگاری او فرستاد و مهریّه او را یک ملیون درهم تعیین کرد. ابوهریره به مدینه آمد

و در راه با حضرت امام حسین‏ علیه السلام برخورد و ماجرا را گفت.

امام از سیاست بازان بنی‏امیّه اطّلاع داشت که چگونه نوامیس مردم را بازیچه خود قرار می‏دهند و زن و شوهری که زندگی آرام و گرمی دارند را از یکدیگر جدا می‏سازند تا به هوسبازی‏های زودگذر خود برسند. اینجا بود که برای حفظ هند، و بازگرداندن او به شوهرش عبدالله بن عامر، تنها یک راه وجود داشت و آن ازدواج سیاسی امام‏ علیه السلام بود.

اگر امام از هند خواستگاری و با او ازدواج می‏کرد، دیگر معاویه و یزید نمی‏توانستند کاری از پیش ببرند. از این‏رو به ابوهریره فرمود: از طرف من هم از هند خواستگاری کن.

ابوهریره نزد هند رفت و گفت: معاویه تو را برای ولیعهدش یزید می‏خواهد، و حسین نیز از تو خواستگاری کرد. هند گفت: من حسین را ترجیح می‏دهم. و با حضرت اباعبدالله‏ علیه السلام ازدواج کرد، و ابوهریره به شام بازگشت و ماجرا را شرح داد.

معاویه به او گفت: «ای الاغ ما تو را برای این نفرستادیم، تو را فرستادیم که با شیوه‏های گوناگون هند را برای یزید آماده سازی.»

امّا هرچه باید بشود شد و معاویه و یزید در برابر امام حسین‏ علیه السلام و انتخاب «هند» نمی‏توانستند کاری از پیش ببرند. عبدالله بن عامر، با توطئه معاویه همسر خود را از دست داده و بسیار نگران و پشیمان بود، سال آینده که به سفر حج رفت و پس از مراسم حج به مدینه آمد به امام حسین‏ علیه السلام گفت: آیا اجازه می‏دهی با همسر قبلی خود «هند» صحبتی داشته باشم.

امام پاسخ داد: آری، و با هم وارد اطاق شدند.

عبدالله بن عامر از هند پرسید: آن امانتی که بتو داده بودم کجاست؟

هند گفت: در نزد من است، و فوراً صندوق را بازکرد و جواهراتی که به عبدالله بن عامر تعلّق داشت در اختیار او قرار داد. اینجا بود که عبدالله بن عامر به گریه افتاد.

امام حسین‏ علیه السلام فرمود: چه چیزی تو را به گریه واداشته است؟.

عبدالله بن عامر گفت: از دست دادن همسری که در پرهیزکاری و وفاداری و کمال عقل، نمونه بود، یا اباعبدالله آیا مرا بر این گریه سرزنش می‏کنی؟.

حدیث 245

قال الامام الحسین‏ علیه السلام: یَابْنَ عامِرْ نِعْمَ الُْمحَلِّلُ کُنْتُ لَکُما، هِیَ طَلاقُ

امام حسین‏ علیه السلام فرمود: (ای پسر عامر من خوب حلال کننده‏ای برای شما دو نفر بودم، او را طلاق دادم، با او ازدواج کن.)

وقتی عبدالله بن عامر این اخلاق و ایثارگری امام‏ علیه السلام را دید، تازه از خواب بیدار شد و دانست که آن حضرت برای شکست توطئه معاویه به این ازدواجِ سیاسی اقدام کرد.