زمان مطالعه: < 1 دقیقه
این سو به روى اسب، مردى بدون دست
آن سو به روى خاک، صد کوفه مرد پَست
بر روى آفتاب، خنجر کشیدهاند
ظلمت نصیبتان، اى قوم شبپرست!
هر روزتان سیاه، اى نهروانیان!
رفته ز یادتان، آن تیغ و ضربِ شست؟
این تیغ بى نیام، این مرد بى زره
آیینه حسین، تکرار حیدر است
در سرخى غروب، خورشید روشنى
در خون نشسته بود، از پا نمىنشست
آن سو به روى اسب، صد کوفه مرد پَست
این سو به روى خاک، مردى بدون دست.(1)
1) دانشنامه شعر عاشورایى: ج 2 ص 1655.